چهار سال پیش، ساعت هشت شب!
نگارمن
با دوستای مدرسه قرار گذاشتیم بریم تجریش جشن پیروزی بنفشها بدون ما که امکان نداره! نمیشه ماشین برد و سوار اتوبوس شرکت واحدم، تمومِ مسیرِ خیابون پهلوی ترافیکه و صدای بوق و شادی مردم.
آقای رانندهی ما هم آهنگ گذاشته اتوبوسم باهاش میرقصونه! مست و ملنگم، مست و ملنگم، دیگه نمیدونم بقیهش چیچی... مسافرام باهاش ضرب گرفتن و دست میزنن و میخونن، من نشنیدهام تا حالا ولی خب من اصولا عقبم از همه چی وگرنه بقیه همه بلدن آهنگای راننده رو.
مجلس فقط یه نموره رقص کم داشت که یکی از قسمت آقایون میگه یواشتر ملاحظهی حاجآقا رو کنین!
حاجآقا عمامهی سفیدشو روی سرش جابجا میکنه و با سخاوت میگه نه آقا ولشون کن من با بچههام هم کاری ندارم، یعنی راستش از پسشون برنمیآم!
مردم هم سوت و دست واسش و حاجی هم بادی به غبغش انداخت که یکی گفت پس به افتخار بیعرضهگی حاجی!
حاجی ایستگاه بعد با بدرقهی قهقهههای مسافرا پیاده شد. مسافرایی که بعد از رسیدن به مقصد فهمیدن شادیهای اونشب در واقع، تنها برای حضور حاجآقای بیعرضه در اتوبوس ما بود وگرنه فقط بعد از چهار سال، این حجم از ناامیدی و دلبریدن که شادی نداشت!
شب انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰
حداقل خاطره شادی براتون ثبت شده :) ، شایدم حاج اقا با یک جواب دروغ خودشو به مقصد رسوند ، یادمه ظریف به رشید پور گفت علت این بدبختی اینه که ما ( مردم) خودمون انتخاب کردیم سپاس
همین سوالهای بیپاسخ و همین پاسخهای سربالا!
ممنون که خوندین میمنون جان