میاندیشم ـــ پس هستم، این جمله را لاقل هر کسی در زندگی خود یک بار شنیده و یا خوانده است، میاندیشم، پس هستم یا فکر میکنم ـــ جملهی معروف رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی، است، این جمله که ابتدا در رساله گفتار در روش و سپس در اصول فلسفه آمده است، اولین اصل دکارت است که با تکیه بر آن فرضیه مابعدالطبیعه خود را در کتاب تاملات در فلسفه اولی بنیان نهاده و اعتماد به نفس را به عنوان اصالت ـــ در علم فلسفه گنجاند، اینکه دکارت چگونه به این جمله پی برده و آن را در افکارِ خود ساخته و پرداخته کرده ـــ چیزی نیست که بخواهم بدان بپردازم، صحبت از اینجا آغاز میشود که وقتِ آن رسیده که به نقشِ زنان در شکل گیری علومِ فلسفی اعتراف شده و تحقیقاتِ بیشتری به روی آن انجام شود.
دکارت به مدرسهی مذهبی میرفت، مدرسهای که مالِ انجمن عیسی (معروف به یسوعیها) فرقهای مذهبی وابسته به کلیسای کاتولیک بود، مثلِ سَن لویی که در تهران بود و بنده به آنجا میرفتم، ۱۵ ساله بود که در یک جلسه سخنرانی ـــ تحت عنوان اکتشاف چند سیارهی سرگردان در اطراف مشتری، از اکتشافات گالیله (همهچیزدانِ معروف ـــ زادهی پیزا، او دشمن فلاسفه قدیم بوده ولی خود فلسفهای نداشت، بیشتر دانشمندی اهل علمِ تجربی بود) اطلاع حاصل کرد، این سخنرانی در روح او تأثیر فراوان گذاشت، بعد از پایانِ مدرسه ـــ تصمیم گرفت جهانگرد شود، برای این کار واردِ ارتش شده و در آنجا نیز در فنونِ جنگ مهارت کسب کرده و اشرافِ فرانسوی مایل بودند تحت فرمانِ او ـــ فنون رزمی را فرابگیرند، نکتهی جالبِ دیگر زندگی او این بوده که دکارت به فکر یکی ساختن همه علوم می افتَد، در شب دهم نوامبر ۱۶۱۹ میلادی وی سه رؤیای امیدبخش دیده و آنها را چنین تعبیر کرد که روح حقیقت (خدا؟ پیغمبر؟ یا..؟) ـــ او را برگزیده و از او خواسته تا همه دانشها را به صورت علم واحدی درآورد، این رؤیاها به قدری او را مشعوف ساخت که نذر کرد تا مقبرهی حضرت مریم را در ایتالیا (احتمالا منظورِ دکارت باسیلیکای سانتا ماریا ماجوره ـــ یک کلیسای کاتولیک در رم بوده است، حضرت مریم مقبره ندارد) زیارت نماید، وی چهار سال بعد به نذر خود وفا کرد.
دکارت آنقدر ایدههای چشمگیر داشته که هنوز بعد از گذشتِ چند قرن نوشتار های او به موردِ بحثِ همگان بوده و یا با خواندنِ آثارش شیفتهی او می شوی و یا مثلِ بعضی از قدیمیون ـــ تکفیرَش میکنی.
در کتاب آشنایی با اسپینوزا، نوشتهی پل استراترن و ترجمهی شهرام حمزهای می خوانیم که دکارت به چندین دلیل مورد نفرت شدید مسیحیان و فیلسوفان مسیحی زمان خود بود و بسیاری از بقیهٔ مسیحیان به او اکراه شدیدی داشتند، زیرا: جریان فلسفی در تمام کشورها و سرزمینها بسته بود و اصول کاملاً مشخص بود، هدف فلسفه خواه اسلامی، یهودی یا مسیحی اثبات اصول از قبل تعیین شده بود مثل اثبات وجود خدا یا معاد، فقط در تاریخ روشها تغییر میکرد، میتوان این روشهای جدید را نوآورانه دانست، اما به هیچ عنوان این مطالب بدیع و جدید نبودند.
بنا بر اصلی نانوشته در تمام فلسفههای دینی که تنها روش فکر محسوب میشدند، تفکر آزاد و شک کردن ممنوع بود یا به شدت کراهت داشت، گرچه هیچ یک از مکتبهای فلسفی این را اقرار نمیکردند، که ما فکر را محدود فرض میکنیم مانند فلسفه مدرسی در مسیحیت یا فلسفه اشراق در اسلام زیرا این فرض آشکارا جزم اندیشانه (عبارت است از روش اندیشه گری غیر انتقادی، غیرتاریخی و متافیزیکی، که بر بنیاد باورهای جزمی روایت شده، یعنی نظرات، برهانها و باورها استوار است) بود و تأثیری منفی بر فیلسوفان بعدی میگذاشت، دکارت برای نخستین بار به همه چیز شک افراطی کرد، از جمله مستقیماً به دانشِ پیشینیان و مسیحیت و خدا و این نوع فکر برای نخستین بار در جهان مسیحیت اتفاق افتاد (آن موقع اروپا به جامعه اروپایی یا جامعه غربی معروف نبود و به جهان مسیحیت مشهور بود همانطور که چیزی به نام خاورمیانه نداشت و این منطقه جزو بلاد اسلامی بودند)، دکارت میدانست اگر جانب احتیاط را رعایت نکند ـــ به دردسر شدیدی خواهد افتاد.
شادروان محمدعلی فروغی در ترجمه گفتار در روش درست به کار بردن عقل می نویسد: دکارت پس از محاکمهی گالیله در ۱۶۳۳ میلادی بسیار ترسید و چون از غوغای مذهبی پرهیز میکرد کتاب عالم که در آن به فلسفه و از جمله فرضیهی زمین مرکزی اشاره کرده بود و تکمیل هم شده بود را منتشر نکرد، او در عوض چهار سال بعد ـــ کتاب مشهور گفتار در روش درست به کار بردن عقل را منتشر کرد که در نهایت محافظهکاری نوشته شد.
حال که اندکی از دکارت و زندگی وی نوشتم ـــ دلم میخواهد شما را با نکتهی بعدی زندگی ایشان آشنا کنم.
کریستیا مرسر ـــ استاد فلسفه در دانشگاه کلمبیا می گوید: مراحل بنیادین تاملات دکارت ـــ منعکس کنندهی آثار سانتا ترسا هستند، سانتا (راهبه) ترسا ـــ اسپانیایی و قدیس مسیحی، نویسنده و دینشناس بوده که کتابهای زیادی مانند: خلوتگه قلعهی درون، راه تعالی و... نوشت، ترزا در زمان دکارت بسیار بانفوذ، نام آور و معتبر بود، او عارف برجستهای بود که به خاطر نوشتههایش دربارهی مکاشفات شخصی ـــ به مثابهی واسطهای برای ایجاد ارتباط با خدا مشهور بود، اگرچه واژهی عارف معنای گسترده و مبهمی داشته و این واقعیت را پنهان میکند که ترزا فیلسوف هم بوده است، مرسر در مقالهای که سال پیش در نشریهی فیلاسفیکال اِستادیز منتشر شد (با ترجمه ای از الف. قاجارگَر ) ـــ میگوید «واژهی عارف به ما اجازه میدهد که شخص را در این ظرف گذاشته ـــ در را بسته و بپذیریم که او فیلسوف تمام عیاری نیست، بر حسب تصادف بسیاری از زنان در این دسته قرار داده شدهاند.
در زمانهی ترزا، تنها راه پرداختن زنان به نکتهسنجیهای فلسفی ـــ نوشتن در باب مراقبه و ارتباط آن با خدا بود، او این کار را به شیوهای عمیقاً فلسفی انجام داده و تاملات دکارت ـــ گامهایی را دنبال کرده که ترزا پیموده بود، در راه کشفِ حقایق بنیادین هردو استدلال کرده که ابزار متداول برای شناخت حقیقت (همچون شناخت از راه حواس) به خطا رفته و از این رو، باورهای فعلی خود درباب جهان را کنار میگذارند، سپس هردو وسوسه شده تا به اندیشههای قدیمی خود بازگردند، اما بار دیگر متعهد شده که به راهِ خود ادامه دهند، سپس با شیطانِ فریبکاری مواجه شده که باورهای بالقوه نادرست را به آنها عرضه میکند، مرسر میگوید: در این نقطه است که درون نِگری اصلی برای آنها ـــ آغاز میشود.
پس هردو امیدوارند ـــ متفکران را به سمت یقین ـــ دربارهی حقایق بنیادین ـــ هدایت کنند، هردو از فریب شیطان به عنوان ابزاری راهبردی در راه رسیدن به آن هدف استفاده میکنند، و هردو استعارهی متعارف شیطان فریبکار را به چیزی با قدرت معرفتشناختی بالا تبدیل میکنند، اینجا است که میاندیشم پس هستم ـــ اتفاق میافتد و اینجا است که ترزا میگوید: اکنون تنها شما و ذهنتان باقی ماندهاید، نمیتوانید به هیچ چیز دیگری روی آورید (این قسمت از افکارِ سانتا ترزا واقعا مرا به وجد آورده ـــ هر چند که فهمِ فلسفه اصلا برایم آسان نیست).
آیا دکارت دلباختهی راهبه ترزا بود؟ چه کسی میتواند پاسخی برای این پرسش داشته باشد؟ مگر نه اینکه نسلِ ابتدایی فیلسوفان میگفتند که عشق حتی در معنای اسطورهای آن نیز ـــ قدرتی وحدتبخش و نافذ ـــ در کل کیهان است، به باور ارسطو ـــ در اصل ما هیچگاه با عشق به معنای کلی آن مواجه نیستیم، بلکه همواره اشکال معین آن را در نظر داریم، هیچ مدرکِ مکتوبی ـــ دال بر آشنایی دکارت با آثار ترزا وجود ندارد، البته می دانیم که دکارت به شدت نظرتنگ ـــ به مخفی نگه داشتنِ منابع و عوامل تأثیرگذار بر خود ـــ مشهور بود، کریستیا مرسر اصرار دارد که دکارت ـــ نوشتههای ترزا را میشناخته است، چون او مدرسهی یسوعی میرفت که شاگردان در آن هر هفته تاملاتِ عرفانی میخواندند، همچنین دکارت بعدها از راهنماییهای فیلسوف فرانسوی، مارین مرسنه بهرهمند شده که به ترزا حسن ظن داشت، حتی اگر دکارت کتاب ترزا را نخوانده باشد ـــ با اندیشههای او آشنا بوده است، هر چه باشد ترزا در آن زمان چهرهای محبوب و روحانی سرشناسی بود، مرسر در ادامه میگوید یکی از دلایلی که فلاسفهی مَرد به خواندن این متون معنوی اشاره نمیکنند این است که همهی این متون را خوانده بودند.
این احساس را دارم که دکارت، فیلسوفی بود که به نحوی و حتی شاید ــ دلباختهی راهبه ترزا شده و از تاملاتِ زنی بزرگ ـــ تأثیر پذیرفته است.
مرگِ دکارت وقتی روی میدهد که به دعوت ملکه سوئد ـــ برای تعلیم فلسفه به دربار وی در استکهلم رفته اما زمستان سردِ این کشور از یکسو و ضرورت سحرخیزی در ساعت پنج بامداد برای تعلیم ملکه از سوی دیگر، دکارت را به بیماری ذاتالریه مبتلا ساخت، او به هوای سرد و سحرخیزی ـــ عادت نداشت، دکارت سالِ بعد جان داده و در استکهلم به خاک سپرده شد، سفیرِ فرانسه در سوئد شبانه جنازه را از قبر بیرون آورده ـ مخفیانه به فرانسه انتقال داد، در طولِ ۳۵۰ سال گذشته استخوانهای دکارت همچون انگشتان، جمجمه و... یکی یکی به فروش رسید، نفرینِ اهالی کلیسا؟ مقبرهی او حالا در دِیرِ سن ژرمن د پِر ـــ پاریس است، حتما به او سر خواهم زد.
ژنو، بهار ۲۰۲۱ میلادی.
ممنون شراب سرخ عزیز
البته تا جائی که میدونم استرداد باقیمانده جنازه دکارت از استکهلم به فراسنه 16 سال بعد از مرگش و به شکلی کاملا رسمی و با احترامات کامل صورت گرفت.
برای ما ایرانی ها که عادت داریم برای هر اتفاقی مدلی پیچیده ارائه دهیم و شعار " تو مو میبینی و من پیچش مو" تفکرات دکارت که ساده اندیشی و حرکت از مدل های ساده به پیچیده را تبلیغ میکرد خیلی مغتنم است. هنوز در تلاشم که اون مقاله دکارت ام را پست کنم تاکنون موفق نشدم.
دوستان عزیز متاسفانه من نتونستم مقاله ام در باره دکارت را به دلیل حجم بالای آن پست کنم.
اگر مایلید نسخه pdf آن را داشته باشید لطفا در تلگرام 09122203541 یک پیام بدهید.ممنون
سلام شراب قرمز عزیز خواستم سلامی عرض کنم چون اصلا دنبال فلسفه و خداشناسی و این موضوع ها نیستم ، و خودم فکر میکنم از نسل شبانی هستم که موسی میخواست بهش خداشناسی یاد بده ، در هرحال مطالب شما خواندنی است و من جای دکارت بودم میرفتن پیش خانم ترزا شاگردش میشدم و کتاب نمینوشتم ، با لیلی عزیز شاد باشید
بسیار ممنونم شراب جان سرخ!
من لذتها میبرم از خواندن متون فلسفی٬ چه پیشینه فلاسفه و چه خود مفاهیم. اما در تعجبم که بیشتر شاعران و فلاسفه مدعی نوعی وحی منزل و ارتباط با جهان انتزاعی بودهاند. آیا برای اقبال عمومی و باورمندی٬ این ادعاها جزئی جدایی ناپذیر از روند اتصال به عالم ماورا بوده؟ فلاسفیدن٬ شاعرانگی و قلم همه ابزار ما ز بالاییم و بالا میرویم باید باشد؟ شاید باید باشد!
درود بر شما
سیروس جان؛ مرگِ دکارت خودش یک قضیه پر رمز و راز است، در سال ۱۹۸۰ میلادی یک مورخِ آلمانی در دانشگاه لیدِن در هلند ـــ نامهای از یک دکتر هلندی که پزشکِ دربارِ سوئد بوده ـ پیدا میکند، در آن نامه تمامِ علامات و دردهای دکارت نگاشته شده و هیچ ربطی به ذاتالریه که دکارت از آن فوت کرده ـــ نداشته است، این مورخِ آلمانی مطمئن است که دکارت توسطِ آرسنیک مسموم شده و از دنیا رفته است، در بقیهی نکاتی که فرمودید ـــ شبهاتی وجود داشته و اسنادِ متفاوتی وجود دارد.
میم نون جان، سرَت سلامت بالام جان، بنده نیز مثلِ شما بوده و وقتی که کشیشها اجازهی خواندنِ کتابِ دکارت و امثالِ ایشان را به من ندادند ـــ به تحقیق در رابطه با ایشان جذب شدم، چند سال قبل در یکی از ایستگاههای رادیویی فرانسه همکاری در زمینهی فلسفه و امثالهم داشته و این مطلبِ نوشته شده ـــ باقیمانده از آن دوران است، پاینده باشی.
ونوس جان؛ ما هنوز دقیقا نمیدانیم دکارت یک کاتولیکِ استغفار کننده بوده یا بیخدای مَخفی کار ـــ پنهان شده در پشتِ احساساتِ زاهدانه، وی به دنبالِ کشفِ حقیقت بوده و شاید از الهامِ فطری خود ـــ بیشتر از حدِ معمول بهره میبرده است، همه اینها ـــ وضعیت بسیار بدِ اندیشه را نشان میدهد که در همین دورانِ امروزی ـــ باز شاهدِ آن در مملکتِ خود هستیم، چاهِ امامِ زمان و دیگر صحبتهای این چنینی ـــ همین کج اندیشی و کثیف مابی افکارِ مذهبی را میرساند.
بذر آتئیسم یا بی خدائی را سالها قبل از دکارت فلاسفه یونان کاشتند. محیط فرهنگی یونان از آزادی کامل برخور دار بود. اپیکور سر دستشون بود Epicurus متولد 341 و در گذشته 270 قبل از میلاد بود.یعنی 2360 سال پیش به دلایل زیر به خدا بی اعتقاد بود.
«آیا خداوند مایل به جلوگیری از بدی هست، اما نمیتواند؟ پس او قادر مطلق نیست. آیا او قادر است، اما مایل نیست؟ پس او بدخواه است. آیا او هم قادر و هم مایل است؟ پس او مبدأ شر است. آیا او نه قادر و نه مایل است؟ پس چرا او را خدا بنامیم؟»
از هردو عزیز خوشفکر و خوشقلم٬ جناب مرادی و شراب جان سرخ٬ جناب شمیرانزاده خیلی ممنونم.
راستی امان از این نمونیا یا سینهپهلو که خیلی از شاعران و نویسندگان رو جوونمرگ کرد! همش یاد جان کیتز عزیزم میافتم. فیلم bright star رو ببینید اگر به کیتز و ادبیات انگلستان علاقه دارید.