حضرت والا ـــ پدر بزرگِ پدری من از سوی پدرش به مدرسه نظامی وین رفته تا در آنجا مدارجِ نظامی را طی کرده و سپس به ایران بازگشته و در لوای شیر و خورشید ـــ به ایران و ایرانی خدمت کند، در دفاترِ خاطراتَش که آن را در به دستِ مورخین در اتریش سپردم ـــ ایشان از بهترین روز های زندگیاش صحبت کرده و با اینکه دلش تنگِ مملکت و خانوادهاش بوده ـــ اما شادی جوانی را حس میکرده و هر روز با امید به زندگی میپرداخته است، بعد از ۴ سال از آنجا با نمراتِ خوب و با کسبِ درجه کاپیتان دومی (بعدا در آنجا به درجهی بلوک باشی ترفیع میگیرد) از آنجا فارغالتحصیل شده و بنا بر رسم و معاهداتی که بینِ اتریش و عثمانی آن دوره بود ـــ پدر بزرگم به دستهی تفنگدارانِ ارتش عثمانی (که دو پسر عمویَش از قبل نیز در آنجا بودند) ملحق شده و برای تکمیلِ آموزشِ نظامی خود ـــ به حوالی قلمروی منطقهای که کُرد و اَرمنی بودند ـــ اعزام می شود، پس از قرن هجدهم ـــ تا اوایلِ قرنِ بیستم امپراتوری عثمانی عملاً رو به زوال می رفت، آن سالها ـــ دورانی سخت برای امپراطوری عثمانی بود، شورشها و اغتشاشات امانِ ارتش و سلطان را بریده بود،، این شکستها و جریاناتِ دیگر وابسته به آن باعث شده بود که عثمانی شیوهای جدید در ارتشِ خود ایجاد کرده و تبادلِ اطلاعاتِ نظامی با متحدانَش ـــ یکی از آنها بود، پس از ۱۵ ماه پدر بزرگم به دارالسَعادت ـــ استانبول آمده تا آخرین دورهی تعلیماتَش را در آنجا ادامه دهد، وی سختیهای یک سرباز را در آن دوره چشیده ـــ در چند نبرد جنگیده و حالا به فردِ کار کشتهای مبدل شده بود، فقط از مافوقانِ رده بالا از موجودیتِ خاصِ خانوادگی او با خبر بودند، پدر بزرگم میخواست فردِ عادی ـــ یک سربازِ معمولی باشد، همین.
پسر عمویش منزلی برای وی در حوالی کاراکوی امروزی اجاره کرده ـــ ایشان در آنجا مستقر میشود، آن خانه مالِ مراد خان کلاتی ـــ یک تاجر ادویهی ایرانیالاصل بود که با دخترش در سمتِ دیگرِ منزل زندگی میکردند، مراد خان به پدربزرگم علاقهای خاص نشان داده و چون صوفی بود ـــ دوست داشت حضرت والا نیز به حلقهی ایشان ـــ عشاق الحّق بپیوندد، دقیقا مشخص نیست چگونه است که پدر بزرگم با دخترِ مراد خان ازدواج کرده و در آنجا ساکن میشود، نشانی از این دوره زندگی ایشان نیست، وی فقط به همین قضیه اشاره کرده که با زینِت ـــ تنها دخترِ مراد خان ازدواج کرده و در ادامه با غم و اندوه نوشته که یک سال و نیم بعد زینِت در اثر ابتلا به بیماری وبا ـــ از دنیا میرود، مراد خان اصرار بر ماندنِ پدربزرگم کرده و قسمتی از ثروتَش ـــ من جمله خانهی خودش را به ایشان میدهد، پدر بزرگم نظامی گری را موقتا رها کرده و به پاشا های عشاق الحّق میپیوندد.
در اثرِ ضربهای که از ریزشِ سنگِ دیوار ناشی شده بود ـــ مراد خان زمینگیر و سپس جان میدهد، حضرتِ والا پس این واقعه به ایرانی که دورانِ پایانی قاجاریه را میگذراند ـــ باز میگردد، پدر بزرگم واردِ سیاستِ ایرانِ پَهلوی اول شده و اما در طولِ این سالها ـــ تا اواسطِ دههی چهلِ خورشیدی ـــ پدر بزرگم به آن خانه سر زده و احوالَش را با گردِ صوفیان ـــ تطهیر میکرد، پس از پروازِ اَبدی ایشان ـــ مسئولیت بر دوشِ پدرم اُفتاد (در واقع عموی بزرگم میبایست جانشین شود اما ایشان بعد از جنگ جهانی دوم ـــ به خاطرِ همکاری با رایشِ سوم توسطِ کمونیستهای ارامنه در مرز شناسایی و دستگیر و به سیبری تبعید شده و وقتی که بازگشت ـــ دیگر آن فردِ قبلی نبود)، پدرم تا سالِ ۵۷ خورشیدی دو بار بیشتر نتوانست به آن خانه سر بزند، چند ماه بعد از شورش ۲۲ بهمن ۵۷ خورشیدی ـــ ما از ایران گریخته و به آمریکا رفتیم، پدرم دیگر نه علاقهای داشت به استانبول رود و سلامتِ روحی وی آنقدر مساعد نبود که مراقبِ آن خانه باشد، از اوایلِ ۹۰ میلادی ـــ مسئولیتِ خانه را به بنده سپرده و وقتی که به آنجا رفتم ـــ خانه را در وضعیتِ بدی یافتم، تمامی اثاث و دکورِ منزل را جمع کرده و کم کم به پاریس فرستادم، کلِ خانه را تعمیر کرده تا در رابطه با آن که چه باید با خانه کرد ـــ فکر کنم.
باید برایتان این توضیح را بدهم که یک خانهی سنتی عثمانی چگونه است، بر اساس مصالح ساختمانی ـــ ثروت و گستردگی خانوادهی مالکان ـــ الوارِ چوب و سنگ ساز هستند؛ طرحِ آن چند اشکوبه با قاببندی چوبی، کفهای کنسول شده پشت بنددار، سنگ تراشی و سنگ کاری، پنجرههای پیمانهای، بام شیبدار است، رنگِ منازل در هر شهر یک دست و متفاوت با شهر دیگر بوده و مثلاً در استانبول خانهها باید نمای سقف را قرمز میکردند، در وسط خانه فضای نیمه بازی تعبیه شده که برگرفته از روش زندگی چادرنشینی قدیمِ عثمانیان بوده است، دلیل حفظ محرمیت داخل اتاقها ـــ از پنجره های مشبک چوبی که دکورِ ظریفی داشتند ـــ بهره می بردند (بسیار شبیه باغ منزلِ ما در مَنظریهی شمیران)، این پنجرهها ضمن کنترل نور و جریان باد ـــ مزاحم دیدِ نامحرمان به داخل خانه را می گرفتند.
در خیلی از شهرهای دنیا احساسِ غریبی نمیکنم، قاهره، تریپولی، باکو و به خصوص استانبول، میتوانم چشمانم را بسته و خیابانی که به خانهی پدر بزرگم در استانبول میرسد را تصور کنم، خیابانی شلوغ و پر رفت و آمد، چند دکان در آن طرف و چند گاری در رفت و برگشت، قهوه و باقلوا فروشانِ دوره گرد در طولِ خیابان به دنبالِ مشتریهای همیشگی هستند، بوی نمک دریا ـــ عطر جهانگیری، بخارِ خوراکهای خوشمزهی استانبولی به همراهِ رایحهای از شمیمِ زنانه منازلِ حَرم دار ـــ به مشامم رسیده و طرفِ دیگر دو دختر بچه رختِ رقص پوشیده و برای چند قروش ـــ چه زیبا به نوای سازِ پدر میرقصند، دیگر به منزل رسیدم، در را که باز کرده ـــ همراهی پدر بزرگم، عشقَش به همسرِ اولش، تمامِ خوشیهای آنها ـــ در آغوشم میگیرند.
وزارت فرهنگ و توریسم ترکیه سالهاست که به دنبالِ تملکِ این منزل بوده و با خریدارانِ خصوصی رقابت دارد، بسیاری از منازلِ قدیمی در کاراکوی را خراب کرده و دکانهای سبکِ خارجی ساختند، این واقعا برای من دلخَراش است که هر بار به آنجا میروم ـــ جایی را خراب کرده و دارند یک زشت ساختهای دیگر ـــ بنا میکنند، از نقشهی واقعی وزارتخانه کم و بیش با خبر بوده اما اعتماد ندارم، فعلا در انتظار هستم تا ببینم چه میشود، مسئولیتِ سنگینی بر دوشَم نهاده شده و باید دید قسمت چه خواهد بود.
بهار ۲۰۲۱ میلادی، ژنو.
منم هر وقت میرم استانبول فقط توی کوچهپسکوچههاش و خونههای پاشاهای عثمانی تاریخشونو ورق میزنم!
چقدر فاصله گرفتن با استانبول فعلی که یک لعاب دروغی مدرنیته روی فرهنگشون رو گرفته، حیف
ترک های عثمانی احتمالا تنها امپراطوری در تاریخ هستند که نتوانستند در سرزمین هائی که اشغال کرده بودند تاثیرات فرهنگ عمیق بگذارند. در مقایسه با ایران ؛ تاثیرات فرهنگ ایرانی حتی امروز از هندوستان در شرق تا مصر در غرب گسترده است. سمبل شکست فرهنگی ترک ها ناتوانی در ساخت مسجد احمد بیک درست روبروی کلیسای ایا صوفیه است که قصد داشتند ارتفاع راس گنبد تا کف زمین از ایاصوفیه بیشتر باشد نتوانستند. ............ سرتونو درد نیارم. امپراطوری هم مثل آدم ها هستند برخی تاثیرات عمیقی در اطرافیانشون میگذارند حتی وقتی نیستند............. اما بعضی انگار خواب و خیالی بیش نبودند. ترک ها سالها قبل گنبد خاصی را ابداع کردند همونو همه جا کپی پیست کرده اند. در تبریز فعلی مسجد صاحب الامر یادگار دوران اشغال عثمانی است.
آتا تورک درسفر رسمی رضا شاه به ترکیه جدید گفته بود : ایرانی ها شاهنامه را داشتند. ترک ها دستشون خالی بود.
امیدوارم خانه قدیمی دلنشین حفظ شود. زیبا نوشتید مثل همیشه.
نگارمن عزیز، ترکیه در حالِ تغییر است، اینها هیچ وقت لائیک نبودند، به نظر میآید اردوغان میخواهد عثمانی گری ـــ آن هم از شیوهی بدَش را در ترکیه به اجرا گذارد.
سیروس جان آیا مطمئن هستید آتاتورک این چنین چیزی را به رضا شاه گفته است؟ اصلا به نظرم واقعیت نمیآید، در رابطه با مطالبِ دیگری که فرمودید ـــ چندان با شما موافق نیستم، تشریف ببرید به کشورهای قدیمِ یوگسلاوی، بروید به آلبانی، رومانی و حتی بلغارستان، عثمانیها تاثیر گذاشتند، منتهی غربیها علاقهای به افشای این قسمت از تاریخ را ندارند دوستِ عزیز.
جهانشاه عزیز، الان پولِ تعمیرِ آن را دارم (احتیاج به یک سری تعمیراتِ جزیی ـــ به ویژه سقفها و سنگ کاریها)، اما در آینده نمیدانم تا چقدر میتوانم خرجَش کنم، به خصوص با این وضعیتِ اقتصادِ فعلی، این احتمال وجود دارد که این جریان را به نحوِ کامل به میراث جهانی یونسکو گزارش دهم، ببینم آنها چه میگویند.