شناخت شوقناکی

شیدا محمدی 

 

کلمه به اینجا که می رسد خاموش می شود. خاموشی از بهر چراغ. چراغ از بهر یار. یار از بهر شادی.

من اما شادی خفته ام. بیدارم کردی وقتی آمدی. در من نگر! این "نگر" هم از همان کلمه هاست محبوب. نگر از نگران می آید. هم کسی که می نگرد و هم این نگر به او نگرانی هم می دهد. از همین روست که مولانای ما می گوید بعد از این نگر، به گفتار آمدم. اینگونه من هم پس از دیدار به نوشتار آمدم.

کلمه ها قشنگ می آیند روی ابرها دراز می کشند. با من می خندند. نگاهم می کنند و بعد راه می روند. هر کدام تکه ای از زمان است و زمان هر بار عکس گرفته ای است از آن وقت موعود. موعود وعده شده. وعده هم از همین می آید.

از همین روست پوستم کش می آید. بزرگتر از حجم تنم می شود. من در پوستم نمی گنجم. قشنگ است نه؟

شناخت پوست شناخت شوقناکی ست. وقتی لمس می شوی، یک تکه از دست دیگری، تکه ای از تو می شود. شناخت پوست شناخت دردناکی است، وقتی چین و چروک ها را می یابی. پیری پوست را، تمنای جوانی را. تمنای لمس دیگری. می گویی چرا درد؟ چون باز پس زدنِ پوست پیر واقعیت زندگی است و اینجا حق با زندگی است. پیر رانده می شود و حقِ پوست جوان است که بدرخشد. که بخواهد. که بماند. این است که لمس من و تو، لمس معبود و معبد است.

#شیدامحمدی