خداوارگی

وقتی جان میدهد و میستاند

 

ایلکای

 

«خبر»

خبری کوتاه: گردنی با داس بریده شده. به نام رومینا اشرفی

موقع وقوع این اتفاق، قبل و بعدش، خیلی‌ها کشته شده‌اند، اما این خبر، وجه‌ها و نقطه‌عطف‌های دراماتیکی دارد. لبه‌هایی تیز، عناصری که نمی‌گذارد خبر لابه‌لای سیل روزمره‌ی اخبار تحلیل برود یا در مجرای گوارش روانیِ شنونده‌هاش هضم شود: شیوه‌ی وقوع خبر.

دو طرفِ این قتل، نسبتی عمیقاً نزدیک دارند: نسبت پدر فرزندی و از طرف دیگر، بریده شدن رگ‌ها و غضروف‌ها و عضلات با شئی‌ای کند، با وسیله‌ای بعید، مانعی است که نمی‌گذارد تصور این خبر از خاطر کسی محو شود.

 

«داس»

داس، شئی هلالی، با تیغه‌ای فلزی و دسته‌ای معمولاً چوبی است، برای بریدنِ بوته‌ها. بریدن با داس، عملاً نوعی قطع کردن است تا بریدن. کشاورز با یک دست بوته‌ها را جمع می‌کند. هلال دندانه‌دارِ داس را پشتِ دسته‌ی بوته‌ها گیر می‌دهد. تیغه را با حرکتی کوتاه به طرفِ «خودش» می‌کشد. فشارِ تیغه، بوته را توی دست کشاورز، به سمتِ او حرکت می‌دهد. این حرکت، در نظام نشانه‌شناختیِ زیستِ کشاورزی، به صورتی نامرئی، دال بر «تصاحب» است. دال بر به دست آوردن، از زمین گرفتن و برداشت کردن.

از طرفِ دیگر، در نظام نشانه‌ایِ دیگری، در شبکه‌ی معناییِ «قتل»، در میانِ انواع و اقسامِ قتل، با ابزارهای متنوع و شیوه‌های بی‌شماری که دارد، «بریدنِ گردن» کشتنِ صِرف نیست، «ذبح کردن/قربانی کردن» است. قربانی کردن همواره فراخواندنِ یک رنج خودخواسته و یک از دست دادنِ اختیاری است، به هوای جلوگیری از رنجِ بزرگ‌تری که در راه است.

به این ترتیب، کشتن با داس کشتن نیست، درو کردن است: برداشت و تصاحب. پدر، دختر را از جهان و از خودِ دختر پس می‌گیرد، با کشتنِ او اثبات می‌کند که «تنها صاحب» اوست. از طرف دیگر، بریدنِ گردن، مختصات یک قتل معمولی را ندارد، یک نوع «قربانی کردن» است، پدر برای ذبح کردنِ دختر، در دینامیسم ذهنیِ خودش دارد جلوی رنج ناگواری که در راه است را می‌گیرد، مانع از وقوع هشداری می‌شود که نظامی اخلاقی به او داده: «بی‌آبرویی»

خبر کوتاه بود و عجیب و دهشتناک: پدر و مادری که فرزند ۴۸ ساله ی خود را کشتند و بدنش را تکه تکه کرده و در سطل آشغال رها کردند.

_________________


«خداوارگی»

ابراهیم بعد از سال‌ها نیایش و خواستن، در پیری، بچه‌دار می‌شود. خداوند از ابراهیم می‌خواهد بچه را به او پس بدهد، با قربانی کردن. ابراهیم سه روز از کوه بالا می‌رود. گردن بچه را روی سنگی می‌گذارد. در همین لحظه، او به تعبیر کیرکه‌گارد «ایمانش را تثبیت و اخلاق را معلق می‌کند».

بیایید چندتا سوال بپرسیم:

- از ایمانِ ابراهیم، چی گیرِ اسماعیل می‌آید که زیر تیغ نبض شاه‌رگ گردنش را روی سنگ احساس می‌کند؟

- یک قیاسِ عین به عین: چه تفاوتی بین رفتار ابراهیم به عنوان پدر باایمان با رفتار پدری که با داس گردن بچه‌اش را بریده هست؟ آیا هر دو به اندازه‌ی کافی به نظامی اخلاقی که به این کار وادارشان کرده ایمان ندارند؟ آیا ایمان حق دارد مستقل از اخلاق حرکت کند؟ پدر اسماعیل و پدر رومینا، هردو ظاهراً هم‌کارند، پس چرا یکی مومن است، دیگری مجرم؟ چرا خداوند که رحیمانه از موضع و درخواست خودش در برابر اراده‌ی ابراهیم کوتاه آمد، حالا، موقع ذبح کودکی در گیلان، تنها ناظری خاموش است؟ آیا قضیه‌ی ایمان منتفی شده؟ قوچ‌ها و میش‌ها تمام شده‌اند؟

کیرکه‌گارد در ترس و لرز، می‌نویسد «اگر درون برتر از بیرون نباشد، ابراهیم خاسر است.» امّا چه سنجه‌ای برای فهمیدنِ این برتری وجود دارد؟ «شهسوارِ ایمان» تنها باید عمل ایمانی‌اش را «انجام بدهد»، تا نتیجه معلوم شود. همه‌چیز تنها و تنها بعد از انجام شدن مشخص می‌شود. پدری دندانه‌های داس را روی پوست نازک گردن گرمی می‌کشد. خون همه‌جا را می‌گیرد. دختر از دست می‌رود. معشوقه‌اش دختر را از دست می‌دهد. شنونده‌های خبر با بازسازی تجربه‌ی چنین مرگی در دل خود و درباره‌ی خود، دچار اندوه و اضطراب و شفقت می‌شوند. مادر دختر تلاشی ۱۴ ساله را از دست می‌دهد.

شهسوار ایمان، بعد از انجام حرکتش، با مقایسه‌ی درون و بیرون خواهد فهمید که تنها یک جانی بوده. درون از بیرون شکست خورده. نظام اخلاقی‌ای که به او امر کرده بود از درون که جلوی «بی‌آبرویی» را بگیرد، حالا رو برمی‌گرداند، به اطراف نگاه می‌کند و بی‌خیال سوت می‌زند، چهره عوض می‌کند و در مقام قاضی، پدر را مجازات می‌کند. درون برتر از بیرون نبوده. همه‌چیز برای همه بدتر شد. خداوند سکوت کرده.

چه تفاوتی بین ایمان ابراهیم و ایمانِ قاتل هست، جز وساطتِ خدا؟ خدا در جریانِ وقوع این قتل کجا ایستاده؟ این بار، نه مثل واقعه‌ی ابراهیم روبروی متهم برای ممانعت از قتل، که پشت سر اوست: خدواند از سر راه پدر کنار زده شده. پدر مقام خدا را که منشا اخلاقیات درونی او بوده رفع کرده، کنار زده، دستگاه اخلاق را مکیده و در خودش گیر انداخته: پدر خود اخلاق شده: پدر برای به دست آوردن دارایی خود - دختر - و پس گرفتنِ او از جهان، وقتی می‌بیند زورش به جهان نمی‌رسد، با نیت به قتل، بار اخلاقیِ کشتن را به نفع خودش تغییر می‌دهد، دختر را از چنگ جهان درمی‌آورد، با منهدم کردن او، بازی را به هم می‌زند: چون پدر اخلاق است.

این تجربه، تجربه‌ی کنار زدن اراده‌ی خدا و وجود اخلاقی و بازدارنده‌ی او توسط پدر است. اعتراف به این که خداوند امرپذیر است، حتّا وقتی به ابراهیم امر می‌کند بچه‌اش را سر ببرد. خداوند یک گوشه از ابراهیم گیر افتاده، ابراهیم در گفت‌گویی با خودش، با درخواست کردن از خودش و اجابت کردنِ پیوسته، خداوند را در خود بازتولید می‌کند.

تمام این نمایش قربانی کردن، زنجیره‌ای از انتخاب‌های ابراهیم است: «خدا» مونولوگ‌های درونیِ ابراهیم در مقام «پدر» با خودش است که تنها در نداهای او و رفتارهای او بازنمایی می‌شود.

وقتی دشنه روی حنجره‌ی اسماعیل است، وقتی داس دور گردنِ رومیناست، پدر تعارف را کنار می‌گذارد و اعتراف می‌کند که نه نماینده‌ی خداوند، که مولّدِ اوست: یک سبقت. پدر خداوند و اخلاق را در یک آن می‌سازد و انجام می‌دهد. کسی جلوی او را نخواهد گرفت. پدر با تیغ توی دستش می‌خواهد بعد از به وجود آوردن فرزند و داشتن او -با قالب‌گیری او در لغتِ ناموس- این بار با حرکت آخر یعنی کشتنش پازل را تکمیل کند.

خلق کرده، نگه داشته، حالا از بین می‌برد: تجربه‌ی کاملِ خداوارگی.