ساعت ده صبح دیدم داره حالم بدتر میشه. بدون اینکه به کسی بگم، رفتم همون مرکز کرونای قبلی، مرکز نوریه در خیابان مدیریت کرمان!
شلوغ تر از دفعه ی قبل بود . ولی همونقدر منظم، همونقدر همه مودب و همونقدر سرویس عالی. و دوباره فقط پول ویزیت با دفترچه چهارهزار و هفتصد و پنجاه تومن بود.
من نفر هفدهم بودم و نفر دهم داخل اتاق پزشک بود . نمیذاشتن داخل ساختمان بمونی. یک صندلی فقط بیرون اتاق دکتر بود برای انتظار. باید بیرون ساختمان صبر میکردی و وقتی نوبتت میشد با بلندگو صدات میزدن.
آقاهه توی پذیرش خیلی حواسش جمع بود. من نوبت گرفتم و رفتم که روی نیمکت های بیرون بشینم، دیدم دنبالم اومد:
—خانم شما حالت خیلی بده، تنگی نفس داری، نفر بعد شما برین تو.
—نه مرسی.
خندید:
—نه مرسی نداره. بیایین ببینم.
—نه آخه من فکر نکنم کرونا داشته باشم. من آسم دارم.
بازم خندید:
—باشه بیایین بریم حالا.
تا مریض اومد بیرون من رفتم داخل. این دفعه پزشک خانم خیلی جوان و خنده رویی بود.
بهش فرصت حرف زدن ندادم:
—من تب و تنگی نفس و بدن درد دارم ولی حس بویایی و چشاییم مشکلی نداره. فکر نکنم کرونا داشته باشم. من شیش ماه پیش گرفتم.
—بله دارم اسمتون رو توی کامپیوتر میبینم. دفعه ی قبل اواسط مهر تست حلقتون مثبت شده.
—بله اون دفعه با ترامپ تو یه روز تستم مثبت شد.
خندید:
—ممکنه باز گرفته باشین. امکانش هست.
—بله میدونم ولی این دفعه کاش احمدی نژاد بگیره. من فکر میکنم علائم آسم آلرژیکمه. خودم از دیروز ازیترومایسین هم شروع کردم.
بلند خندید:
—کار خوبی کردین. ادامه بدین . بذارین معاینه تون کنم.
همون روال قبل طی شد. برخلاف حس خودم گفت تب نداری . اکسیژن خونم نود درصد بود و گفت خوبه .
یه نسخه هم شامل چند قلم دارو برام نوشت و گفت تست بده .
—من فکر نکنم کرونا باشه. تست حلق خیلی بده . میخواهین دو روز دیگه صبر کنیم.
—نه نمیخواد . از زیرش در نرین.
این دفعه من خندیدم. دست من ِترسو رو خونده بود.
مثل دفعه ی قبل هدایت شدم سمت اون اتاقک ِشیشه ای ته سالن. دو تا خانم جوون اونجا بودن و من دوباره همون برگه ی مشخصات و آدرس رو پر کردم و تا دادم دست خانمه گفت:
—امیدوارم این دفعه باز کرونا نباشه خانم فرهمند.
—نیست. من آسم الرژیک دارم. این دفعه حمله ی آسممه.
دو دقیقه نشد که یه خانم اومد دنبالم و بردم همون سالن بزرگ قبلی که دفعه ی قبل تست داده بودم. ننشسته روی صندلی سعی کردم صادق باشم:
—این تست حلق خیلی بده. نمیتونم تحملش کنم. البته باید بهتون بگم که من مریض کم تحمل و لوس و کولی هستم.
بلند خندید:
—منم باید بگم من کولی تر از شمام.
—واه واقعا؟؟
غش غش خندید:
—اره واقعا .
و بعد با مهربونی گفت:
—بشین و نگران نباش. بعضی مریض ها اینجوری هستن . ما عادت داریم و میدونیم. طوری نیست.
—آخه من خودم ماما بودم، زشته.
خندید:
—پس مریض بد و کولی زیاد داشتی.
—بله
—الان میتونی انتقام همشونو بگیری.
خندیدم.
خیلی تست رو سریع انجام داد. سریع تر و راحت تر از اون دفعه. اصلا حالم بد نشد. و مثل اون دفعه بلافاصله تست رو گذاشت تو یخچال.
—بفرما تموم شد. شما که اینقدر آرومی.
—این دفعه فرق داشت. این سوآپ نرفت خوب تا ته حلقم پایین مثل اون دفعه جوری که از پشت گردنم در بیاد. تست درست میشه؟ منفی کاذب نشه.
خندید:
— نه نگران نباش . اگر کرونا داشته باشی حتما تست مثبت میشه .
—من ندارم کرونا ولی خیلی ممنون.
بازم خندید و عین همکار دفعه ی قبلش، توضیح داد که برم خونه و خودمو قرنطینه کنم تا چهل و هشت ساعت اگر زنگ نزنن یعنی تست منفی بوده و اگر مثبت باشه خودشون تماس میگیرن . و مثل دفعه ی قبل تاکید کرد که دنبال جواب آزمایش نیام و خونه بمونم.
دم در موقع خروج از پذیرش تشکر کردم . همون آقاهه بود که زود فرستادم تو . پرسید:
—خوبین؟
—نه خوب نیستم ولی فکر نکنم کرونا باشه.
تا پامو از کلینیک گذاشتم بیرون، درست مثل اون دفعه بلافاصله برام پیامک اومد که آیا از سرویسی که گرفتم راضی هستم.
با تمام قلبم شماره ی یک رو جواب دادم. تصوری از سرویسی بهتر از این نمیتونستم داشته باشم. دستشون واقعا درد نکنه.
حالم خیلی بد بود. رفتم نشستم توی ماشینم.
#مژگان
#من_و_کرونا
#قسمت_چهارم
June 3, 2021
آدم دلش می خواد مریض بشه بره کرمون انقد مهربونن :)
منزلِ خودتونه :))) آدمهایِ کویر همینن. برایِ ادامه ی بقا باید با هم مهربون بود.
البته میدونین که اینا پزه :)))
واقعا منم از اینطور رفتار خوب کادر درمان تعجب می کنم. همیشه در کرمون همینطور بوده؟ من هر چی یادمه که یا دکتر رفتم یا اگر بعنوان همراه کسی بودم اکثرشون از منشی تا خود پزشک بد اخلاق و متکبر بودند انگار ارث باباشون دست ما بوده! :)
نه همه جا خوب و بد داره. مثلِ جاهایِ دیگه ما تو بخش درمان خیلی مشکل داریم، ولی شاید گاهی چیزهایی وجود داره که ما نمیبینیم. من و شما یک نفریم، ولی اون آدم با پنجاه نفر مثلِ من و شما و البته با دکتر سر و کله میزنه. آدمه دیگه.
درهرحال من دقیقا همونی که برام پیش اومد رو دارم مینویسم. من غیر از خاطراتم چیزی نمینویسم و کلمه به کلمه ی خاطراتم مستنده. دقیقا همونطور اتفاق افتاده. تمامِ تلاشم رو میکنم که صادق باشم. البته اعتراف میکنم که من تلاش میکنم عادتِ تشکر و قدردانی رو ترویج کنم. ما خیلی ضعف داریم در این زمینه.
حق با شماست. ممنون از تلاشتون برای ترویج عادت تشکر.
این خانم کرمانی نازنین ـــ یک ناهارِ سنگینِ شاه کِرمونی به ما بدهکار است، دلِمان لَک زد برای آن خوراکهای کرمانی؛ آبگوشت بادمجان و کشک، آبگوشت بُز قرمه، زیره پلو سلطانی و بالاخره فالوده کرمانی و قطاب...
منزلِ خودتونه، خوشحال میشم :)