برای مسابقه انشای ایرون
 

پدر خوانده در شام

پرویز فرقانی



صحنه: قصری مُشرِف به باغ های خرمِ دمشق. حافظ اسد با چهره ای پرچروک و دژم روی یک صندلی حصیری ایتالیایی لم داده، سرِ عظیمش را زیر کلاهی حصیری خم کرده و با دستمالی پی درپی عرق صورتش را پاک می کند. بشار با شلوار کوتاه، تی شرت لاکاست و کفش کتانی و گیلاسی شراب سفید در دست روی صندلی کنار پدر نشسته است:

بشار: چی شده پاپارئیس؟ چی ناراحتت کرده؟ از چی دلخوری؟

حافظ: چیزی نیست. انگار کمی خسته ام. راستی این شراب و زیتون پرورده ای که تازه رسیده خیلی دوست دارم.

بشار: چه خوب! برات خوبه پاپا، زیاد بخور، باکی نیست. اما به من بگو از چی دلخوری؟

حافظ: خانواده ات چطورند؟ بهشون می رسی؟ یادت باشه اصل کار اون ها هستند.

بشار: خوبن پاپا. بی زحمت برو سر اصل مطلب.

حافظ (آه سوزناکی می کشد): راستش هیچ وقت همچین نکبتی رو نمی دیدم. نمی خواستم تو مسئول این کثافت بشی! نمی خواستم دکتر کوچولوی من رو مردم سلاخِ حلب صدا کنند! دکتر اسد رئیس انجمن جراحان سلطنتی انگلیس، دکتر اسد دبیر کل سازمان ملل متحد، دکتر اسد رئیس سازمان پزشکان بدون مرز... این ها عنوان هایی بود که من برات در نظر گرفته بودم نه سلاخِ حلب! باصل رو برای اداره این سیاست آشغال تربیت کردم ولی افسوس...

بشار: غصه نخور پاپا! از پسش برمیام. رو سفیدت می کنم. دماغِ بغدادی رو به خاک می مالم.

حافظ: یادت باشه این ابوبکر عددی نیست. اون فقط جاکش آمریکایی های حرومزادست. سردار قاسم رو بپا! گربه برای رضای خدا موش نمی گیره. از دون ولادیمیر بیشتر از همه بترس که تا سرتو بگردونی دودمانمونو به باد می ده!

پ.ن.:

۱ - می دانم عربی پ ندارد، اما بشار به دلیل نزدیکی با فرانسه سوسول شده و بابا را پاپا می گوید!

۱ - باصل پسر بزرگ حافظ بود که قرار بود جانشین پدر شود، اما اجل معلق مهلتش نداد.

۳ - بشار چشم پزشک است