خاطرات روزهای کرونایی

 

روزهای شراب و گل سرخ.... و هنرستان عالی موسیقی

فیروزه خطیبی



موسیقی تنها با این هدف به ما اعطا شده که سامانی به چیزها بدهیم، و بخصوص به رابطه انسان و زمان.  

"ایگور استراوینسکی"
 

جایی خوانده ام: "هرگز به فکرم خطور نکرده بود که موسیقی و اندیشیدن چقدر به هم شباهت دارند. در واقع می‌توان گفت موسیقی یک شیوه دیگری برای اندیشیدن است، یا شاید اندیشیدن، شیوه دیگری از موسیقی است.”

....

یادمه حدود هفت هشت ساله بودم و تازه کلاس چهارم ابتدایی را شروع می کردم که بعد از گزراندن یک امتحان سخت ورودی که در آن گوش موسیقی و درک ریتم هنرجویان را آزمایش می کردند، وارد هنرستان عالی موسیقی شدم که در آن زمان در ساختمانی قدیمی در باغ بزرگ و پردرختی در چهارراه کالج قرار داشت.

همان روز اولی که دست در دست مادرم وارد این ساختمان شدیم و در همان اولین لحظاتی که در راهروهای نیمه تاریک آن از پشت درهای بسته، صدای سازهای گوناگون، از جمله پیانوی کلاسیک که در آن روزگار در ایران سازی کمیاب بود، را شنیدم شیفته موسیقی شدم.

کسی "سکوت" بتهوون را می نواخت و صدای "فلوت سحرآمیزی" از گوشه دیگر راهرو به گوش می رسید. گاه اکوی صدای آموزگاری که شاگردی را راهنمایی می کرد به گوش می رسید و گاه صدای حرکت پنجه های ماهری بر روی ویولون.  

قدم زدن در این راهروها و شنیدن موج صداهای گوناگونی که درهم گم می شدند مثل گوش سپردن به انعکاس صدای دریا از درون صدفی هزارتو می ماند که انگار تا ابدیت تکرار می شد.

آوای موسیقی و حشر و نشر با اهل هنر، در طول سال هایی که در این مدرسه گزراندم برایم بی نهایت لذت بخش بود و از همان زمان احساس عمیقی بین من و موسیقی ایجاد شد. امروز هنوز هم موسیقی باخ و موتزارت و بتهوون مثل زمزمه آبشاری از دوردست در ذهنم فرومی ریزد و منظره باغ بزرگی که مدرسه ما در آن قرار گرفته بود و بعد ها تبدیل به تالار رودکی شد در ذهنم زنده می شود.

باغبان پیری که صبح ها جلوی در مدرسه می ایستاد و با چشمانی مهربان از راه رسیدن بچه ها را تماشا می کرد که با جعبه سازهای بزرگ و کوچک وارد حیاط می شدند. زنگ تفریح ها و خوردن آرد نخودچی و  زغال اخته دستفروشی که بساطش را جلوی در مدرسه پهن کرده بود. توپ بازی و شیطنت های کودکی در حیاط مدرسه و در نهایت برگشتن به کلاس مشق سولفژ و نوای موسیقی.

زنگ ناهار، زنگ تئاتر بود. زمان نمایشنامه نویسی و بازیگری که خواهران اسکویی ، کارمن و سودابه راه انداخته بودند و برای من حکم یک رخداد شگفت انگیز هنری را داشت.  کارمن و سودابه دختران مهین و مصطفی اسکویی بودند که بعد از سال ها زندگی در مسکو به ایران آمدند و تاتر آناهیتا را پایه گزاری کردند.

اسکویی ها از دوستان قدیمی پدر و مادرم  بودند و ما همیشه به تماشای تئاتر می رفتیم و من "خانه عروسک" و "اتللو" را وقتی خیلی کوچک بودم همانجا در سالن تئاتر "آناهیتا" در یوسف آباد تماشا کردم.

زنگ ناهار مدرسه البته برای من حال و هوای دیگری داشت. خواهران اسکویی نمایشی را که به کمک هم نوشته بودند کارگردانی می کردند و بچه ها را بعنوان بازیگر آزمایش می کردند و نقش های مختلف از جمله نقش مادری دلاور یا بچه های ریز و درشت داستان را به آن ها می دادند.

گاه بچه ای با یک روسری به یک مادر فقیر تبدیل می شد.  گاه با یک مداد برای یکی از بچه ها سبیل می کشیدند و گاه بچه دیگری فقط با یک کلاه تبدیل به درشکه چی یا افسر از جنگ برگشته روسی می شد.  نمایش ها اغلب دراماتیک با سوژه های محکم و گاه غم انگیز بودند.

به این صورت  زندگی آن روزهای من با همین داستان های دراماتیک نقش زده شد و رنگ دیگری بخود گرفت و من از راه موسیقی و تاتر، دنیایی را شناختم که هرگز تا امروز نتوانسته ام آن را با هیچ چیز دیگری عوض کنم. البته کارمن اسکویی بعدها بازیگرسینما شد و سودابه هم تا پایان عمرکوتاهش به کار تئاترپرداخت.

در همین مدرسه عالی موسیقی بود که علاوه بر آموزش موسیقی کلاسیک غربی، بخشی هم به آموزش باله اختصاص داده شده بود. در آن زمان نژاد احمدزاده پایه گذار گروه ملی موسیقی، با حمایت وزرات فرهنگ و هنر درس باله می داد.

البته یک سال بعد، باغ بزرگ مدرسه عالی موسیقی تبدیل به تالار رودکی شد و مدرسه ما هم به محل دیگری در همان نزدیکی ها نقل مکان کرد که هیچ شباهتی به آن باغ بهشتی و باصفایی که امروز در ذهنم تبدیل به وهم سبز از خاطره ای دوردست شده نداشت.

در این مدرسه نوساز که تازه چند نهال نحیف در باغچه های آن کاشته بودند،  ما صبح ها به آموختن درس های معمولی مثل حساب و هندسه و دیکته و انشاء و نقاشی می پرداختیم و بعد از ظهرها به یادگیری تئوری موسیقی، سولفژ و سازهای انتخابی  می گذشت.

من در همان سال اول در دو رشته پیانو و باله مشغول به تحصیل شدم اما انگشتانم باریک بود و قدرت کوبیدن روی شاستی های پیانو را نداشت. بالاخره معلم پیانو پیشنهاد کرد تا حداقل به مدت دوسال تا ۱۲ سالگی به تمرین ویولون بپردازم تا هم بزرگتر بشوم و هم انگشت هایم قوی تربشوند.

فکرخوبی نبود. چرا که هربار که با جعبه ویولون بطرف مدرسه می رفتم، بچه های محله مرا مسخره می کردند و هر بار با گریه به خانه برمی گشتم. 

مربی من در آن زمان عطاالله خادم میثاق یکی از برجسته ترین نوازندگان ویولن بود که ضمن تدریس، با ارکسترسمفونی تهران هم همکاری داشت. دوسال تحصیل زیر نظر او در آن زمان علاقه مرا به نواختن ویولن بیشتر نکرد. هرچند به اعتقاد او من استعداد زیادی در یادگیری این ساز داشتم و با اینکه امروز پشیمانم که چرا ویولن را ادامه ندادم! اما چندی بعد بکلی تحصیل در رشته موسیقی را کنارگذاشتم. 

بعدها عشقم به موسیقی و به سازی که حمل آن درخیابان های کودکی ام موجب شرم و خجالتم می شد به صورتی دیگر در نمایشنامه "ماه درآئینه" انعکاس پیدا کرد.

درباره معلم ویولونم آقای خادم میثاق هم شنیدم که با وقوع انقلاب به اطریش مهاجرت کرد و چندی بعد درهمانجا درگذشت.

وقتی برای تکمیل این خاطره دنبال عکسی از او گشتم، دیدم  نه اسمی از او برده شده و نه از آقای باتمانقلیچ – معلم سولفژ – حتی عکس حیاط هنرستان عالی موسیقی را هم پیدا نکردم. فهمیدم که برخی از درخشان ترین اماکن و آدم ها زیرپاهای خشونت بار یک انقلاب، برای همیشه  از حافظه امروز ایران پاک شده اند. 

به هر صورت، دوران تحصیل درهنرستان عالی موسیقی از بهترین سال های زندگی من بود. با همان سن و سال کم، در محیطی سرشار از خلاقیت و ظرافت روح هنری به اهمیت هنر در زندگی پی بردم. این عشق به موسیقی از همان زمان تا امروز هم چنان در من ادامه دارد.  هنر و زندگی برایم همواره دو جزء جدایی ناپذیرند.

تاریخچه هنرستان عالی موسیقی

در سال ۱۳۲۷ طرح تدریس اختصاصی موسیقی کلاسیک غربی و تأسیسِ دوبارهٔ دورهٔ عالی هنرستان در شورای عالی فرهنگ تصویب شد و آموزش سازهای ایرانی از برنامه هنرستان عالی موسیقی حذف شد.

در سال ۱۳۲۹ اداره کل هنرهای زیبا تأسیس شد و در سال ۱۳۳۰ اداره موسیقی و نمایش زیر نظر هنرهای زیبا فعالیت خود را آغاز نمود. امور مربوط به هنرستان ها نیز تحت نظر این اداره بود.

در سال ۱۳۳۵ اداره کل هنرهای زیبا امور موسیقی و نمایش را جدا کرد و اداره ای با عنوان اداره موسیقی و بالت تأسیس شد و امور هنرستان زیر نظر این اداره درآمد.

در مهر ۱۳۴۲ ادارهٔ آموزش و هنرهای ملی شکل گرفت و امور هنرستان ها را نیز دربر گرفت.

در سال ۱۳۴۳ وزارت فرهنگ و هنر تشکیل و اداره کل آموزش های هنری تأسیس شد.

فعالیت هنرستان عالی موسیقی و هنرستان موسیقی ملی (که به کوشش روح‌الله خالقی تأسیس شده بود) تا اواخر سال ۱۳۵۷ ادامه پیدا کرد. پس از انقلاب سال ۱۳۵۷مدتی هنرستان تعطیل بود. پس از آن هنرستان با عنوان «هنرستان سرود و آهنگ های انقلابی» و سال ها بعد با نام «هنرستان موسیقی» به فعالیت خود ادامه داد.