کوچه رفاهی، لاله‌زار

 

رجب‌علی عاشق نون‌نخودچی بود

نگارمن

 

اینو حتی بچه‌های مهمونای روزای عید خونه هم می‌دونستن. نون‌نخودچی به دستور رجب‌علی به هیچ مهمونی تعارف نمی‌شد. اون همه‌کاره‌ی خونه‌ی ما بود، یه پیرمرد بداخلاق و پرقدرت که حتی اجازه داشت موقع قایم‌موشک گوش ما رو هم بپیچونه!

روزایی که توی خونه‌ی خانم‌جونم سینی‌های شیرینی از مطبخ قدیمی روانه‌ی آبدارخونه‌ی اندرونی می‌شد، رجب‌علی دونه‌به‌دونه‌ی نون‌نخودچی‌ها رو می‌شمرد.

خودش هیچ‌وقت عاشق نشد. اگرم شد به روش نیآورد، همیشه تنها موند و یه شب‌کلاه قلاب‌بافی سیاه، شبانه‌روز روی سرش بود و ما هرگز نفهمیدیم چرا هر چی بند و نخ و طناب اضافه توی خونه پیدا می‌کنه می‌ذاره توی جیبای شلوارش، هر روز.

شاید به دنبال وصول معجزه‌ای برای روزهای تنهائیش بوده، حسرتی ته‌نشین‌ شده در ته قلبش. شاید همان نخ نازک، آرزوی ناخودآگاهش بوده برای «وصال»، در زمانه‌ای که برای درمان درد وامانده‌ی تنهایی حتی به جادو متوسل می‌شویم ...

رجب‌علی همیشه می‌گفت دختری که نون‌نخودچی زیاد بخوره هیشکی عاشقش نمی‌شه و پسری که نون‌نخودچی زیاد بخوره هیچ‌وقت عاشق نمی‌شه!

و امروز به یاد بند پایانی شعر گروس عبدالملکیان افتادم که سروده:

کدام پل،
در کجای جهان،
شکسته است
که هیچ کس به خانه‌اش نمی‌رسد!

و من هرگز نفهمیدم توی کدوم عیددیدنی، کی بود که سهم نون‌نخودچی‌های همه‌ رو خورد!