از آنتونی تا برج میلاد

میم نون

 

نمایشگاه بین المللی صنعت ساختمان سال ۸۶  خیلی شلوغ بود. ساخت و ساز در تهران و خیلی از شهرها مخصوصا شهرهای بزرگ و مراکز استان ها هنوز پر رونق بود و خانه های قدبمی و حیاط دار که یادگاری های بابابزرگ ها بوده و کلی خاطره های تلخ و شیرین تو اون خانه اجری ها ثبت شده بود یکی یکی تو‌ نوبت تخریب بودند تا جایشان را  به یک ساختمان ۵ طبقه بدهند.

طبق روال تا بودن مامان بزرگ و به پاس احترام مادر فرزندان ایرانی معمولا در مورد سهم الارث خانه حرفی نمیزنند. اما مامان بزرگ هم که آسمانی شد بعضا بسرعت دنبال فروش خانه میروند و سه سوت بک بساز بفروش سهم همه را میده و کلنگ را از صندوق عقب بنز بیرون میاره و دو ساله یک ساختمان چند طبقه میسازه.

رفتم نمایشگاه که ببینم ایده ها و متریال جدید و کالاهای ساختمانی در چه وضعی و اطلاعاتی برای کارم کسب کنم.

شرکت های خارجی هم برای نمایش محصولاتشان حضور داشتند و تو یکی از سالن ها که‌ داشتم بازدید میکردم یک شرکت ایتالیایی نمونه های جالب و جدیدی برای ساخت مصنوعات فلزی فرفورژه ارائه میداد و چند سری کاتالوگ خیلی جامع و زیبا هم روی میز گذاشته بود و اتیکت زده بود «for sale».

نگاهی به کاتالوگ‌ها کردم و پرسیدم قیمتشون چند هست و مرد ایتالیایی که مدیر بازاریابی کارخانه سازنده بود بهم گفت چون روز اخر نمایشگاه هست همه را میدم سیصد یورو.

لبخندی زد. خداییش کاتالوگ ها خیلی طرح های جدیدی داشت.

بهش گفت من صدو پنجاه یورو میدم (یورو هزار تومان بود).

بهم گفت واقعا میخواهی؟

گفتم بله ولی الان نقد پنجاه هزار تومان معادل پنجاه یورو دارم و صد تومان باقی باید از ATM بگیرم بیارم.

قبول کرد و باهم دست دادیم و تراول پنجاهی را گرفت و کاتالوگ ها را از روی میز جمع کرد گذاشت کف غرفه و‌ گفت نمونه ها یی که تو غرفه داره و از ایتالیا آورده را هم میفروشه و اینارو هم بخر وصد و ‌پنجاه یورو میده.

دیدم ارزش داره. خجالت کشیدم چونه بزنم. قبول کردم و بقیه پول از دستکاه گرفتم بهش دادم. اسمش انتونی بود. بهم گفت اینارو ببر و یک هدیه هم تو هتل دارم اونم بهت میدم که کاتولوگ جدید برای طرح های مدرن پله و نرده هست.

تشکر کردم و قرارمون شد برای روز بعد که جمعه بود و نمایشگاه  تمام شده و غرفه داران کالاهای خودشون بیرون میبردند. جمعه صبح رفتم و ‌چیزهایی که خریده بودم تحویل گرفتم و ‌رفتیم سمت هتل تا کاتالوگ هدیه را هم بگیرم.

تو راه بهم‌ گفت عصری پرواز داره و برمیگرده. بهش گفتم پس بریم هتل و بعدش ناهار مهمون من بریم رستوران و بعد از ناهار میرسونم فردوگاه تا برگرده.

تشکر کرد و تو هتل هدیه منو داد و رفت هزینه چند روزی که هتل بود پرداخت کنه  که صندوقدار هتل اوین گفت کلا حدود ۱۲۰۰ دلار میشه که آنتونی کارت اعتباری visa card را گذاشت رو پیشخوان. ولی صندوقدار گفت در ایران کارت اعتباری visa و امثال ان استفاده نمیشه باید پول نقد بدی. 

آنتونی گفت من هیچموقع پول نقد زیاد همرا ندارم و همه جا این کارت را استفاده میکنم.

مدیر هتل اومد گفت متاسفم و درخواست پول کرد. من تعجب کرده بودم گفتم چطور یک هتل بین المللی اینطور رفتار میکنه؟

مدیر گفت بخاطر تحریم ایران نمیتونه به این سیستم اعتباری وصل بشه و تو این مواقع سفارت به خارجی ها کمک میکند.

آنتونی خیلی ناراحت بود و با حرکات دستش میگفت  باور کردنی نیست و زنگ بزنیم سفارت. تلفن سفارت هم جوابی نداد وقت داشت میگذشت من به هتل گفتم من پرداخت میکنم و ‌به آنتونی گفتم رفتی برام حواله کن. حدود یک میلیون پرداخت کردم و قضیه تمام شد.

بعدش رفتیم ناهار چلو کباب و با سالاد شیرازی  زدیم و از خوشحالی داشت پر در میاورد و باورش نمیشد و میگفت که مسیح منو بغل کرده .

فرودگاه رسیدیم شملره حساب ارزی یکی از دوستانم را گرفتم و به او دادم و برای چندمین بار تشکر کرد و رفت.

فردای آن روز پول را حواله کرد و‌تلفن زد گفت اینجا به همکارانم گفتم که مسیح بغلم کرده بود و تو را برای نجات من فرستاده بود. و از سالاد شیرازی و کباب هم تعریف میکرد.

سال بعد که برج میلاد را میساختند یکی از طرح های کاتالوگ را نمونه ساختم  ارائه دادم  و کار را گرفتم.