خاطرات روزهای کرونایی
"تا کجا می برد این نقش به دیوار مرا"..... و جمجمه خیام در دست های هنرمند هوشنگ سیحون....
فیروزه خطیبی
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ارغوان نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟ - خیام
چند سال پیش دریک فرصت باورنکردنی، افتخار آشنایی با زنده یاد مهندس هوشنگ سیحون، معمار، طراح، نقاش و تندیس ساز برجسته و چکادی از تاریخ معماری و هنر ایران زمین را پیدا کردم.
ماجرا از آنجا شروع شد که ایشان که در آن زمان در "ونکوور" کانادا زندگی می کردند برای مدتی به لس آنجلس آمدند. مدتی قبل از آن هم کتاب "خاطراتی از هنرمندان" پدرم پرویز خطیبی /که من در ماه های پس از درگذشت او در سال ۱۹۹۴ منتشرساخته بودم را خوانده بودند و از من خواستند تا کتابی هم از خاطرات ایشان به همان شیوه بنویسم و چاپ کنیم.
لازم به یادآوری است که کتاب"خاطراتی از هنرمندان" که در زمان حیات نویسنده به صورت یک پاورقی بچاپ می رسید بعد ها به شکل مجموعه ای توسط انتشارات بنیاد فرهنگی پرویزخطیبی به ویراستاری خود من به چاپ رسید و تا امروز بیش از ۷ بار در ایران و آمریکا تجدید چاپ شده است.
هم چنین این اولین کتاب در زمینه خاطره نویسی هنری محسوب می شود که تا آن زمان سابقه نداشت و در آن از بیش از ۳۰۰ هنرمندی که در طول ۵۵ سال فعالیت هنری با آن ها حشر و نشر داشتم یاد شده و امروز از آن به عنوان یک کتاب مرجع و بانک اطلاعاتی درباره هنرمندان دوران آغاز حرکت از سنت به مدرنیته استفاده می شود.
در یکی از همان روزهایی که مهندس سیحون با من تماس گرفتند و من به دیدن ایشان رفتم، قرار شد تا هفته ای دو تا سه روز خاطرات ایشان را به شکل گفت و شنود روی نوار ضبط کنیم تا بعد بتوانیم روی کاغذ بیاوریم.
در آن زمان آقای سیحون ۹۲ سال داشتند و به همین دلیل بخش عمده ای از خاطرات ایشان پراکنده، گاه نامفهوم و غیرقابل استناد بود. بسیاری از موارد در ذهن ایشان پس و پیش شده و یا بدست فراموشی سپرده شده بود و گاه دست یافتن به تاریخ دقیق وقایع غیرممکن بنظر می رسید.
اما برای من، از اینکه چنین فرصت و امکان گفتگو و نوشتن کتابی از خاطرات طراح و استاد معماری برجسته ای که آرامگاه بزرگانی چون فردوسی، بوعلی سینا و خیام را ساخته بود را از دست بدهم بی نهایت غم انگیزبود.
به همین دلیل تصمیم گرفتم بجای خاطره نویسی از مجموعه اطلاعاتی که در عرض دو یا سه ماه از آقای سیحون دریافت کرده بودم فیلمنامه ای برای ساختن یک مستند بلند بنویسم. چرا که در یک فیلم مستند، با استفاده از شیوه روایت گری، می توانستیم به این خاطرات پراکنده با استفاده از فیلم ها و عکس های تاریخی سندیت ببخشیم و بیناین وقایع را پل ارتباطی ایجاد کنیم.
خوشبختانه فیلمنامه مورد تایید مهندس سیحون قرار گرفت و تهیه کننده خیری هم حاضر شد مخارج اولیه، از جمله هزینه فیلمبرداری این مستند را پرداخت کند و ما توانستیم بیش از ۲۴ ساعت فیلم ازآن مقطع از زندگی روزمره و فضای کاری مهندس سیحون که هنوز هم چند ساعت در روز را به طراحی و شنیدن موسیقی می گذراند تهیه کنیم.
هر چند این مستند هرگز به مرحله تدوین به شکلی که ما در نظر داشتیم نرسید اما یکی از صحنه های آن، در یک گردهم آیی خودمانی و صرف شام در منزل یکی از آشنایان مهندس سیحون، امروز در خاطراتم از آن روزها همانطور روشن و درخشان باقی مانده است.
در این مجلس، سهراب پورناظری، آهنگساز و نوازنده برجسته تنبور، کمانچه و سه تارهم که از مریدان مهندس سیحون بود حضور داشت و قبول کرد که در صحنه هایی از فیلم حضور پیدا کند.
همانطور که می دانیم، پدر بزرگ مادری هوشنگ سیحون "میرزا عبدالله " یکی از پیشگامان موسیقی سنتی و از خاندان تاریخی و هنرپرور"فراهانی" است که بنا بر پژوهش های پروفسور عباس امانت، استاد تاریخ دانشگاه "ییل"، برای شعرا، نثر نویسان، نقاشان و معماران نقش پرورنده و ولینعمت داشت.
فراهانی ها یکی از ۱۰ خاندان مهم هنرپرور از طبقه دیوانی، طبقه ای که دستگاه های دولت را از جانب سلاطین اداره می کردند، بوده اند که در چند نسل پیاپی موجب تداوم فرهنگی ایرانی درطول قرن ها و از جمله در دوره قاجاریه بوده اند. این خاندان های دیوانی هم همگی با هم ارتباط نزدیک فرهنگی داشتند، از هم می آموختند و در میان خودشان ارزش ها را حفظ می کردند.
مادر هوشنگ سیحون - مولود خانم - نوازنده تار و دایی اش احمد عبادی استاد بزرگ تار بود، عموی مادرش هم آقا حسینقلی از بزرگان موسیقی سنتی ایرانی و پدر علی اکبرشهنازی بود. کسانی که با کلاف خط های او آشنایی دارند می دانند که این طرح ها درواقع نشان از ارتباط خانواده و اجداد او با هنرهای گوناگون بویژه موسیقی و طراحی دارد.
با اینهمه آقای سیحون هرچند هرگز برای یادگیری موسیقی از طرف خانواده تحت فشار نبود و از همان کودکی علاقه خود را به طراحی و نقاشی نشان داده بود اما موسیقی را بسیار دوست می داشت و ضمن کار طراحی همیشه به موسیقی گوش می داد.
آشنایی با هوشنگ سیحون، شنیدن خاطرات او از دوران کودکی، از جمله ملاقاتش با قمرالملوک وزیری در کودکی، شیطنت های نوجوانی اش با دوستانش در ییلاق فشم، اولین دست آوردهایش در معماری و سفرهایش به گوشه و کنار ایران به همراه شاگردان بی شمارش، طرح های قلمی اش از دهات ایران، پروژه ای که برای جلوگیری از نوشتن خط یادگاری روی بناهای تاریخی پایه گذاری کرده بود.
سیحون زمانی که جلوی تخریب و برش کوه "صفه" اصفهان که عده ای خیال داشتند لوح سنگی عظیمی از آن برای تقدیراز خاندان سلطنت تهیه کنند را گرفت، همین علاقه او را به محیط زیست وحفاظت از آن نشان می داد و هم چنین عشق و علاقه ای که به حیوانات خانگی از خود نشان می داد برایم بی نهایت جذاب و شنیدنی بود و در حقیقت فرصت حضور در آستان این هنرمند بزرگ، برای من که عاشق فرهنگ و هنر ایران هستم رویدادی معجزه آسا بود.
اما آن شب، بعد از صرف شام، ما و دوربین فیلمبرداری شاهد رویدادی فی البداهه و از پیش برنامه ریزی نشده و استثنایی بودیم. رویارویی هوشنگ سیحون به عنوان یک هنرمند برجسته کهنسال و سهراب پورناظری، هنرمند جوان و مستعدی که به درخواست مهندس سیحون، با اجرای یک قطعه موسیقی، فضای خاصی را برای او ایجاد کرده بود.
با پایان قطعه ای که نواخته شد، هوشنگ سیحون چنان تحت تاثیر این موسیقی قرار گرفت که مدت ها بدون توجه به دوربین فیلمبرداری، به نقطه ای بیرون از آن فضایی که همه ما در آن حضور داشتیم خیره ماند. انگار این موسیقی او را به یاد چیزی انداخته بود.
چند لحظه گذشت و بعد مهندس سیحون جریان ساختن آرامگاه خیام را جزء به جزء برای دوست جوانش، سهراب پورناظری تعریف کرد.
درفیلم، او از روزی که بقایای خیام به محل تازه اش منتقل می شد می گوید و از اینکه چگونه کوشید تا در طرح آرامگاه خیام، این شاعر، ریاضی دان و منجم بزرگ را ازهر سه منظر به بیننده و نسل های آینده نشان دهد.
و این که مقبره در مرکز یک دایره چگونه به ده قسمت تقسیم می شود و از هرکدام پایه هایی عمودی به صورت دوشاخه و مورب بالا می رود. این که چگونه این تیغههای فولادی که رویشان پوشش سنگی آمده است، با المانهای هندسی و مورب پایه های مجاور برخورد می کنند و در سویی دیگر حجم ادامه پیدا می کنند تا آسمان نیشابور از میانه آن مشخص بشود تا به این صورت به ستاره ها و منجم بودن خیام اشاره کند.
او حوض کناری را هم که در آن از مثلثهای منظم استفاده شده توصیف کرد و اینکه در سقف آرامگاه، یک ستاره پنج پرقرار گرفته وروی ده لوزی بهوجود آمده بر پایهها، با نگاهی نوگرانه، بیست رباعی خیام با خط شکسته نوشته شده. کاری که تا آن زمان درمعماری ایرانی سابقه نداشته.
کمی دورتر، استاد سیحون با دست هایش در فضای روبرو، نقش هفت حوض مثلث گون به شکل خیمه با سنگ هایی به رنگ فیروزه ای را برای ما ترسیم کرد که تماشاگر را به هفت فلک آسمان برمی گرداند و به ما گفت که طرح خیمه هم به این دلیل بوده که خیام پدری خیمه دوز داشته.
آنشب آقای سیحون به سهراب پورناظری گفت که محل جدید مقبره انتخاب خود او بوده و اینکه جنازه شش نفر از افراد را جا به جا کردند چرا که برای او معماری بنایی ماندگار بر آرامگاه شاعر بزرگی که در زمان حیات اشعارش بخاطر تعصب مردم مخفی باقی مانده بود، بر حفظ اجساد در جای خود ارجهیت داشته است.
آقای سیحون به ما از نقلی می گوید که ضمن پژوهش هایش به آن برخورده بود. این که در "مجمع النوادر" نظامی از قول خیام آمده بود که گفته بود: «گور من در موضعی باشد که هر بهاری باد شمال بر من گلافشانی کند.»
آقای سیحون به ما گفت که مقبره خیام را پایین تر از تراز باغ می گذارند. در آن محل، درختان زردآلو بوده و به این صورت همانطور که خود شاعر خواسته بود، هربهارقبر او با شکوفههای زردآلو گل افشان می شود.
به هر حال در سال ۱۳۴۱ پروژه تمام میشود و در همان روزها نبش قبر میکنند و استخوانها و جمجمه را بیرون میآورند و طی مراسمی در محل جدید خاک میکنند.
اما دقایقی پیش از این تعویض مقبره، از زنده یاد هوشنگ سیحون شنیدیم که: "جمجمه خیام را برای مدتی در دست هایم نگهداشتم و با شگفت زدگی و ناباوری به آن خیره ماندم. "
عالی بود سپاس از شما
بسیار جالب! ممنون از به اشتراک گذاشتن این خاطره.
منهم با ديگر دوستان هم نظرم. ممنون كه به اشتراك گذاشتيد. خانم خطيبي آيا از دوراني كه تئاتر پرفروش عروس روي صحنه بود خاطره اي داريد كه با ما به اشتراك بگذاريد؟ با عرض تشكر.
عزیزم، من سر در نمیآورم چطور ممکن است که جمجمهی خیام بعد از ۸۳۹ سال (مرگ خیام را میان سالهای ۵۰۲ ـــ ۵۰۵ خورشیدی میدانند، گروهی از تذکرهنویسان نیز مرگ او را سال ۵۰۱ خورشیدی نوشتهاند، ولی پس از بررسیهای لازم مشخص گردیده که تاریخ مرگ وی سال ۵۰۲ خورشیدی بوده است ) سالم بماند؟
ایشان را در نیشابور خاک کرده که از لحاظِ خاک، آب و هوا ـــ تابستانهای خشک، گرم و زمستانهای سرد و کوتاه ـــ از خصوصیات آب و هوایی نیشابور است، استخوان و جمجمه پودر شده و چیزی دیگر بعد از این همه قرن ـــ به دستِ آدم نمیرسد، کاش در این زمینه بیشتر شفاف سازی شود.
شراب سرخ عزيز، حق با شماست. من فكر ميكردم كه استخوان جمجمه براي قرنها بعد از مرگ باقي ميمونه ولي اينطور نيست.
آنقدر دروغ و دری وری به خوردِ ایرانیان در این یکصد سالِ اخیر دادند که حد و حساب ندارد، از جنازهای ابوعلی سینا و شاه زندیه بگیر تا همین چند وقت پیش ـــ رضا شاه...!
عادت به زود باوری کردیم، بی آنکه سند و مدرکی در میان باشد، عاشقِ هندوانه زیرِ بغل گذاشتنِ بیخود هستیم، هر چقدر حرفهای طرف قلمبه و سلمبه باشد ـــ نفهمیده یارو را آنقدر بزرگ میکنیم تا این شخص هم خودش باورش میشود که عجب کسی بوده و خود خبر نداشته است.
اینجا ایراد از سیحون نیست، او میتواند هر چه میخواهد بگوید ـــ ایراد از ماست که نباید به این سادگی هر چه را باور کرده و قبول کنیم.
بمناسبت هزار و صدمين سال رودكى گورش را شكافتند. كاسهء سر فقط نيمى پوسيده بود. ريزش دندان و كورى مادرزاد صاحب جمجمه بر رودكى دلالت داشت. (مرا بسود و فروريخت هر چه دندان بود.) گراسيموف روسى كه در بازسازى قيافهء انسان از روى كاسهء سر مهارت داشت عكس رودكى را كشيد، همان كه بر روى تمبر ١٩٥٨ چاپ شد
مى گلگون، قصدم مناقشه نبود، ترديد ندارم دانش تو بروزتر از خاطرات من است. من فرزند قرن بيستمم لاجرم حرفم رنگ كهنگى دارد.
در هر حال گراسيموف براى خودش فنومنى بود. گور امير تيمور و چندين مرد نامدار ديگر را هم شكافت و تمثالشان را كشيد. اين كارها در شوروى رسم بود. باز يادآور ميشوم: نقل كفر كفر نيست