عادت نداشتم با دخترها به سینما رفته و فیلم تماشا کنم، چون فیلم دیدن برایم واقعا جدی بود، حال شما حساب کن آن دختر پَهلوی دستت نشسته و تو هم بخواهی لاس لاسَکی با وی زده‌ و هم فیلم ببینی‌، نمی‌شود آقا جان، اصرار نکن.
 
از وقتی‌ که خانواده‌ی مریم به کوچه یاس اسباب کِشی‌ کرده بودند ـــ کلی‌ روی این دختر کار کرده تا یک بار همدیگر را ببینیم، زبانم مو درآورده بود، آخرِ سر بعد از مدرسه ـــ نزدیک مکانیکی علی‌ آقا گیرَش آورده و از وی پرسیدم: مریم این دفعه آخر است که از تو می‌‌پرسم؛ از من خوشت می آید؟ می آیی یک دور بزنیم؟ ... مریم برای اولین بار خیلی‌ جدی و مصمم نگاهی‌ به صورتم کرده و گفت: حرفی‌ ندارم، ولی‌... گفتم: ولی‌ چه‌؟ این دفعه چه بامبولی می خواهی در بیاوری؟ مریم لبخند زد و گفت: باشد، به شرطی که من بگویم کجا برویم، به لکنت افتادم، به خودم گفتم چه بهتر، حتما می خواهد بریم یک جای دنج ـــ ماچ ماچ بازی کنیم، توی این فکرها بودم که مریم ادامه داد و گفت: یک فیلم جدید آمده که همه از آن تعریف می‌کنند، با هم بریم ببینیم، حرف از فیلم و سینما برای من ناموسی بود، چیزی از سینمای آن زمان نبود که ندانم، این چه فیلمی هست که می خواهی ببینی؟ مریم یواش یواش از من دور شده و گفت: فیلم شعله، ساعتِ ۷ جلوی دو راهی قنات‌ منتظرت هستم، دیر نکنی‌.
 
راستش را بخواهید ـــ جا خوردم، یعنی‌ ماندم چه بگویم، شعله؟ این چه فیلمی هست که من نمی شناسم، زود رفتم سرِ دکه‌ی روزنامه فروشی کریم آقا و برنامه‌ی سینماها را دیدم، شعله هم آنجا بود، فیلمِ هندوستانی، هفته دوم، استقبالِ بی‌ نظیر از تابستان سالِ قبل در هند و کشورهای منطقه، به غیر از فیلم سینمایی ـــ همای سعادت که محصول مشترک سینمای ایران و هندوستان بود ـــ فیلم هندی دیگری ندیده بودم، فقط اینطور برداشت می‌کردم که سینمای خیلی تماشایی نیست، فیلمهایی پُر از برداشت و اقتباسی از سینمای آمریکا و اروپا، درون پردازی، دارا و نَدار بودن، رقص و آوازهای انبوه، دعوا و جنگ های غیرتی و ناموسی صد من یک غازِ جهان سومی و به دور فرهنگِ زیبا و اصیلِ هندوستان، دوستی تا پای جان، قهر و آشتی، اَندوه‌های خاطره‌انگیزِ غلیظ و.. اصلا فیلم هندی در فکر و خونم نمی گنجید، هر چند که حضرتِ والا ـــ پدر بزرگم حوالی سالهای ۳۱ ـ ۳۲ میلادی ماموریتی از وزارت خارجه به هندوستان داشته تا به امورِ ایرانیانِ آنجا بپردازد، به پدرم گفته بوده که در آنجا به سینما رفته و فیلمِ آلام آرا (نخستین فیلم ناطق هندی بود؛ کارگردان این فیلم، اردشیر ایرانی ـــ از پارسیانِ هند بوده است) را تماشا کرده است.
 
خیلی‌ به خودم نمی‌‌دیدم که بتوانم تماشای این چنین فیلمی را تحمل کنم، ولی‌ خوب ـــ پای مریم ـــ پای لبهای آتشین و بَکرَش در میان بود، آن شب بالاخره با مریم به سینما رفته و فیلم را تماشا کردیم، مردم میخکوبِ شعله شده بودند، فیلمی که همه چیزی داشت، از صحنه های ملودرام با داستانی عاشقانه تا بِزَن بزن و بُکُش بکشِ خوب برنامه ریزی شده، صدایش را در نیاورید، جا خوردم، اگر قیافه‌ها را نمی دیدی ـــ باور نمی کردی که قسمت‌های خوش ساختِ فیلم کاملا کارِ خودِ هندی‌ها بود، بعداً فهمیدم که مثلاً فیلمبرداری صحنه‌ی سرقت و صحنه‌های تعقیب در قطار ـــ که از بهترینها در فیلم بود ـ بیست روز طول کشیده و محل قطار خط بمبئی ـــ پونا، نزدیکِ پانول بود، مکالماتِ هنرپیشه‌ها و موسیقی‌ و آوازها خیلی‌ حسی ـــ با وسواسی حرفه ای، دقیق ساخته و پرداخته شده بودند، ولی‌ نقشِ منفی‌ فیلم (همیشه نقش‌های منفی‌ فیلم‌ها برایم بیشتر ارزش داشته چرا که بازی در آنها بسیار سخت و به مراتب پیچیده تر از نقشِ مثبت است) برایم جالب تر بود، جبار سینگ (با بازی اَمجد خان) فیلم شعله را دیدنی تر کرده بود، تا اندازه‌ای نقش‌های مثبتِ فیلم (درمندرا، آمیتاب باچان) حوصله‌ی مرا سر می‌‌بردند اما جبار سینگ با حرکاتِ میمیکِ عالی‌ ـــ مِتودیک سینمایی ـــ حسابی‌ در آن نقشِ منفی‌ جا افتاده بود، دیگر بعد از آن شب با مریم قرار نگذاشتم، مخصوصاً بعد از اینکه کلی‌ می گفت که عاشقِ جِی (آمیتاب باچان) شده و من توی دلم فحشِش می‌‌دادم، کی می تواند‌ آخر از این نرّه خر خوشَش می آید!؟
 
سالها بعد ـــ وقتی‌ که سینما قسمتی‌ مهم از زندگی‌ام شد، به سینمای هند بیشتر پرداختم، فیلمِ کاملِ شعله ـــ نسخه‌ی اصلی و بی‌سانسور را دیدم (برای این فیلم دو پایان وجود دارد، در نخستین پایان، جبارسینگ به دست عدالت سپرده می‌شود، اما در نسخه‌ی دوم، جبارسینگ به دستِ تاکور کشته می‌شود، این تفاوت به دلیل اِعمال نظر اداره‌ی سانسور در هند در زمان نمایش فیلم است، فهمیدم که درمندرا می خواست نقشِ جبار سینگ یا تاکور بالدو سینگ را ایفا کند، اما وقتی شنید که نقش ویرو را به سانجیو کومار داده اند ـــ تغییر عقیده داد، در پایانِ فیلمنامه، شخصیت ویرو با بسنتی ـــ دهکده را تَرک می کند، در آن دوران درمندرا و سانجیو کومار هردو در رقابت ـــ برای جلب نظرِ هما مالینی بودند، در نهایت هما مالینی با درمندرا ازدواج کرده و صاحب دو دختر شد، اما زندگی شخصی سانجیو کومار(بازیگر نقش تاکور) تراژیک بوده و در تنهایی و جوانی مُرد.
 
هما مالینی از فیلمنامه نویسان شعله سلیم و جاوید درخواست کرد که هیچ صحنه‌ی مشترکی با تاکور نداشته باشد چرا که به تازگی او درخواست ازدواج سانجیو کومار را رد کرده و گفتنی است که سلیم و جاوید نام هنری سلیم خان و جاوید اختر بود.
 
در سکانسی که جی به ملاقات خاله بسنتی می رود تا او را برای رفیقَش ـــ ویرو را خواستگاری کند، دیالوگها متاثر از رویدادی واقعی بود، در واقع گفت و گویی بود که سلیم خان ـــ با مادرِ هانی ایرانی (همسر نخست جاوید اختر) داشت، در واقعیت سلیم خان، برای دوستش جاوید اختر به خواستگاری دخترِ محبوب او رفته بود.
 
محل مخفیگاه جبار سینگ در صخره های بنگلور فیلمبرداری شد، بخشی از شهر رامنا گارام ـــ در تجلیل و ستایش از رامش سیپی (کارگردان شعله) ـــ به سی پی ناگار تغییر نام یافت.
 
مارس سالِ ۱۹۹۶ میلادی ـــ در پاریس این اقبال را داشتم که به جشنواره‌ی فیلمهای جاودانه‌ی سینمای هند در پاریس دعوت شده و در آن هفته‌ی جشنواره ـــ فیلمهای خوبی‌ تماشا کرده و با دست اندر کارانِ این سینمای بزرگ آشنا شوم، اما افتخارِ بزرگ شب آخر به من داده شد وقتی‌ که چند دقیقه‌ای توانستم با آقای آمیتاب باچان ـــ این ستاره‌ی برتر و دلچسبِ سینمای هندوستان صحبت کرده و علاقه‌ی شخصی‌ خود به فیلمهای قدیمی‌ ایشان ـــ بویژه شعله را به وی ابراز کنم، آمیتاب بسیار مودب و محترم بوده و به حرف‌ها و شوخی هایم (به وی گفتم که نقشِ وی در فیلمِ شعله باعث شد که دوستی‌ من با آن دختر به هم خورد) گوش داد و چندی با بنده صحبت کرده و از گفتگو با او بسیار مسرور شدم، چند هفته بعد یک نسخه از پوستر و فیلم شعله با امضای ایشان به دستم رسید ـــ پوستر را قاب کرده و همیشه از دیدنَش لذت می‌‌برم.
 
عجیب است، هنوز صدای ترانه‌ی اصلِ فیلم به یادم می‌‌آید: آه... هــــــــــــــان جاب تک ‌هـــــــای جان ــــ جانِ جهان، مَین ناچونگی،... یادِ شعله، جِی، ویرو، رادا و جبارسینگ بخیر.
 
اکتبر ۲۰۱۸ میلادی، پاریس