گوساله‌ی آزادِ امیدوار

ایلکای

 

۱.

گاوها موجوداتِ اجتماعی و طبقِ شواهد، زیادی اهلِ شور و دویدن و رقص - البته واضحاً رقصیدن مثل یک گاو - ند. انسان، در قبالِ تضمین کردنِ بقای نوعِ گاو، در یک پیمانِ تاریخی گاوها را از زندگی انداخته. یعنی تعداد گاوهای کره‌ی زمین را به میلیون‌ها گاو افزایش داده، امّا تمامِ این میلیون‌ها گاو، توی گاوداری دنیا می‌آیند و همان‌جا آن‌قدر دوشیده می‌شوند تا خشک شوند، یا همین‌جور خیس خیس سلاخی می‌شوند.

چرا گاوها بین این همه جانوری که توی جهان ول می‌گردند، شده‌اند موضوعِ بهره‌کشیِ ما؟

دلایل زیادی هست. شبکه‌ای از دلایل در کار است. اما به قول هابز، وقتی می‌گفت ما که فقط یک نوع علت نداریم توی ساز و کار جهان، بلکه دو جور داریم: «علت کارگر» و «علت کارپذیر»، یعنی سنگ که شیشه را می‌شکند، فقط سنگ علتِ کارگرِ شکستن نیست، شیشه هم خودش برای خودش علتِ کارپذیرِ شکستن است که آنجا با خاصیت شکنندگیش حاضر بوده تا سنگ بیاید بخورد، بشکند. گاو هم کم مقصر نیست توی این مسئله‌ی بهره‌کشی.

ما استثمارگریم، از آن‌طرف گاو هم با کیفیت‌هاش، علتِ کارپذیرِ کاملی برای استثمار است. گاو دورریز ندارد. گوشتش به کنار، پوستش چرم است، ریدنش سوخت، مغز استخوانش ژلاتین. گاو یک دعوتِ مجسم برای استثمار است. همین که هست، همین وجودِ خالی‌اش از عوامل اطرافش می‌خواهد مصرفش کنند.

ما عددِ گاوهای جهان را هزار هزار بار بیش‌تر کرده‌ایم. همه در بند. بی‌جست‌وخیز و برو بیاهای جمعی. یک عددِ بزرگِ بی‌روح. ما سایه‌ی شیوه‌ی اصلیِ شیوعِ تمدنِ انسانی را که مثل سقفی روی ستون‌های «تربیت» و «استثمار» برپا شده، از زندان و مدرسه و تیمارستان و دانشگاه، گسترش داده‌ایم، کشیده‌ایم برده‌ایم روی سرِ حیوان‌ها پهن کرده‌ایم،

«گاوداری» ساخته‌ایم. گاوداری یک محیط نیست. گاوداری - مثل مدرسه و زندان - استعاره‌ای از برخورد انسان با خودش و جهان است: «به شکار شلیک نکن! شکار را رام کن، پرورش بده، تربیت کن، به جای مصرف کردن و کم کردنش، بیشترش کن.»

حالا گاوهای جهان برای جویده شدن وجود دارند، نه برای گاو بودن.

گاوها هرچند بزرگ‌اند، و مثل گاری‌هایی بزرگ حاملِ صدها کیلو گوشت‌اند، فقط یک مشکلِ غم‌انگیز دارند: گوشت زبری که سخت جویده می‌شود.

این البته چیزِ غیرقابل حلی نیست. کافی است به جای گاوها، گوساله‌ها را بجویم. گوشت‌های لطیف. اینجا امّا دوباره مسئله‌ای هست: گوساله‌ها برعکسِ گاوها کوچک‌اند، گوشتِ کم‌تری دارند.

باید فکر اساسی کرد. کرده‌ایم. ما به «گوساله‌های بزرگ» فکر کرده‌ایم: به گوشتِ لطیفِ زیاد.

گوساله‌ها نباید حرکت اضافه کنند، باید همیشه مجبور به جویدن و بلعیدن باشند، باید زیر نظارت دائمی باشند، به آزمایش‌های ناخواسته‌ی مختلف جوابِ مثبت بدهند و تا گاو نشده‌اند باید با عضله‌های لطیفِ متورم‌شده‌شان زودتر تکه‌تکه شوند.

 

۲.

برای همه‌ی این‌کارها که یک گوساله را تا وزنِ یک گاو بزرگ می‌کنند، هر گوساله را می‌گذارند توی یک فضای مستطیلی به اندازه‌ی عرضِ شانه‌های گوساله و طولِ قدش. گوساله در این فضای محدود نمی‌تواند بچرخد. نمی‌تواند حرکت کند. تنها می‌تواند با صورتی که همیشه به روبه‌روست بجود، نشخوار کند، بنشیند و بلند شود. پاهاش رشد نمی‌کنند. استخوان‌ها ضعیف می‌شوند. چربی گوشت بالاتر می‌رود. گوساله در قفس‌اش باد می‌کند. روحی بازیگوش که لای توده‌ی عظیمی از عضله و چربی دفن شده.

وقتی گوساله رشدِ کافی کرد، شد چیزی کاملاً آماده‌ی جویده شدن، درِ قفس را باز می‌کنند. روحِ فراموش‌شده‌ی گاو، حیرت‌زده، خودش را از لای بافت‌های تنبل و چرب بیرون می‌کشد. گوساله دویدنِ آزادِ اجدادش را با حافظه‌ی کندِ عضله‌هاش به یاد می‌آورد. سینه‌اش از این همه آزادی که جلوش تا جایی که چشم کار می‌کند ادامه دارد تند می‌کوبد. گوساله دست و پاش را می‌کشد. کش و قوس می‌آید. ماغ می‌کشد، شعارِ آزادی و فردای روشن می‌دهد. خستگیِ حبس را در می‌کند. آماده‌ی دویدن می‌شود. گوساله‌ی آزاد. در مسیرِ نرده‌ایِ روبه‌روش شروع می‌کند به دویدن. می‌دود. گوساله‌ی پروارِ آزاد. ماغ می‌کشد تا امید را به تمامِ گاوهای محصور یادآوری کند. در مسیر روشنِ امیدواری، در طولِ آزادیِ داده‌شده، با روحِ بازیافته‌اش، بین ردیف نرده‌ها می‌دود. می‌دود. می‌دود تا به «کشتارگاه» می‌رسد. راه پشت سر بسته است. خون روی دیوارها پاشیده. روبه‌روش: صدای چرخش تیغ‌های سلاخی. می‌ایستد.

آزادی تمام می‌شود. تیغ‌ها پایین می‌آیند. گوساله با روحِ غافل‌گیرش تکه‌تکه می‌شود. دست‌هایی که در قفس را باز کرده بودند، دست‌های چرب، انگشت‌های خونی، تکه‌ها را تقسیم می‌کنند. از تکه‌های آویخته‌ی گوساله، از سرِ چنگک خون می‌چکد. گوساله‌های دیگر در سکوت، ایستاده، نشسته، در مستطیل‌های فلزی، می‌جوند. منتظرِ چیزی نیستند. هر بار، دستِ مهربان سلاخ، با انگشت‌هایی که به طرفِ آزادی اشاره می‌کنند، در را باز می‌کند. گوساله‌ی بعدی. گوساله‌ی آزادِ امیدوار. صدای باز شدنِ دری از دور. گوساله‌ای مبهوت از آزادی، ماغ می‌کشد، می‌دود. رد قدم‌های گوساله‌ی قبلی را لگدکوب می‌کند. در پشت سرش بسته می‌شود. صدای ساییده‌شدنِ لبه‌ی تیغ به استخوان‌های گردنِ گوساله در راهروی خالیِ پشت سرش می‌پیچد: انعکاسِ سرودِ تکراریِ آزادی، بین نرده‌های آهنی.