پله‌ها را باز کرده‌اند

    مجید نفیسی


ناگهان
خود را آنجا می‌یابم.
پله‌ها را باز کرده‌اند
و من پس از یک سال،
یک ماه و یک روز
دوباره پله می‌زنم.

آسان نیست، بی‌پدر!
جان می‌گیرد تا جان دهد.
با این همه، چون گذشته
پنج بار پائین می‌روم
پنج بار بالا می‌آیم
و باز می‌شوم، باز، باز
به پرندگان که بی‌دریغ می‌خوانند،
گربه‌ای که از پشت حوله‌ای آویزان
به من می‌نگرد
و همپایان که خوشامدگویان
از کنارم می‌گذرند.

تا امروز چند تن از آنها
در اتاقهای تنها مرده‌اند؟
من واکسنهایم را زده‌ام
و می‌خواهم باور کنم
که روزی نو آغاز شده‌است.


    اول مه دوهزار‌و‌بیست‌و‌یک

 

They Have Opened the Stairs 

By Majid Naficy


Suddenly
I find myself there.
They have opened the stairs
And after one year,
One month and one day
I do my steps again.

It is not easy, son of a gun!
It takes your life to give you life.
Nevertheless, as before
I go down five times
Come up five times
And become open, open, open
To birds who sing generously,
A cat who behind a hanging towel
Watches me
And my fellow climbers
Who pass me with greetings.

Since that day, how many of them
Have died in lonely rooms?
I have taken my vaccines
And would like to believe
A new day has begun.

        May 1, 2021