خانم مطیعی هستم ؛ قبلا داستان دریافت حکم بازنشستگی امو *همین جا نقل کردم.

 حالا  که دوران  کسالت بار به قول قدیمی ها تقاعد را میگذرونم فرصتی است تا خاطرات گذشته را مرور کنم. شاید هم بنویسم . میترسم آلزایمر گرفته همه چی را فراموش کنم.

دقیقاً بیست و پنج سالم بود که آمدم شرکت. حالا 49 ساله هستم.چه زود گذشت. آگهی استخدام برای کتابدار را درست بعد از پایان جنگ عراق در روزنامه ها دیدم. وقتی مراجعه کردم ، تازه دستگیرم شد که آنها بیشتر به یک نفر برای تنظیم بایگانی اسناد و مدارک نیاز دارند تا کتابدار. البته کتابهایی نیز داشتند ولی بیشتر حجم مدارک مربوط به اسناد اداری مثل قراردادها و کاتالوگ ها بود. شرکت مورد بحث در زمینه طراحی و احداث خطوط انتقال برق فعال بود و من هم با کمال تعجب بدون اینکه توصیه نامه و یا پارتی داشته باشم، استخدام شدم. اوایل شروع به کار ، گرفتاری زیاد بود. تلی از مدارک که باید کلاسه بندی می شدند. خیلی راحت طبق استانداردهای کنگره آمریکا در مورد اسناد عمل کرده و نه ماه بعد از شروع ،نفس راحتی کشیدم. دیگر افتاده بودم کفی. راحت ، راحت. شنیدن اسم رئیس این شرکت خصوصی برام جالب بود. آقای  مهندس اندواری همیشه کت و شلوار مرتبی میپوشید. اولش فکر کردم اندوار واژه ائی خارجی  است. سالها بعد فهمیدم  روستای زیبائی  است نزدیک آمل مازندران. مهندس اندواری به همه اتفاقات دور و برش با صدای بلند میخندید. مرد خوبی بود.

تازه شروع کردم دوست یابی. خیلی سریع دختران دیگری را در بخش های مختلف شرکت شناختم که در موقعیت مشابهی بودند. ظهر که میشد همگی ناهارهایشان رامی آوردند به اطاقم و آنجا محشر کبرایی بر پا میشد.بگو، بخند و شوخی ومزه پرانی و سر به سر گذاشتن های بی پایان که خیلی سریع با اتمام وقت نهار ، خاتمه می یافت.

دو عامل خیلی مهم باعث تشدید سرخوشیهایمان می شد. تعاونی مسکن شرکت ، آپارتمان نقلی را با قیمت مناسب و وام بلند مدت دراختیارمان گذاشت. با پس انداز حقوق و باز هم وامی دیگر اتومبیل کوچکی را هر کدام از اعضاء گروه تهیه کردند و بعد ازآن بود که خدا را بندگی نمی کردیم. طبق باورهای سنتی همه دختران گروه فکر میکردند که تنها نیاز های مادی است که دختری را مجبور به ازدواج می کند و حالا که آنها چنین احتیاجی ندارند به قول خودشان " گور پدر همه مردها".

شعاری که دراوایل درست کرده بودند ساده و رسا بود : ازدواج اشتباهی است که نیاز به همکاری متقابل دو نفر دارد.تا جمع میشدیم ، جوک هایی در باره مردها می گفتیم. اوایل وقتی می شنیدیم که عضوی از گروه تعهد خود را زیرپا گذاشته و ازدواج کرده خیلی سر به سرش می گذاشتیم. می گفتند باید جوراب و شورت و زیر پیراهن شوهرت را بشوئی ، شاید هم دستمال دست مادر شوهر و پدر شوهرت را که روزی صدبار در آنها فین میکنند ، شسته و اطو بکشی. خدا می داند که چه سرکوفتهایی می شنوی.

البته آن اوایل سرگرمی مهمتری داشتیم. جشن تولد های  بی پایان که تمام طول سال ادامه پیدا میکرد. جشن تولد بیست و یک سالگی، بیست و دو سالگی و .... این جشن ها از طرفی فرصتی بود برای دور هم جمع شدن و کیک خوردن و خندیدن و رقصیدن و شاد بودن ولی انگار همگی میدانستند که در حقیقت یک سال پیرتر شده اند و بیشتر یادبود سالهایی است که دیگر بر نخواهند گشت تا نگاهی امیدوارانه به آینده. سال به سال اعضای گروه ازدواج کرده و می رفتند و دیگر جشن های تولد با شور و حال سابق بر گزار نمی شد.

از سی سالگی که بالا تر رفتیم، برگزاری جشن تولد عذابی بود الیم . ترس و وحشتی همه دخترانی را که شوهر نیافته بودند در بر می گرفت. دیگر کسی جوک هایی درباره مردها نمی گفت و اگر هم کسی لطیفه جنسی می گفت حاضرین بیشتر پوز خند میزدند تا خنده واقعی. باا فزایش سن، به اصطلاح آستانه خنده هم تغییر کرده و دیگر به سادگی به پیش پا فتاده ترین جوکها نمی خندیدیم. از 27 سالگی به بعد طبق یک توافق نانوشته اول یادمان میرفت که تولدمان چه روزی است بعد ها خرید کیک را فراموش کردیم و سرانجام بعد از سی سالگی و نا کامی در شوهر یابی ، جشن تولد دخترانی مثل من بیشتر به تلفن چند تا از دوستان که اگر نمی زدند سنگین تر بودند، خلاصه میشد.

به 32 سالگی که رسیدم فقط چند تا از گروه اولیه باقی مانده بودیم. به قول یکی از اعضای اصحاب نوار( در اولین سالهای بعد از جنگ به اتفاق دوستانم برای خرید نوارهای بهداشتی فله و بدون بسته بندی می رفتیم که از بسته بندی شده ها کلی ارزان تر بودند،  شدیم اصحاب نوار)، خر کردن مردی برای ازدواج هنری است که به اندازه مدرک کارشناسی ارشد و یا حتی دکتری ، ارزش دارد. کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه سابق آمریکا با وجود آنکه 8 سال تمام ، مشاغل حساسی را در دولت بوش داشت ولی نتوانست در خصوص تورکردن شوهر مناسبی برای خود موفقیتی بیابد. من و چند نفر دیگر فاقد این هنر بودیم. دوستانی که ازدواج کرده بودند. از مزایای زیاد ازدواج می گفتند. شوهر موجودی است که صبح ها برای صبحانه نان تازه میخرد و شبها دیر وقت سطل آشغال را بیرون گذاشته و دیگر لزومی ندارد مثل دوران مجردی نگران پرداخت قبض های آب و برق و تلفن و گاز باشی ، شوهر خصلتاً موجودی است که همه این کار ها را یک جا انجام میدهد. به کلیه تعمیرات خانه رسیده و واشر شیرهایی را که چکه می کنند و لامپ های سوخته را بدون اینکه تو چیزی بگوئی اتوماتیک عوض میکند. اگر هم تو بخواهی ، کفش های زن و بچه اش را واکس می زند. اغلب دوستانی که ازدواج کرده بودند ، قویاً توصیه میکردند که شوهر قدبلند ارجعیت زیادی دارد. مخصوصاً در حمل زباله. شوهران قد کوتاه ته پلاستیک های آشغال را موقع بردن روی زمین می کشند و باعث اعتراض اهالی ساختمان می شوند ولی مردان قد بلند این مشکل را ندارند. موقع حمل لباسها و پهن کردنشان روی طناب نیز شوهر قد کوتاه اصلاً به درد نمی خورد.

شوهر قد بلند می تواند حتی بارانی و پالتو را به راحتی و بدون کمک بر روی طنابی در ارتفاع مناسب پهن کند . در این گونه موارد شوهر قد کوتاه اصلاً کار آیی ندارد. البته اینها همگی فقط گوشه هایی از امتیازات نگاهداری شوهردر منزل است. تعویض چرخ پنچر و بازدید های فنی مستمر اتومبیل شما هم از دیگر فیچرهای این روبوت محسوب می شود. باز هم شوهر قد بلند برای رساندن بچه ها به مدرسه و عبور دادنشان از خیابان مناسبتر از شوهر قد کوتاه است. شوهر قد بلند به راحتی میتواند مبل های سنگین را بلند کند تا شما بتوانید لنگه جوراب گم شده خود را از زیر آن پیدا کنید. شوهر قد بلند در تمیز کردن بالای دراورها و کمد ها و شیشه های بالای پنجره همیشه موفق از انواع کوتاه قد عمل میکند.

دوستانی که موفق به ازدواج شده بودند تجربیات وسوسه انگیزی از این ماشین خستگی ناپذیر که اصطلاحاً شوهر خوانده می شود در اختیار ما گذاشته و دهنمون را آب می انداختند. تنها مشکل بوی ترش مخصوص مردانه است که همه فضای خانه را پر میکند. درست مثل شیر نری که برای تعیین مرزهای سرزمینش مرتب ادرار  میکند مردان هم بوشون همه جای می پیچد اما کارشناسان  و مزدوجان قدیمی  باز کردن پنجره  ها را بهترین  راه حل مشکل برای 24 ساعت آینده میدانند.

حتی راضیه شلخته هم که اصلاً فکر نمی کردیم کسی با وی ازدواج کند زد و شوهر کرد. یک روز که رفتیم خانه اش ، باورتان نمی شود به جای آن آشغالدانی که در آن زندگی می کرد وارد یک سفینه ترو تمیز فضائی شدیم که همه چیز سر جایش بود. اینها را از صدقه سری شوهرش داشت. ما را نصیحت کرد که زنان می توانند حتی از خود گذشتگی نشان داده و در اوایل زندگی برای اینکه بچه های خوشگلی داشته باشند، نسبت به شوهرشان اظهار عشق کرده و ادعا بکنند که آنها را دوست دارند. در این صورت مراحل تولید مثل و زاد و ولد بدون هیچ "اصطکاکی" سپری شده و اگراقتصاد را رعایت کنید ظرف سه سال دو تا بچه خواهید داشت. مثل گاو های کوهاندار صحرای کالاهاری در آفریقا ، شما هم می توانید وظیفه نر ها را بعد از موفقیت در تولید مثل ، تمام شده تلقی و آنها را از خود برانید. سر کردن با کودکان ناز و مامانی خیلی با حال تر از سر و کله زدن با روبوتهایی است که به روغن سوزی افتاده اند و نیاز به اورهال دارند.

بلافاصله بعداز تولد فرزندانتان می توانید در مکالمات روزمره برای اینکه حرف خود رابه کرسی نشانده و طرف را مجاب کنید کافی است به جان بچه و یا بچه هایتان قسم بخورید. بعد از آن وقت شوهرتان را زیاد نگیرید و اجازه بدهید کاملاً راحت بوده و برای رفاه خانواده فقط کار کند و ماموریتهایی را دراقصی نقاط جهان انجام دهد. وجود انواع حواله های بانکی و کارت های اعتباری در سطح بین المللی برای انتقال پول ، دیگر حضور دائم شوهر را در منزل غیر قابل توجیه ساخته است. شما می تونید هر سال برای فرزندانتان جشن تولدهای باشکوه بگیرید و در یکی از عکس ها ، صندلی خالی باباجون را درست در وسط قرار داده و عکس را برای همسرتان هرجای دنیا که هست ایمیل کنید، با آوردن همه چرندیاتی که مختص این گونه تصاویر است : جات خالی بود، بی تو به ما خوش نگذشت، بچه ها همه اش میگفتند بابا ، بابا. اصولاً شوهر موجودی است که از این گونه پاچه خواری های بی سرو ته خوشش می آید.

بعد از آن در روز تولد شوهرتان با قسمت اندکی از پولی که قبلاً ازش گرفته اید ولی آنقدر حواس پرت است که یادش رفته ، پیراهنی از حراجی محل بخرید و طی مراسمی نظیر عشاء ربانی مسیحیان ، آن را به شوهرتان تقدیم و برق شادی کودکانه رادر چشمهایش ببینید.

اطلاعات نظری  ما در باره شوهر به اندازه مجموعه آثار کارل مارکس بود اما عملا به قول رباب هیچ گهی نتونسته بودیم در شکار شوهر بخوریم. وضعیت داشت بحرانی  میشد.

در معاشرت های خانوادگی ما محلی از اعراب نداشتیم نه به اون صورت دختر حساب میشدیم  که با دخترها نخودی بخندیم و نه زن متاهل قلمداد می شدیم که وارد محفلشان شده و رازهای مگو از رفتار های خنده دار و ناشیانه شوهرمون تو رختخواب بگیم و یواشکی بخندیم. شدیم آواره.

 حوصله ام واقعا سر رفته . حتی کاسب های محل هم علاقه ائی به صحبت با من ندارند.  گاهی اوقات با روش های کلاسیک میخواهم دوست پیدا کنم. به پارک میرم. در انتهای نیمکتی می نشینم تا مرد بازنشسته و احتمالا همسر مرده و مطلقه ائی بیاید و سر صحبتو باز کند. حتی حاضرم در باره گربه های پارک بحث کنیم  اما دریغ  از یک مورد. همه راهشونو کج میکنند میرند.

 برنامه های تلویزیون های ماهواره ائی برام کسالت آور شده. همشون تبلیغ کرم هائی را میکنند که میتواند با یک بار استفاده شما را 20 سال جوان نشون بدهند و همه چین و چروک های صورت را از بین ببرند.

فامیل هم به بهانه کرونا علاقه ائی با معاشرت با من ندارند. همه میخواهند تیغ ام بزنند.  فکر میکنند سر گنج نشسته ام. هرکی هم که میاد  بعد از کلی مقدمه چینی پولی میخواهد ازم قرض بگیره که هیچگاه پس ندهد.

توالی روز و شبم را گم کرده ام. نمیدونم کی  خوابم و کی بیدار.علاقه ائی به خرید لباس های جدید  ندارم. خیلی دلم  میخواهد باز مثل بیست سال پیش با دوستانم یک جا جمع شده هر و کر راه بیندازیم. اما هیچکس حالشو نداره. همه طلسم شده اند. خیلی وقتها تو خیالاتم با شوهر نداشته ام  دعوا میکنم. به خاطر پوست تخمه هائی که رو زمین ریخته وقتی داشته دیشب که خواب بودم ال کلاسیکو تماشا میکرده.

 خانه ام آن  قدر ساکته  که اگر سوسکی داخل کابینت بیسکویت بخورد صدای سائیدن دندونهاشو می شنوم. میخواهم  آخرین انرژی هامو برای تور کردن شوهری که همیشه آرزوم بوده بسیج کنم. خدا را چی دیدی. بزرگترین امتیاز من همین داشتن خونه است. در واقع میخواهم " شوهر بگیرم" درست مثل " زن گرفتن" برخی مردان. ببینیم چی میشه.

*

https://iroon.com/irtn/blog/16837/%D8%AD%DA%A9%D9%85-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C/