بلاگ
نظرات
تازه ترین بلاگ های Faramarz
دیدن چهره ترامپ در ماه و فروش توضیح المسائل!
Faramarz | ۸ روز قبل
۳ ۱۴۵
از باکارا تا جمکران؛ از میامی تا جماران
Faramarz | ۳ ماه قبل
۰ ۱۷۷
اولین بار در قبرستون!
Faramarz | ۳ ماه قبل
۵ ۲۲۵
رویترز : وقوع حادثه امنیتی در مقابل سفارت ایران در پاریس + فیلم
Faramarz | ۱۱ ساعت قبل
۱ ۳۷
دسته: تعیین نشده
یادش بخیر وقتی که خیلی ها اینجا بودن
خوش مینوشتند و با هم قهر نبودن
بجای نقل و لینک از این طرف و اون طرف
خود مینوشتند و خوب بودن
یادمه اینجا... بجای یک...سه شازده داشت
يادش بخير اون وقتا كه تلخى فقط واسه تهِ خيار بود!
https://iranian.com/Arts/2002/January/School/index.html?site=archive
حالا که صحبت گذشته ها شد داستان بالا را در 18 ژانویه 2002 یعنی 19 سال پیش در ایرانیان دات کام نوشتم. برای خاطره انگیزه.
این رسم روزگاره مهاجران همیشه به تدریج در جوامع پذیرنده از نظر فرهنگی حل میشوند. اول کودکان و نوجوانان بعد مردان و دست آخر زنان.َ
مرسی سیروس خان. داستان های قدیمی تر یک شادی و طنز خوبی داشتند که داستان های جدید تر ندارن.
ممنون فرامرز
اون فیلم آمریکائی It's a Mad, Mad, Mad, Mad World l محصول سال 1963 یادتون میاد. در ایران به نام دنیای دیوانه دیوانه دیوانه نشون دادند. خیلی جالب بود. هنوز طعم شیرنشو در اون لایه زیرین سلول های مغزم حفظ کرده ام . خوب حالا منظور ؟ .............. عرض میکنم.
در آخر فیلم اگه یادتون باشه یک از هنرپیشگان میگه : روز به روز خنداندن مردم سخت تر میشه..... شاید واقعیتی باشه. من داستان طنزی نوشته ام که به زودی پستش میکنم در باره استعداد رشوه دهی ما ایرانیان است. امیدوارم اگه خوندید بخندید اما خیلی ها نمی خندند. شاید دلیلش اینه که رشوه دهی در فرهنگ ما عادی شده و دلیلی بر خنده وجود ندارد.
اصل فلسفه خنده اینکه که به طور عادی حسن آقا وقتی میاد خونه اصلا کسی را در داخل کمد کشف نکنه و اگر کرد همه بخندند. حالا که احتمالا همه کمد ها پر از چینی ها شده اند مردم دیگر به اون نوع جوک ها نیمی خندند. شما فکر میکنید اگه فیلم های وودی آلن را دوباره ببینید بازهم بخندید. بعید میدونم
مسئولان باید رسیدگی کنند.
راستی من یادم میاد یک آقائی بودند تو این سایت که نوشته های شیرینی داشتند در زمینه ادبیات پارسی. تحت عنوان ..................... در زنجیره از سروده ها ........... مدتهاست هیچ مطلبی ازشون نخوندم.
انشاء الله هر جا هست صحیح و سالم باشند.
خیلی فیلم پر طرفداری بود به خصوص کمدین معروف Buddy Hackett
دخترش Ivy تو خوابگاه دانشگاه ما بود. خوشبختانه شکل باباش نبود. یک عکس ازش دارم که تو گاراژ تو جعبه داره خاک میخوره.
اون آقایی که مدتی است غایبند استاد منوچهر سعادت نوری هستند که اگر اشتباه نکنم مقیم تورنتو میباشند.
فرامرز عزیز حرف حرفو میاره.
در فارسی وقتی به دختری بگند خیلی شبیه باباتی یعنی خوشگل نیستی. و یا وقتی به دختری میکند انشاء الله بزرگ شدی حتما باید بری دانشگاه. یعنی حالا حالا ها شوهر پیدا نمیکنی . فرصت داری مدارک دانشگاهی بگیری.
من از این فیلم خیلی خوشم اومد. تو یک پارک بزرگی زیر یکW بزرگ گنجی پنهان بود. درست میگم. اون Wبزرگ هم با نخل و یا به قول شما با پالم درست شده بود.
نمیدونم چرا آقای منوچهر سعادت نوری کم کار شده اند . به هر حال از صمیم قلب براشون شادی و سلامتی آرزو میکنم.
و بستنی دسته داشت ... و مداد پاک کن داشت ... و عرق مزه داشت ...
فرامرز جان،
شعر بسیار رومانتیک و حساسی بود. مرسی.
به نکته جالبی اشاره کردید، تو و جناب مرادی.
خیال دارم در اینمورد یک بار یک مقاله بنویسم.
این یک واقیته که دیگه به اون طنزهای قدیمی به اون صورت نمیخندیم. حتی شعر و ادبیات هم مثل سابق حالمون رو خوب نمیکنه.
به نظر من، یک علتش اینه که تعداد سال هایی که در خارج از کشورمون موندیم، الان خیلی بیشتر از تعداد سالهاییه که در داخل بودیم. یعنی اینکه، فرهنگمون خواهی نخواهی عوض شده.
دوم اینکه، پدیده ایجاد تکنولوژی و سرعت بیسابقه اون در تماسهای روزانه، چه در رابطه با دیگران و چه در خواندن اخبار و متون، ما رو بیشتر به ربات تبدیل کرده. ذهن برای کسب و پذیرش از مطالب، خیی سریع عمل میکنه، فرصتی برای احساسات نمیمونه. چه در خواندن و چه در نوشتن مطالب، از احساسات، خیلی سریع رد میشیم.
چند وقت پیش هوس کردم کتابی از پروست رو دوباره بخونم "در جشتجوی زمان از دست رفته"
با اینکه همیشه عاشقش بودم، دیدم اینبار حوصلهام داره سر میره از استعارهها و توضیحات مکرر.
فهمیدم که یک اشکالی در ذهن خودم به وجود اومده. ایراد از نویسنده نیست.
موفق باشی.