این عکس خودتون نیست!

نگارمن

 

رفتم دفتر اسناد رسمی برای امضای کاری، می‌گه نمی‌تونم کارت ملی‌تونو قبول کنم، عکسِ خودتون نیست!

رفته رئیس رو آورده، رییس با تسبیح و کفش سرپایی از توی اتاقش پرید بیرون. انگار مجرمو گرفتن! نمی‌ذاره اصلا من حرف بزنم، می‌گه نمی‌شه، قانونی نیست. از من نخوایین خلاف کنم. می‌گم آقا کدوم خلاف؟ فکر می‌کنین مثلا عکسو از توی مجله بریدم چسبوندم روی کارتم؟ خب کارت ملی‌م مال بیست سال پیشه! می‌گه من از کجا باید باور کنم شما اون موقع این ریختی بودین و حالا این ریختی شدین، استغفرالله! آخه همشیره‌ی من به منم حق بدین.

یه نیگاهی بهش انداختم گفتم آقای محترم اولا همشیره‌تون که نیستم اینو مطمئنم بعدشم از همون جایی باید باور کنین که من باید باور کنم الآن صاحبِ  این محضر شما هستین واسه اینکه عکسِ جواز کاری که روی دیوارتون زدین، این آقا سی‌سال از شما جوون‌تره، سی‌کیلو لاغرتر، یه خرمنم مو داره که شما یه دونه‌ام ندارین، البته بجاش ایشون ریش نداره که شما خیلی دارین. عینکم نداره که همین الآن عجالتا برای دیدن من و عکس من سه‌بار عینک عوض کردین! حالا اگه می‌شه لطفا برین ایشونو بیآرین چون من با شما حرفی ندارم!

سه دقیقه‌ی بعد کارم انجام شد‌ و اومدم بیرون! از این که جواب زشتی بهش داده بودم از خودم عصبانی بودم ولی وقتی فکر می‌کنم این جور آدما با اون تسبیح و کفش سرپایی‌شون هرگز با یه آقا این برخورد رو نمی‌کنن و به خودشون اجازه می‌دن با هر لحن و کلامی با خانوما به نیت تحقیر صحبت کنن از کار خودم راضی شدم!