یه سال ما بچهها سیمِ زنگ خونه رو قطع کردیم
نگارمن
اونوقتا که با زور میرفتیم عیددیدنی انقدر خوشحال میشدیم که زنگ بعضی خونهها رو میزدیم و نبودن! بابام یه کارت میذاشت زیرِ در که برای عرض تبریک خدمت رسیدیم، تشریف نداشتین و ما سهتا بچه ذوق که این یکی هم بخیر گذشت.
بابابزرگ من یه فامیل داشت فرق نمیکرد چه ساعتی تحویل شده، روز اول عید، هفت صبح با خانم و دوتا پسربچهی دبیرستانیش کراواتزده و شستهورفته زنگ خونه رو میزدن و تموم اون سالهایی که ما با بابابزرگ زندگی میکردیم کابوسِ ما از یک ماه قبل از عید، آقای دکتر بود و پسرا با کراواتاشون!
شب قبلش باید زود میخوابیدیم تا فردا شیش صبح بتونیم با دعوا از خواب بلندشیم که زود باشین الان دکتر اینا میآن عیددیدنی اونوقت شماها هنوز این ریختی هستین؛ هفتِ صبحشون هشت نمیشد، انگار باید میرفتن سرِ مریض، سالها...
یه سال ما بچهها سیمِ زنگ خونه رو قطع کردیم تا دکتر که اومد زنگو زد فکر کنه ما نیستیم و برن. ظهر شد بابابزرگم از همهجا بیخبر نگران که حتما دکتر تصادف کرده نیومده. رفت بیرون دید دکتر و خونواده همونجور کراواتزده نشستن توی ماشین پشتِ در، بعدشم خسته و هلاک پریدن تو!
بخدا الآن انقدر دوست دارم همون دکترای خدابیامرز رو، همونایی که برای دیدنت ساعتها منتظر میموندن، همون چایهایی که به قول عموم باید چهارده دقیقه روی سماور زیر تور دانتل نازک میماند تا عطر و طعم و رنگش به مذاق میهمان خوش بنشیند.
غربت فقط دوری از وطن نیست؛ غربت همان تنهاییهای اجباری و حفظ فاصلههاس که طنین زنگ هیچ خونهای هفتسین رو به عشوه نیاندازد و هیچ عزیزی رو در آغوش نگیری و فقط برگی از تقویم رو ورق بزنی و عید لابلای دلهرههای جمعی گم شود.
هر شادمانی و عیدانهای رفاقت، دوستی و عشق میطلبد نه از راه دور که در آغوش...
میگم که
لابد این دکتره عیدی نمیداده
خوب کاری کردین که زنگ رو قطع کردین
آهنگ جان:))
بله هر کی عیدی نده حقشه پشت در بمونه؛)
سلام کار بجایی رسید که تو سالهای قبل فقط عمو نوروز و عیدش بیشتر فامیل و آشنا را دور هم جمع میکرد و بیشتر حرفهای جمع با خنده رد وبدل میشد ، اونم که با فراگیر شدن اینترنت و گوشی هوشمند و این ویروس لعنتی محو شد ، به امید برگشتن اون روزها ، خاطره جالبی را نوشتید سپاس
سلام از من میمنون عزیز، یادش بخیر
مرسی که خوندین و به امید نوروزهایی که در کنار عزیزانمون، عیدتر شوند
من نمی تونم تصور کنم که دختر بچه سیم برق رو قطع کنه. کار پسرای فامیل بود حتمن، شما هم تشویق کردین :)
بیست سالم بود جهان عزیز و دقیقا فقط تموم نقشهها زیر سر من بود:)
آهان بله دوران معصومیت گذشته بود :)
عزیزم ^_^ نگارمن جان...چقدر شیرین بود. پاراگراف آخرم که محشر!
ممنونم ونوس عزیز، ممنون:)
شما را به حرمتِ لوز بادام و کلِ آجیلِ عید قسم میدهیم که این چیزها را اینجا ننویسید، فردا پس فردا این لیلای ما این بد آموزیها را یاد گرفته و ما از صبح تا شب مجبوریم خواستگارهایَش کیش بدهیم... نکنید، ننویسید این چیزها را، این بچه رگِ شّرِ شمیرانی داشته و از الان به دنبالِ آلار سازی است.
طبعِ ما از خواندنِ نوشتارِ شما شیرین شد، سپاسِ فراوان.
شراب جان، نینیبانو اگر تنها یک رگ از پدرعزیزش داشته باشد برای قطع کردن سیم برق کل دنیا کفایت میکند، از حالا لطفا شیطنتهایش را گردن ما نیاندازین:)