نشسته بودم و به آواز شُلیل* گوش میدادم که خَشخاری* یه کلافی توی دلم شروع کرد به باز شدن و تا بیایم و بفهمم چه بود و چه شد، یهو از جا کندم از قاب پنجره گذشتم و کشیدم رو به آسمون و هی بالا و بالاتر.
‎از ساختمان ها، از آنتن های تلفن، از دکل های برق، از برج فرودگاه، از همه شهر. دست خودم نبود که، بی بال پرواز میکردم. سبک بودم عین پَرِ کاه. یه حالی بین خواب و بیداری. مثل هواپیمای گلیدر سینه به نیروی باد داشتم و بی صدا آسمان را سیر میکردم.  شاهین خوش پروازی بودم که در اوج بال گشوده و چشم به بینهایت داشتم. یه حالی مثل تن به آب دادن در چشمه ای مه گرفته در سکوت صبحگاهی بهاری. لذتی که انگار کاسه ای پُر از شیر تازه میش را از دست دختری که دوستش داری گرفته و سر کشیده باشی. یا تبر برداشته ای تا برای اولین بار هیزم بشکنی و بدانی که مادرت توی قاب پنجره دارد با علاقه نگاهت میکند.

‎کلاف می کشید رو به بالا و من بودم و باد بهاری و آسمان بی انتها. سرزمینهای رنگ و وارنگ زیر پایم فرش شده بود. شهرهای آشنا. پالایشگاه آبادان، قوس های پل سفید اهواز، دکلهای حفاری نفت. نخلستان ها، دشتهای فراخ. جنگل های بلوط و کِلخونگ. دشت شیمبار، کوه آسماری، خرابه های «ام.آی.اس»*. رود کارون گیوه هایش را از بالای زردکوه ورکشیده و راه افتاده بود بین کوه و کمرها و چون ماری کج و راست میشد و میرفت. هووو …. چه که ندیدم!

‎هوش از سرم پریده بود و داشتم جون به سر میشدم که کلاف ول شد و رفت و من همین طور مثل فیلمی که از آخر با دور کند گذاشته باشند، آمدم و آمدم تا رسیدم پشت کامپیوترم. حالا پیش از ظهر شنبه پُر باد و بوران اواخر فوریه بود و آسمان خاکستری و بغض کرده سوئد که نفس تنگی میآورد.

محمد حسین زاده
—————————-
‎آواز شُلیل- خواننده مسعود بختیاری
‎خَشخاری (به فتح خ) به گویش بختیاری یعنی بی جهت، بیخودی
‎نام اختصاری مسجدسلیمان در دوران شکوفایی نفت M.I.S