همه ماجرا از انتشار یک کلیپ ویدیوئی در فضای مجازی آغاز شد. خانمی که میگفت کارشناس مسائل هنری است درست مثل هنرپیشه تاتر های هنریک ایبسن نروژی با آرامش خاص اشراف زادگان اسکاندیناوی ادعا میکرد که مورد آزار و تجاوز جنسی نقاش معروف ایرانی آرمین قره داشلو قرار گرفته. وی که خود را آمنه داش بولاق ساکن سالت لیک سیتی ایالت یوتا معرفی میکرد به تشریح جزئیات ماجرا پرداخت و توضیح داد که تخصص اصلی آرمین کپی برداری و تغییرات اساسی و در عین حال هنری از تابلوهای معروف جهان به ویژه قرون وسطی و به زعم خود اعتراض به نادیده گرفتن حقوق زنان در کشورهای جهان سوم است.
مثلا در کار اخیرش تابلوی برهنه لمیده بر دست چپ :
Nu couché (sur le côté gauche), 1917–18 اثر نقاش گمنام ایتالیائی آمادئو کلمنته مودیلیانی Amedeo Clemente Modigliani متولد 1884 در فلورانس ایتالیا و درگذشته 1920 در پاریس را اساس کار قرار داده و از داوطلبان مختلف از جمله خود آمنه داش بولاق خواسته دقیقا مثل سوژه نقاشی مورد بحث؛ مدلش قرار بگیرند تا در عمل و موقع نقاشی نتیجه کار را تغییر و به نادیده گرفتن حقوق زنان اعتراض کند.
البته دلیل اصلی توجه آرمین قره داشلو به این تابلو این است که با وجود آنکه خود نقاش فقط36 سال عمر کرد و در میان فقر شدید ؛اعتیاد وحشتناک به مواد مخدر و مشروبات الکلی درگذشت و تابلوهایش هیچگاه در زمان حیاتش فروش نکرد ؛ در میان تعجب همه کارشناسان هنری دو تا از تابلوهایش در ردیف های سوم و چهارم گران قیمت ترین جهانی هستند ردیف سوم تابلوی برهنه لمیده Nu couché, 1917–18 که در نوامبر 2015 به مبلغ 170.4 میلیون دلار فروخته شد و قیمت فعلیش حتما بالاتر است و همچین تابلوی بالا ( برهنه لمیده بر دست چپ) که در ردیف چهارم و با قیمت 157.2 میلیون دلار در سال 2018 فروخته شده. آرمین قصد داشته از همین تابلو کپی برداری و با نقاشی مقنعه بر سر سوژه به قوانین سختگیرانه در مورد زنان اعتراض کند. ضمن کار؛ آرمین به بهانه تغییر پوزیشن سوژه به وی نزدیک شده و طرف را در موقعیت دلخواهش قرار داده و ....... خلاصه عملا نقاشی انجام نشده کار به جلسه بعدی موکول ؛ عفت عمومی لکه دار گشته و حتی پرداخت دست مزد به فروش تابلوئی مشروط میگشت که هیچگاه تمام نمیشد و نهایتا Mee 1 و در فاصله اندکی Mee 2 و در هفته بعد هم Mee 3 و همین طور به فاصله اندکی رکورد Mee 21 هم شکسته اما از اتمام نقاشی آوانگارد آرمین قره داشلو خبری نشد که نشد.از آن به بعد آمنه داش بولاق ؛ سوسن قاش گولاخ ؛ میترا سن سولاخ ؛ اشرف بش دوداق ؛ پری باش یولاخ ؛ آتنا قوی سوخاخ ؛ آتوسا یاش پالان ؛مهری سوزی یالان سولماز قزل دابان ؛.............. هر جا نشستند از آرمین خوب نگفتند ؛ گلیم بدنامی سفتند و دیگ رسوائی از پشت بام انداختند.
قطره آخر بر کاسه صبر آرمین قره داشلو را گزارش مبسوط و جامع نیویورک تایمز انداخت که شرح مفصلی از رفتارهای غیر اخلاقی آرمین را با زنانی بازتاب داده بود که طی 30 سال گذشته با وی کار کرده بودند. موضوع خیلی جدی شد. آرمین به انتشار تکذیب نامه و اینکه هر اتفاقی بدون توسل به زور و با رضایت طرفین بوده اکتفاء کرد. اما گذشت زمان نشان داد که رسوائی عمیق تر از اینهاست و یک اقدام جدی برای اعاده و یا حداقل ترمیم شهرت و حیثیت از دست رفته لازم است.
راه حلی نهائی را مردی جا افتاده شبیه سالوادور دالی اما با عادات جنسی versatile که در محافل هنری تهران و دوبی خود را کارشناس آثار دوره رنسانس معرفی و از هر حراجی پورسانت میگرفت به نام سامان بهار مست در ازاء دریافت حق مشاوره سنگینی ارائه داد. وی در محافل خصوصی به نام پسر عزت درشگه چی شناخته میشود. باباش زمان احمد شاه امتیاز درشگه رانی پیچ شمران تا پل سید خندان را از شاه گرفته بود. شناسنامه شان هم زمان رضا شاه به همین عنوان درشگه چی صادر شد اما بعد ها دری به تخته خورد و طی حضور آمریکائی ها در تهران دهه 1940 توانست اجناس آنتیک بنجل و متوسطی را به قیمت بالا به آنها حقنه کند.بعد از وقایع تابستان 1953 تهران؛ اسم و فامیلشو تغییر داد و شد سامان بهار مست.در دهه 1960 با قاچاقچیان اشیاء هنری ارمنی مقیم بیروت همکاری و به ثروت باده آورده ائی دست یافت.
راه حل سامان قاطع ؛ گران اما حرفه ائی بود. یکی از تابلوهای آرمین 1.2 میلیارد تومان در حراجی تهران یعنی حدود 60 هزار دلار قیمت پایه خورده بود؛ پیشنهاد سامان این بود که نمایندگان آرمین به عنوان خریدارانی مستقل و ناشناس از کشورهای ثروتمند حاشیه جنوبی خلیج فارس ؛ تابلو را به ده برابر قیمت پایه یعنی 600 هزار دلار بخرند. در حراج های کریستی لندن هم چنین اتفاقی سابقه نداشت.عملا برای آرمین این کار مثل این بود که پولشو از این جیب به اون جیب جا به جا بکند.آرمین فقط 20 هزار دلار دستمزد سامان و همچنین 15 هزار دلار مالیات و مشارکت در حراج میده یعنی با 35هزار دلار سر و ته رسوائی را هم میاورده. کات.
آرمین مطمئن است که این نوع اتهام ها بعد از این با 81 سال سنی که دارد به اش نخواهد چسبید.افسانه رسوائی به خاطره ها خواهد پیوست. دیگه به هیچ زنی نمی تونه تجاوز کنه. میتونه تا دلش بخواهد پیراهن های قرمز جیگری بپوشه اما شده کبریت بی خطر.
البته پیشنهاد سامان بهارمست ضمیمه کوچکی هم داشت. وی به آرمین توصیه کرد پولی را به همسر سابقش شراره قره داشلو که سالهاست در آمریکا زندگی میکند و علیرغم همه ادعا هایش در هنر ؛ هیچ پخی نشده ؛ حواله و ازش بخواهد برای جشن تولد خودش هرچی دوست داشت بخرد. نتیجه کار واقعا درخشان بود. شراره در چند مصاحبه از شوهر سابقش در مقابل زنان معترض دفاع و آنها را مدل های نقاشی ارزون قیمتی معرفی کرد که همه جا پیداشون میشه وازشون توقع زیادی نباید داشت. جمله آخرش ویرانگر بود : آنها مثل کارکنان محله Le Chabanais پاریس درمقابل پول هر کاری انجام میدهند.
همه خبرگزاری ها و نشریات حتی نیویورک تایمز مجبور به انتشار خبر فروش تابلوی 600 هزار دلاری آرمین شدند . نتیجه اولیه آن نشان داد که افکار عمومی؛ محافل هنری اصلا تحت تاثیر تبلیغات زنان معترض قرار نگرفته اند و آرمین قره داشلو هنوز مثل سابق هنرمند مقبولی است. این یعنی یک دهن کجی کامل به همه زنانی که معترض رفتارهای توهین آمیز آرمین بودند. موفق ترین کمپین اعاده حیثیت با کمترین هزینه. به عقل جن هم نمیرسید.
آمنه داش بولاق و همه زنان معترض اصلا فکر نمیکردند آرمین این قدر زرنگ باشد. بعد از اعلام فروش تابلوی نقاشی آرمین در حراجی تهران به قیمت 600 هزار دلار دیگر هیچ رسانه ائی حاضر نشد با آمنه داش بولاق و رفقا مصاحبه کند. آنها باورشون شده بود که آرمین هنرمند بزرگی است و همه این زنان شاکی قصد تلکه کردنشو داشته اند. دنبال علت موفقیت آرمین گشتند و خیلی زود به سامان بهار مست رسیدند و اینکه قبل از سیزدهمین حراج بین المللی تهران سامان با آنها تماس گرفته و گفته بود میتواند مقدمات یک سازش تاریخی و یا به لهجه خودش کمپغومیز هیستوغیک Compromis historiqueبین آنها و آرمین را فراهم کند اما هیچکدام به ذهنشون هم نرسید که این دایناسور چه برنامه ائی در سر دارد.
آرمین فعلا پس لرزه های برهنه ائی آرمیده بر دست چپ را تجربه میکند. سلامتی اش به خطر افتاده. روزهای سختی را می گذراند. اما قدر مشاورانی مثل عزت درشگه چی ( ببخشید سامان بهار مست) را بعد از این خوب خواهد دانست.
پیشنهاد بعدی سامان به آرمین نقاشی مجدد همه تابلوهائی است که طی چند قرن گذشته از مریم مجدلیه در اروپا کشیده شده و تشکیل نمایشگاهی از آنهاست. مریم مجدلیه یک روسپی اهل ساحل دریاچه طبریه بود که جزو پیروان حضرت عیسی در آمد. در ادبیات مسیحی اروپا از او به عنوان فاحشه توبه گر یاد میشود. به گفته سامان ؛ تشکیل این نمایشگاه بهترین پیام برای همه آن زنانی خواهد بود که زمانی از آرمین شاکی بودند. آنها میتوانند طبق روش مریم مجدلیه توبه کنند و برگردند. یعنی یک بدل تبلیغاتی جانانه. آرمین قره داشلو فعلا زخمی تر و خسته تر از آن است که به این پیشنهادها فکر کند.
این روزها آرمین در آتلیه بزرگ خود در تهران مقابل کپی مرغوبی از برهنه لمیده دراز کشیده و سعی دارد درک کند چرا خریداران حاضرند پول هنگفتی بابت آن پرداخت کنند در حالیکه نظایر این تابلو در 500 سال گذشته کشیده و اغلبشون فراموش شده اند و پشیزی نمی ارزند.خود آرمین از تابلوی برهنه بر بالش آبی کار همین آمادئو ایتالیائی خیلی خوشش میاد اما متاسفانه هیچ خریدار ثروتمندی حاضر نیست آن را به قیمت بالائی بخرد.
بیشتر وقتها به تاریخ خلق اثر که آخرین سالهای جنگ جهانی اوله فکر میکند ؛ انگار نقاش قید همه چی را زده . دیگر از اون تخت خواب های لوکس و پر زرق و برق قرون وسطی با زنان چاق و برهنه با نگاهی بی حالت خبری نیست. برهنه های آمادئو روی پتوهای ارزان لمیده و به بالش های ساده تکیه داده و به همه ارزش های اخلاقی و مذهبی و سیاسی قبل از 1918 شاشیده اند.
وقتی اروپائیان متمدن ظرف تنها چهار سال ده ها میلیون نفر را با توسل به همه تسلیحات کشنده سنتی و شیمیائی می کشند پس احترام به همه سنت های مرسوم هیچ ارزش ندارد. در نگاه این برهنگان لمیده بر دست چپ نوعی دعوت به استفاده از لحظات دنیای در حال گذر هم نهفته است. همان که خیام سالها قبل از آن گفته بود. برهنه لمیده مثل ساعت شنی هر لحظه در حال اتمامه. باید کاری کرد.آرمین هرچه بیشتر بر تابلوهای آمادئو خیره میشود بیشتر متوجه این نکته میشود که نقاش بدبخت در لحظات آخر عمر همه چی را فهیمده اما دیگر دیر شده بود و فرصتی پیدا نکرد تابلوهایش را فروخته و اندکی از منجلاب فقر و بدبختی و اعتیاد بیرون بیاید.شاهکار آمادئو نقاش بیچاره در واقع چشمان پر توقع و عجول سوژه هایش هستند. نگاهی که بر گذر سریع عمر تاکید داشته و به بیننده توصیه میکند هرچه سریعتر دم را غنیمت داند.اگر یک دادگاه هنری برای محاکمه آرمین تشکیل میشد وی می توانست چشمان وسوسه انگیز سوژه های نقاشی برهنه لمیده بر دست چپ آمادئو را مقصر اصلی بداند. اما محال است هیئت منصفه چنین استدلالی را بپذیرد. آمادئو بیچاره و درمانده خیلی دیر توانست این مهارت را در نقاشی به دست آورد. مرگ مهلتش نداد.او به کشف حقیقت نزدیک شده بود.
این زن برهنه کِشی با مودیلیانی ـــ واردِ فازِ دیگری شد، تخیلَم را نوازش می دهد، شراب کم نَیارم؟
شراب سرخ عزیز ممنون از کامنت
شما بهتراز من میدونید مودلیانی نقاشی های زیادی در این مورد کشیده انگار سوژه همگی هم یک دختر رومانیائی بوده. اما سئوال اینه چرا از بین همه اونا این دو تابلو سالها بعد فروش کرد و بقیه را کسی تحویل نمیگیره. شما خودتون به امور هنری واردید. چرا ؟ سئوال مهمتری مطرح میشه : اصلا اساس لایک چیه ؟ چه اتفاقی می افته که ما اثری را اعم از رمان و یا تابلوی نقاشی و یا حتی شعر دوست داریم و لایک میزنیم. و نهایتا حاضریم بابتش پول پرداخت کنیم......... فکر نمیکنم کسی تا حالا جواب این سئوالو پیدا کرده باشه.
سلام و ممنون جناب مرادی خیلی وقت بود میخواستم علت واقعی ابرو ریزی ارمین تحقیق کنم و بدونم ولی وقت نمیگذاشتم که الان با این نوشته طنز گونه شما دوزاریم افتاد ؛ نامهای اذری خانمهای مدل خیلی جالب بود با تشکر
ممنون میم نون عزیز بابت کامنت
من خودم آذری ام. اینها همش تخیلی و برای خنده و شوخی نوشته شده. به قول فرنگی ها Have Fun
در ابتدا باید بدانید که مودیلیانی صدقه سرِ ولگرد بودنَش ـــ با همه جور زن آشنا شده ( مودیلیانی خوش قیافه بود و توجه زنان زیادی را به خود جلب میکرد، زنها در زندگی او میرفتند و میآمدند) و به شدت مواد مخدر معتاد شد، و سپس به بیماری سل مبتلا شده و تمامِ مدت ـــ تا به مرگ درد و گرفتاری داشت، کسی که اینجور حسی را دائم در زندگی تجربه کند ـــ به اجبار به دنبالِ راهِ حلی رفته و انگاری به نقشِ کشیدنِ زنان ـــ به ویژه برهنه ـــ آرامَش میکرده است، این جریان باعث شد که کارهای برهنه نقشِ او امروزه روز قیمتِ بیشتری داشته و حضرت عالی مستحضر هستید که دنیای هنر در اروپا ـــ بیش از دویست سال است که در دستِ دلالانِ هنر بوده و اینها بنا بر یک سری جریانات قیمت تعیین میکنند.
من بیش از ۳۵ سال است که به نحوِ حرفهای به دنبالِ مجموعه داری هستم (سینما، موسیقی و به خصوص آثارِ دورهی صفویه و قاجار، در این میان از طریقِ وکلا و دلالان به دنبالِ میراثِ پدری بوده و گاهی چند این آثارِ عتیقه را که از منزلِ ما دزدیدند ـــ پیدا میکنم، باورتان نمیشود، تابلوی رضا شاه ما سر از خانهی نماینده مجلسِ انگلستان درآورده بود و...)، گاهی چیزهایی میبینم که واقعا برایم عجیب است، البته خود بنده نیز دارای علاقه جات عجیب بوده و به عنوانِ مثال برای فلان چیزِ فلان هنرپیشهی موردِ علاقهام (سینمای قدیم) ـــ پولِ زیادی پرداخت میکنم، (عتیقههای خانوادگی و دیگر اشیای تاریخی را حفظ کرده تا روزی به ایران فرستاده و در خدمتِ ایرانیان قرار گیرد، آثارِ مکتوب، عکس و دیگر اسناد را موقتاً در اختیارِ دانشگاههای اروپای قرار داده تا حفظ و تحقیق کنند) چیزهای دیگر نیز دوست دارم، میخرم و میفروشم، علاقه به آثار هنری و حتی شعر جریانِ خاصی دارد، با این حال هر کسی سلیقهای خاص دارد، خوشبختانه با قوانینِ جدید ـــ این عملکرد بهتر شده و هر کسی نمیتواند واردِ این دنیا بشود، به روی کار دلالان نیز توجهِ بیشتری شده و بهتر است عتیقه جات در کمپانیهای مخصوصِ این کار به فروش رسند.
در جواب کامنت شما آقای مرادی:
پدیده «لایک» پای هر متن و عکس و اثر هنری، میتونه معنای متفاوتی داشته باشه. گاهی، در صورت آشنایی با نویسنده و هنرمند، زبان «سلام» و «دیدم» و «خوندم» و «دستت درد نکنه» و «نوکرم» و اعلام «حضور و معرفت و ذوق» دیجیتالیست. گاهی هم میشه «خو حالا!»، «منم حالیمه»، «منم هستما»، «ما سه نفرو کجا میبرید؟»، «لایک نزنم میگن حسوده» و «گَنگ انگاری» تلقی میتونه بشه.
لایک، زبان معاشرت اینترنتی و حضور اپلود شده آواتاری ماست. Sherry Turkle، فیلسوف و نظریهپرداز محبوب من لااقل، از یک وجود Tethered Self نام میبره که زندگیش منوط به حیات آنلاینی خودش هست. یعنی طور دیگهای نمیتونه خودش رو تصور کنه غیر از on cell or online. برای همچین آدمی، زبان گفتگو، زبان لایک میشه.
بگذریم.
یکی به من بگه چرا همزمان با خوندن این متن، هوش و حواسم رفت سمت فیلم Perfume: The story of a murderer؟
ممنون خانم ترابی از کامنت و توضیحات
خیلی وقت ها لایک بار مالی دارد. در مورد همین نقاش تعداد زیادی نقاشی های نود از همین مدل داره که تو اینترنت میتونید ببینید. حالا چرا همین دو تا فروش خوبی داشته اند. فکر میکنم جدا از اون مسائل تجاری و ... بالاخره در انتهای مغز انسان اتفاقات پیچیده ائی می افتد تا یک نفر به این نتیجه گیری میرسد که مثلا این تابلو را دوست داشته باشد..... کسی فکر نکنم این عادت ما را رمز گشائی کرده باشد. میتونم چند مورد عینی بگم.
در دهه 1930 فکس در آمریکا معرفی شد. همه سرمایه گذران با توجه به بعد مسافت تصویر میکردند از این اختراع استقبال بشه چون میتوان خلاصه اخبار روزنامه ها و کپی اسناد را به فواصل دور فرستاد. هیچ استقبالی نشد. فکس به فراموشی سپرده شد
دهه 1970 دوباره فکس معرفی و این بار مورد استقبال قرار گرفت و فروش خوبی کرد. کسی تا حالا نتونسته دلیل این کار توضیح دهد. موارد مشابه زیاده. هر سال تعداد زیادی اختراع که سرمایه گذارنش تصور میکنند مردم ازشون استقبال میکنند با بی توجهی روبرو شده و سرمایه گذرانشونو ورشکست میکنند
شاید همین راز ناگشوده بمونه بهتره. همین غیر قابل پیشبینی بودن ما انسان ها بهترین بخش زندگیمونه