«داستانی از شمیران زاده»
 
 
 
جریانِ زیارتِ سلطان صاحبقران از حضرت عبدالعظیم در شهرری ـــ به گوشِ همه رسیده بود، آن هم اینجور تعریف کردند که بنا بر طبقِ رسم و سنَّت ـــ قبله‌ی عالم تصمیم گرفته هوایی عوض کرده و به همراهِ اهلِ حرم و چندی از نزدیکان ـــ به حضرت عبدالعظیم در شهرری برود، پس از زیارتِ زنان و سیاحتِ شاه ـــ  در حدود۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ کباب را بر اساسِ دستورِ سلطان برای خود او و ۱۰۰۰ همراه و خدمه و همسرانَش ـــ آماده کردند، مقداری گوشتِ باقیمانده را نیز نذرِ ندارانِ محل کرده و دعا به جان خریدند، کلی سفره انداخته و از شاه گرفته تا همراهانِ ایشان ـــ چند جور کباب را به همراهِ ماستِ تازه ، تَره، ریحان، پیاز و تربچه‌ی تجریشی ـــ نوش جان کردند.
 
وقتی که زری خانم این خبر را شنید ـــ عمیقاً خُلقَش تنگ شد، یادش آمد که معصوم علی خان ـــ همسرش چند سال است که قولِ سفر به تبریز را به وی داده و اما آن پیمانِ شبِ جمعه‌ای سر نگرفته و عملی نشده بود، زری خانم از همنشینِ رخت شویی خود ـــ فرخنده خانم شنیده بود که چندی پیش شکوه الدوله از شوهرش ـــ میرزا جلال خان جدا شده و از وی طلاق گرفته بود، او دقیقاً نمی دانست جریانِ آن اتفاق چه بوده و اما خودِ پری خانم ـــ دعا خوانِ سفره‌ی حضرت ابوالفضل اعیان زاده‌ها به او گفته بود که اگر به آخوند بگویی که مَردَت ناتوانی جنسی دارد ـــ شیخ اجازه‌ی طلاق به تو خواهد داد.
 
در آن زمان نسوان در سه مورد حّق درخواستِ طلاق داشتند: اولاً هنگامی که شوهران از دادن نفقه عاجز باشند، ثانیاً در صورتی که به قیدِ قسم ـــ ثابت کند که مرد تمایلاتِ انحرافی دارد، ثالثاً موقعی که به قیدِ قسم شوهرِ خود را به ناتوانی جنسی متهم سازد، زنان مطلقه ـــ جهیزیه، زر و زیور ـــ هر آنچه را که شوهر برای آنها خریده ـــ به همراه می بُردند، اگر خلافی در میان نبود ـــ حق گرفتنِ مهریه نیز داشتند، البته باید یادآوری کنم که در آن موقع طلاق امری بسیار عادی بوده و به هیچ وجه برای مردان کسر شأنی به حساب نمی آمد، اما در مورد زنان چنین نبوده ـــ زیرا اگر او از طبقات مرفه و ثروتمند هم می بود ـــ هرگز نمی توانست در ازدواج مجدد ـــ شوهری از لحاظ شرایط سنی و موقعیت اجتماعی هم طراز اولی ـــ به دست آورد.
 
اما خوب دستورات مذهبی به مرد اختیار می داد که هر وقت خواسته باشد ـــ بتواند زن خود را طلاق دهد، ولی این امر کمتر صورت گرفته زیرا در این موقع مرد مجبور است که مهریه قراردادی زن خود را با جهیزیه اَش ـــ به او رد کرده و این کار به زیان او تمام می شد.
 
باید دانست که طلاق بیشتر در طبقه‌ی بی بضاعت واقع گشته و در طبقه‌ی اعیان ـــ اشراف و توانگران ـــ کمتر واقع می شد، زیرا که ترس از گرفتار شدن به کینه ورزی اقوام زن و یا ترس از فاش شدن اسرار محرمانه خود ـــ کمتر مردی به چنین عملی مبادرت می کرد، زن می توانست عملاً مرد را طلاق داده ـــ یعنی از مهریه و سایرِ حقوق خود صرف نظر کرده و مرد را راضی به طلاق دادن کند.
 
چند روز طول کشید تا زری خانم فکرهایَش را کرده و تمامِ جوانب را در نظر گرفته بود، معصوم علی خان بزاز بوده و کلی مال در تهران و حوالی شمیران داشت، سوا از این ـــ یک چند قواره زمین در دولت آباد ورامین داشت که در آنجا صیفی جات کاشته بودند، زری خانم برین باور بود که اگر درست تاس بریزد ـــ جفتِ ششِ منظورَش به درستی و راحتی نشسته و دلی از کباب خوری در می آورد، سفر که نمی روم، از صبح تا شب رفت و رو، بپز، رتق و فتق کارهای دیگر خانه و بچه‌ها اَمانم نمی دهد، یعنی حقِ خوردنِ یک کاسه کبابِ چربِ بازار را ندارم؟،... اینها را زری خانم نیمه بلند به خودش می گفت تا آماده‌ی صحبت و ایضاً جنگ و جدال با معصوم علی خان باشد.
 
معصوم علی خان خسته از کار به منزل بازگشته و زری خانم مَحلَش نداده او از همان ابتدای دخول به اتاقِ نشیمن ـــ جریان را برای شوهرش بازگو کرده و یک نفس مردِ بیچاره را منگنه وار تحتِ فشار گذاشته و معصوم علی خان از این رفتارِ عجیبِ زری خانم تعجب کرده بود، او می دانست که زنان از چلو و کباب خوری محروم بوده ـــ بدین دلیل که جایی برایشان در این خوراک فروشها وجود نداشت، اگر چه در همه‌ی اغذیه فروشها به این حالت بودند، از آنجا که حکمِ حاکمان شرع، حضور زنان را در مجامع مردان منع کرده ـــ حتی جای سوا نیز برایشان در نظر گرفته نمی شد، هر چند زنِ بیچاره در بازار از گرسنگی از پا در می آمد، مرغ یک پا داشته و مگر شوخی است حکم خدا و پیغمبر، این را طبقِ معمول ـــ مردان می گفتند.
 
تنها در زمانی زن می توانست از چلوکباب بهره برده که مَردش آن را در ظرفی خریده ـــ به خانه ببرد، یا خبر کرده چلوکبابی برایشان به خانه بفرستد، البته همگان دانند که این چلوکباب هرگز به پای غذای داغ داخل دکان ـــ که همه چیزش شایسته به مشتری ارائه می شد ـــ نمی رسید.
 
معصوم علی خان وقتی آخرین جمله‌ی زری خانم ـــ یا کباب یا طلاق را شنید ـــ به فکر افتاد، این زن و بچه را که هیچ جا نمی برم، دریغ از یک زیارت امامزاده و حتی سقا خانه،... نکند به پیشِ شیخ مسجد رفته و قضیه را بازگو کند؟ خر بیار و باقالی بار کن، چند گز پارچه و چند عرض زمین را هم که به ارث و کار بدستمان رسیده ـــ می دهند به دستِ این زن و خدا می داند از فردا در و همسایه چه چیزها تعریف کنند، مگر آ میرزا جعفر خان نبود که زن و خواهر زنش لو انداختند که به شاگردش دست درازی کرده و وی را در پشتِ دخل مالانده است، مردِ بیچاره را خودِ بازاری‌ها کتک زده و کلی از سرمایه وی به زنش رسیده و حال خدا می داند آمیرزا جعفر خان حالا کجاست و چه می کند، اینها را معصوم علی خان به خود می گفت.
 
همان فردا ظهر معصوم علی خان به کبابی رفته تا هم منظورِ زنَش را ادا کرده و هم خودش چلو و کبابی دبش بخورد، قاعده ی فروش و خوردن چلوکباب سه دست بوده ـــ مانند چای قهوه خانه که رسم بر دو استکان بوده و کسی نباید کمتر از آن ـــ یعنی یک استکان چای بخورد، بدین معنی که سه مُشت برنج که پس از تمام شدن برنج اول باید داده شود ـــ سه نوبت کره و سه سیخ کباب که به همان صورت یکی پس از دیگری آورده شده و پس از آن چنانچه کسی میلِ زیادتر داشت ـــ یک یا هر چند دست دیگر که میلَش می کشید ـــ می توانست چِلوبیار ـــ کارگری که وظیفه ی چلورسانی داشت ـــ خبر بکند.
 
چلوبیار خود را به مشتری رسانیده ـــ مُشتی برنج داغ که بخار از آن تصاعد می نمود ـــ از بادیه برداشته در بشقاب جلو مشتری می گذاشت، هنوز رد نشده ـــ نفر پشت سرش که متصدی کره بوده و بادیه ای کوچکتر از بادیه ی چلو که مملو از کره و مانند برنج بود زیر بغل گرفته ـــ نزدیک شده ـــ تکه ای کره که آن را پس از برداشتن از بادیه با سرانگشت پهن می نمود ـــ روی برنج می انداخت و در عقب او که هنوز مشتری برنج و کره ی خود را مخلوط ننموده بود ـــ کباب بده رسیده سیخی کباب که سیخ های فراوانی از آن در دست داشته و هنوز از حرارت آتش جِزجِز داشتند کشیده روی برنج می انداخت و مشتری مشغول خوردن می شد.
 
آن روز زری خانم ظهرانه‌ای مفصل خورده و آن هم صدقه سرِ معصوم علی خان، تلکه‌ی همسرش خوب افاقه کرده و معصوم علی خان بعداً برای هم پالَکی چای خورَش در قهوه خانه ـــ به رحمت الله خان گفته بود؛ یک کاسه چربِ کبابِ چند شاهی ـــ به یک طلاقِ چند صد تومانی اَرزیده بود.
 
پاریس، بهار ۲۰۲۱ میلادی کرونایی.