اول:
هر کار جدیدی به من حس زنده بودن میده و حالم رو خوب میکنه. اینقدر خوب که من همیشه با پرسیدن این سوال ها همه ی اطرافیانم رو کلافه میکنم: "شما چه کارایی بلدین؟  چه کار جدیدی تازگی ها یاد گرفتین؟" اصلا مهم نیست که این کار جدید یه کار بزرگ باشه. برای من فقط مهمه که  جدید یاشه حتی اگر مثلا یه روش جدید برای پخت ته دیگ باشه و یا تهیه ی یه سالاد جدید،  و هر چیز دیگه در هر زمینه ای.

دوم:
من زبان انگلیسی رو با یک روش خاص و طی یک داستان عجیب سالها قبل از مهاجرتم یاد گرفتم. یاد گرفتن زبان انگلیسی در زندگی من مثل یک معجزه بود. انگار دری بود به یک دنیای جدید پر از آدم‌های جدید،  اطلاعات جدید،  کتاب‌های جدید، فرهنگ جدید،  آشپزی جدید و... و از همه مهمتر دوستان جدید. دوستانی که زندگی منو تغییر دادند.

و من یاد گرفتم که یادگیری هر زبان جدید یعنی یک در ِجدید به روی دنیا!

سوم:
آنتونیو یکی از همکارانم در شهر اتنز بود. پسر جوان اصالتا مکزیکی بود که زمان نوزادی توسط یک خانواده ی آمریکایی به فرزندی گرفته شده بود. ِ فقط انگلیسی صحبت می‌کرد. یه بار ازش پرسیدم:

--آنتونیو هیچوقت فکر نکردی زبان مادریتو یاد بگیری؟ 

جواب داد: --چرا دارم سعی میکنم.

و من فوری پریدم توی دلش که:

--چطوری؟؟  منم خیلی دلم میخواد اسپانیایی یاد بگیرم. یه کار جدیده.

همون روز آنتونیو توی گوشیش یه اپ به اسم دولینگو نشونم داد و بهم گفت که اسپانیایی رو داره با این نرم افزار یاد میگیره. و به من گفت خیلی زبان ها رو داره. هر چی که دلت خواست انتخاب میکنی و رایگانه. و کمکم کرد که اون اپ رو روی گوشیم دانلود کنم. و بعد هم یادم داد که چطور همو فالو کنیم تا میزان پیشرفت همدیگه رو  ببینیم.

من حتی یک کلمه اسپانیایی بلد نبودم. همون روز اومدم خونه و سعی کردم با اون نرم افزار کار کنم. ولی هیچی نفهمیدم.  اصلا نفهمیدم چی به چیه. طرز کارش رو هم نفهمیدم. من آدم باهوشی نیستم.

دو روز بعد باز رفتم سراغش و باز هیجی نفهمیدم. بازم ولش کردم. هفته بعد باز رفتم سراغش و بازم هیچی نفهمیدم.

سر کار به آنتونیو گفتم : " من نمیفهمم این چطور کار میکنه. من هیچی یاد نگرفتم."

خندید. یادم نداد ولی بهم گفت:

--خیلی آسونه. یه ذره دقت کن.

با خودم فکر کردم : چه لوس!

آدمایی که باهوش نیستن از حرصشون از این حرفها زیاد میزنن. چاره ای ندارن.

هفته بعد باز رفتم سراغ اون اپ  و یه ذره فهمیدم چطوریه.  ولی همون درس اول هی باختم و همونجا موندم و هفته ی بعد و هفته ی بعد و بعد. و میدیدم که آنتونیو داشت تند و تند درس ها رو جلو میرفت. حسودیم شد.

ماه بعد آنتونیو بهم گفت:

--چرا اسپانیایی رو کار نمیکنی؟؟  من حسابی جلو رفتم ها.

--سخته. تو چون پدر و مادر اصلیت اسپانیایی بودن زود میری جلو.

خندید:

--من فقط شیش ماهم بود وقتی به فرزندی گرفته شدم.

--همون شیش ماه خیلی تاثیر داره.

غش غش خندید.

--تنبلی!

--نخیر حسودم!

بازم خندید.

چهارم:
درس شروین تموم شد. ما از اتنز رفتیم آتلانتا. و بعد از مدتی من اومدم ایران. کمتر از پنج سال از روزی که آنتونیو اون اپ رو روی گوشیم ریخته بود تا امروز گذشته. دیگه حتی هفتگی سر نمیزدم. چند ماه یکبار اپ رو باز میکردم و باز توی همون مرحله ی اول میموندم. ولی میدیدم که آنتونیو هم نامنظم ولی داره پیش میره. و به خودم میگفتم چه نرم افزار به درد نخوری.

ولی حداقل هفته ای یکبار به هر کی که دم دستم بود میگفتم : " من خیلی. دلم میخواد اسپانیایی یاد بگیرم. من عاشق یاد گرفتن زبانهای جدیدم. " 

من یک آریایی اصیلم. اصیل تر از تک تک شما! و عین یک آریایی عمل میکردم. همه چی دلم میخواست ولی هیچ کاری برای به دست آوردنشون نمیکردم. نشسته بودم که معجزه ای اتفاق بیفته.

نمی‌افتاد!

پنجم :
یه روز از اون روزها که خیلی کلافه بودم به خودم گفتم : "باید یه کار جدید کنم که حالم خوب شه." از صبح شروع کردم از همه پرسیدن که چه کار جدیدی تازگی ها یاد گرفتین. توی چشمهای همه میبینم که چقدر روی اعصابشون راه میرم وقتی این سوال رو میپرسم. ولی خب این خیلی خیلی سوال مهمیه. نمیتونم به خاطر اعصاب دیگران ازش بگذرم. اون روز هیشکی محلم نداد. هیشکی هیچ کار جدیدی یاد نگرفته بود. حوصله شون سر نمیره؟

نمیدونم چی شد که نگاهم افتاد به اون اپ و حرص خوردم. بازش کردم و نمیدونم واقعا چی شد که بالاخره بعد از پنج سال و بعد از بارها تلاش درس اول رو قبول شدم. و از اون روز شروع کردم هر روز فقط پانزده دقیقه با اون اپ،  اسپانیایی خوندن. بالاخره فهمیدم بودم چطور کار میکنه. وقتی باهوش نیستی ممکنه دیرتر بفهمی ولی بالاخره یه  روزی میفهمی.

افتاده بودم سر لج. من خیلی خیلی لجبازم. من ِتنبل از سر لج اون پونزده دقیقه رو هر روز کار میکردم. به خودم میگفتم بابا پونزده دقیقه که بیشتر نیست. گاهی همون پنج دقیقه ی اول میباختم و تموم میشد. و گاهی نه. خیلی خیلی آرام و بطی جلو میرفتم. البته سیستم اپ هم موثر بود. روزی ده تا ایمیل و نوتیفیکیشن میداد که: "امروز کار نکردی!!دو ساعت بیشتر واسه تموم شدن امروز وقت نداری!! روزهای پشت سر همت رو از دست نده!!" دیونه ت می‌کرد ولی  موثر بود. اپ جالبی بود. واقعا خوب بود.

ششم:
حالا صد و هشتاد روز گذشته. در این صد و هشتاد روز من هر روز پانزده دقیقه اسپانیایی خوندم. جزو تنبل ترین کاربرهای اون اپ هستم. خیلی خیلی کند جلو میرم ولی دارم جلو میرم. حالا دیگه بلدم جملات خیلی ساده به اسپانیایی بگم.

هنوز هم میتونم ببینم که آنتونیو چطور پیش میره. اون نامنظم کار میکنه. و حالا من از اون خیلی جلو زدم. دلم میخواد میتونستم یه دونه آیکون که زبون در میاره از طریق اون اپ براش بفرستم ولی متاسفانه امکانش نیست. دولینگو یه اپ خیلی خیلی فوق العاده س ولی خب اینم ایراد بزرگیه!

هفتم:
یه کار جدید رو همین امروز شروع کنین. حالتون رو عجیب بهتر میکنه. برای این حال خوب پنج سال صبر نکنین.

هشتم:
تمام مدت به فکر پزهایی هستم که به زودی به زبان اسپانیایی میتونم بدم. خوشحالم!

#مژگان #اسپانیایی #پز #تلاش #روانشناسی

#Duolingo

June 28, 2021