خاطرات یک زن کمونیست (۴)

آذر ماجدی

 

فاصله حرف و عمل

منصور حکمت حدود دو ماه پس از تشکیل حزب، در اردوگاه شین کاوه برای تشکیلات در نقد سبک کار حزب سخنرانی کرد. فاصله حرف و عمل تیتر این سخنرانی است. نکته مهم این سخنرانی این بود که حزب سیاست های کمونیستی را اتخاذ و پیاده نمی کند، و وقتی یک جریان کمونیستی سبک کارش متعلق به جنبش های دیگر است آنگاه دارد سیاست های جنبش های دیگر را پیاده می کند. (متن پیاده شده از نوار این سخنرانی چند سال پیش منتشر شد.) این سخنرانی اولین نقد علنی حکمت به سبک کار و پراتیک حزب از زاویه کمونیسم کارگری بود. این سخنرانی به رهبری حزب خوش نیامد. او هم از انتشار آن خودداری کرد. اما بعدا در یکی از سمینارهای انجمن مارکس به این سخنرانی ارجاع داد. برای من مساله بی اعتنایی به مردسالاری و عدم تلاش کافی برای امحای آن در تشکیلات در همین متن جای می گرفت: فاصله حرف و عمل.

شش هفت ماه پس از تشکیل حزب بخشی از رهبری همراه با تعدادی از کادرهای سازمان مرکزی، به اروپا منتقل شدند. ه ت کمونیست کارش را در محیط جدید آغاز کرد. با شدت و جدیت کار می کردم. هیچ چیز مانند امید انسان را به تحرک وا نمی دارد؛ هیچ چیز مثل امید به انسان انرژی مثبت نمی دهد. خشم، حسادت و حس انتقام نیز انسان ها را به تحرک می اندازد؛ منتهی انرژی منتج از این احساسات منفی است؛ مخرب است. اما امید احساسی سازنده است. یک دنیای بهتر را فقط با انرژی مثبت می توان ساخت و متحقق کرد.

مهاجرت به اروپا

در دو سال اولی که در اروپا بودیم، رهبری سمینارهای مرکزی را سازمان داد. پلاتفرمی برای رشد آگاهی و تعقل و تعمیق درک تئوری و سیاست کمونیستی. دقیقا یادم نیست چند سمینار برگزار شد. شاید حدود ده تا. این سمینارها یک فضای پوینده و تعمق را در سازمان مرکزی شکل داده بود. نتایج این فضا درون حزب اشاعه پیدا می کرد. بغیر از دو سمینار بقیه را منصور حکمت ارائه داد. دو سمینار دیگر یکی توسط فرهاد بشارت و دیگری توسط من ارائه شد.

سمینار من درباره مبارزات معدنچیان انگلستان بود؛ یکی از مبارزات پر اهمیت طبقه کارگر. درس های بسیاری در این تجربه وجود دارد. شکست این مبارزه متاسفانه در فضایی که بورژوازی هار یک حمله سازمانیافته را به طبقه کارگر و دستاوردهای آن سازمان داده بود، عواقب تلخی ببار داشت. مارگارت تاچر در انگلستان عزم جزم کرده بود که کلیه دستاوردهای طبقه کارگر را از جامعه حذف کند. از اینرو یک حمله وحشیانه را علیه مبارزات معدنچیان سازمان داد؛ این مبارزه به یکی از عرصه های مهم "مبارزه "آشکار" طبقاتی در انگستان بدل شد، که نتایج آن از مرزهای بریتانیا فراتر رفت. صحنه هایی از خشونت پلیس و بورژوازی طی این مبارزه در انگلستان شکل گرفت که هنوز نزدیک به چهل سال بعد تاثیرات پایداری در این جامعه بجا گذاشته است.

یکی از خاطرات دوران دستیاری ه ت محافظه کاری و پوپولیسمی بود که بعلت منافع خُرد سازمانی- محفلی توسط سردبیر وقت بروز کرد. یادبودها و زندگینامه رفقای جانباخته را من بر مبنای اطلاعات تشکیلاتی تدوین می کردم. یکی از رفقای پیشمرگ در کردستان خودکشی کرد. رویداد تلخ و دردناکی بود. من هیچوقت دلیل خودکشی این رفیق را نفهمیدم. فقط شایعاتی شنیدم. من یادنامه این رفیق را نوشتم. در این مطلب نوشتم که او فرزند یک آخوند بود. سردبیر این کلام "آخوند" را به "روحانی" تغییر داد. او حرف آخر را می زد و من بنا به مقررات تشکیلاتی باید می پذیرفتم. وقتی ژوبین این یادنامه را خواند با حالتی تند رو به من کرد و گفت "روحانی؟" از کی تا حالا. گفتم من نوشته بودم آخوند؛ "ا." به روحانی تغییرش داد. سکوت کرد. معلوم بود که بهیچ عنوان پرنسیپش به او اجازه نمی داد که خشم و عصبانیتش از یکی از اعضای د س را در مقابل من نشان دهد.

د س جمعی برای تدوین یک بیانیه زنان تشکیل داد. فکر می کنم ه ت کمونیست در این جمع بود. بهرحال تعدادی از اعضای د س و من اعضای این جمع بودیم. من مسئول تدوین این بیانیه شدم. بحث های کشاف و جالبی داشتیم. یک دوره از تبادلات فکری بسیار فعال و هیجان انگیز. یک بحث داغ در مورد سقط جنین بود. منصور حکمت یک موضع کاملا متفاوت و جدید در این زمینه داشت. موضع او در مورد سقط جنین در برنامه یک دنیای بهتر بشکل موجز فرموله شده است. بقیه رفقا موضع خاصی نداشتند. راستش فکر نمی کنم چندان به این مساله فکر کرده بودند. بحث میان من و حکمت بر سر این مساله داغ شد. صدایمان بالا رفت. فکر می کنم یک جا حتی خیلی تند شد. نوار صحبت منصور حکمت در مورد سقط جنین در یکی از جلسات مرکزی حزب روی صفحه منصور حکمت موجود است. توصیه می کنم علاقمندان این بحث را گوش دهند. یک موضع کاملا منسجم انسانی – مارکسیستی. موضعی که نیاز زمانه و جنبش آزادی زن را در نظر می گیرد ولی تسلیم فمینیسم نمی شود.

باید اعتراف کنم که من یک موضع کاملا فمینیستی در مورد سقط جنین داشتم: "بدن خودم است، خودم در موردش تصمیم می گیرم." یک موضع لاقید و غیر انسانی – اجتماعی. موضعی که به فردگرایی جامعه سرمایه داری تسلیم شده است؛ و در پسِ دادن باصطلاح یک "امتیاز" به زنان، تمام مسئولیت این مساله با این اهمیت را روی دوش زن منفرد می اندازد. موضع من درباره سقط جنین تا پس از اولین زایمانم کم و بیش همان موضع قبلی باقی ماند.

من در سال 58 در تهران حامله شدم و با مراجعه به یک دکتر آشنا (سقط جنین غیرقانونی بود و با مجازات مرگ روبرو می شد.) جنین را سقط کردم. در آن زمان فقط به شرایط  و مسائل پراتیکی این عمل فکر می کردم؛ پس از عمل هم یک سری مشکلات فیزیکی و خونریزی داشتم. به جنبه معنوی مساله حتی یک لحظه نیاندیشیدم. اما هفت سال بعد یکی از اولین احساساتی که پس از در آغوش گرفتن نوزادم در عین آن حالت هیجان به سراغم آمد جنینی بود که هفت سال پیش در بدنم بود و سقط شد. یک لحظه فکرم تاریک شد. زایمان یکی از زیبا ترین و پر معناترین لحظات زندگیم بود و هنوز هست. زایمان اول بخاطر نوین بودنش منقلبم کرد. یادم است شب اول اصلا نمی توانستم بخوابم. آرام نداشتم. یک جوری روی ابرها بودم. این احساس کاملا متناقض با قبل از حامله شدنم برایم جالب بود. این زایمان کمک زیادی کرد تا از ازخود بیگانگی حاصل از ایده های فمینیستی رها شوم. اغراق نیست اگر بگویم حدود ده سالی فکر آن سقط جنین ذهنم را رها نمی کرد. این یک پراتیک یا تجربه اینتلکچوال نبود. کاملا احساسی بود. این پروسه احاسی کمک کرد که به یک موضع انسانی برسم.

کنگره دو و زایمان

سازماندهی برای کنگره دوم آغاز شد. هیجان بسیاری در همه بوجود آمد. بحث های بسیاری در حوزه مرکزی در رابطه با مباحث کنگره، اصلاحات به برنامه، اصلاحات به اساسنامه و غیره شکل گرفت. یادم است که یکی از اصلاحات به اساسنامه که از جانب من و دو سه تن دیگر از رفقا مطرح شد، حذف پست "دبیر کل" بود. ما در ا م ک پیش از تشکیل حزب با این پست شدیدا مخالف بودیم. اما منصور حکمت این پست را بعنوان سازشی برای رفع موانع تشکیل حزب پذیرفت. عبدالله مهتدی دبیرکل کومه له بود و فکر از دست دادن این موقعیت او را به یک موضع متزلزل کشانده بود؛ بعلاوه نام کومه له بود. این فکر که پس از تشکیل حزب نام کومه له حذف می شود رهبری کومه له را دو دل و متزلزل کرده بود. منصور حکمت برای رفع موانع تشکیل حزب دو سازش را پذیرفت و برای عبور از آنها راهیابی کرد: پیشنهاد حفظ نام کومه له بعنوان سازمان کردستان حزب و حفظ پست دبیر کل در حزب. ما بخاطر منافع بزرگتر پذیرفتیم. اما با فرارسیدن کنگره دو پست دبیرکلی دیگر نالازم بود.

من بعنوان نمایندۀ تشکیلات مرکزی انتخاب شدم. چه احساس هیجان و غروری داشتم. اینکه می توانستم بعنوان یکی از نمایندگان در کنگره دوم شرکت کنم. اما من حامله بودم. بالاخره پس از شک و تردید در مورد بچه دار شدن، تصمیم گرفتم که بچه دار شوم. از نوجوانی تصمیم گرفته بودم که بچه دار نخواهم شد چون می خواستم فعال باشم و زندگیم را بعنوان یک انسان آزاد ادامه دهم. در شرایط آن جامعه برای زن بچه دار شدن عملا بعنوان پایان یک زندگی فعال بود؛ بچه عملا پای زن را به خانه زنجیر می کرد؛ تقسیم کار درون خانه شدیدتر می شد؛ زن عملا به تابعی از خانواده بدل می شد. من نمی خواستم در چنین شرایطی قرار بگیرم. اما با شناختی که از ژوبین داشتم، می دانستم که در زندگی مشترک ما شرایط متفاوت خواهد بود. بالاخره حامله شدم و این حاملگی دست بر قضا مصادف شد با تشکیل کنگره دوم که آرزوی شرکت در آنرا داشتم.

کنگره در کردستان عراق در اردوگاه حزبی برگزار می شد. دکتر سفر با هواپیما را در آن مقطع از حاملگی ریسکی ارزیابی می کرد. من تصمیم گرفتم ریسک را بپذیرم. اما ژوبین گفت که خطر سفر با ماشین از سلیمانیه تا اردوگاه از هواپیما هم برای حاملگی بیشتر است. ازم ملتمسانه خواهش کرد که ریسک نکنم. بهم گفت: بهت قول می دم که تمام تلاشم را خواهم کرد تا بچه به مانعی در مقابل فعالیت بدل نشود. صدا و نگاه ملتمسانه اش باعث شد که غرور احمقانه فمینیستی را کنار بگذارم و تصمیم عاقلانه را با تمام تلخیش اتخاذ کنم.

ابتدا پیش خود فکر می کردم: دیدی بچه دار شدن به مانعی در مقابل فعالیتت بدل شد. اما بمحض تولد دخترم این فکر بخار شد و به هوا رفت. بچه دار شدن یکی از بهترین اتفاقات زندگیم بود. بچه دار شدن و تجربه مادری بطور عملی نیز به من ثابت کرد که فمینیسم می تواند تا چه میزان مخرب و انحرافی باشد.

تصمیم گرفتم بیشتر کار کنم و کمتر بخوابم. بخصوص که رابطه من و ژوبین سنتی نبود. ادغام کار با بچه داری   آسان نبود؛ اما لذت بخش و تجربه عمیقی بود. اینقدر رابطه من و ژوبین غیر سنتی بود که بعضی از رفقا، بویژه رفقای زن، "مادری" مرا زیر سوال می بردند. وقتی از ریشه دار بودن مردسالاری بعنوان یک ایدئولوژی درون کل جامعه صحبت می کنم و آنرا همانقدر ریشه دار میان مردان می بینم که میان زنان؛ بعضی بمن خرده می گیرند که حساسیت لازم را نسبت به زنان نشان نمی دهم. من این تحلیل را بر مبنای مطالعات تئوریک، تحلیل روابط اجتماعی، تعمق در این روابط و تجربه عملی بدست آورده ام. مردسالاری ای که درون تشکیلات و جامعه احساس می کردم بطور یکسان، اما با اشکال متفاوت در میان زن و مرد نفوذ داشت و رفتارها و برخوردهایشان را شکل می داد.

در آن زمان بولتن مباحث شوروی منتشر می شد و نشریه بسوی سوسیالیسم نیز در حال سازماندهی بود. انتخاب ه ت برای این ارگان ها یا سمینارهای مباحث شوروی یکبار دیگر مردسالاری درون حزب را عیان کرد. این جمع ها کاملا مردانه بود. من خواهان تبعیض مثبت نبوده و نیستم. این سیاست را مضر و سطحی می دانم. بجای معالجه زخم یک چسب روی زخم می زند. اما این جمع مردانه قابلیت های واقعی موجود را بیان نمی کرد. مردانی که بهیچوجه دارای کارایی لازم نبودند و درافزوده ای به مباحث و تبیین آن نداشتند، در این جمع ها حضور داشتنند، اما زنانی که اتفاقا ثابت کرده بودند از این قابلیت ها برخوردار بودند از این جمع ها حذف شده بودند.

یک روز به ژوبین گفتم: از شوونیسم درون حزب عاصی شده ام. (در آن مقطع از لفظ شوونیسم برای اشاره به مردسالاری استفاده می شد. هم در فرهنگ انگلیسی زبان و هم در میان بخشی از جنبش چپ ایران.) نگاهی بهم کرد؛ بهم نگفت که اشتباه می کنی در حزب مردسالاری نیست، یا حاکم نیست. بهم گفت: "این یک حزب سیاسی است، نه یک کلوب سیاسی. برای کسب اتوریته باید مبارزه کرد." (این جمله را در نقل قول گذاشتم برای اینکه عین جمله ای است که او به زبان آورد. این صحبت آنچنان تاثیر عمیقی بر من گذاشت که پس از گذشت سی و پنج سال هنوز کلمه به کلمه حرفش را بخاطر دارم. یادم است کجا نشسته بودیم و چه لباسی بر تن داشتیم!)

پس از آن تلاش کردم که بیشتر کار کنم. برای رادیوی حزب گفتار های سیاسی و در مورد مساله زن می نوشتم. با ه ت کمونیست فعالیت می کردم. مطلب می نوشتم. در جلسات حزبی فعالانه شرکت می کردم. با وجود بچه کوچک داشتن برای کار حزب هفته ای یکی دو بار از یک شهر به شهر دیگر می رفتم. امید و اعتماد عمیق مرا بجلو می برد.

یادم است داوطلب شده بودم که برای ماموریتی سفر کنم. بخشی از رفقای مرکزیت و رهبری بطور روتین از اردوگاه در عراق به اروپا سفر می کردند. در این زمان یکی از اعضای مرکزیت حزب و کومه له که در سازمان کردستان فعالیت می کرد و از کادرهای قدیمی کومه له بود، به سوئد آمده بود. شنیده بود که من داوطلب این ماموریت هستم. بهم گفت: "آذر بمون بچه را نگه دار، بگذار نادر به کارهاش برسد!" به همین زمختی. یک جوابی دادم؛ ولی نه آنطور که میخواستم. اگر یکی از دوستان یا  فامیل این حرف را بهم زده بود؛ یک پاسخ دندان شکن به او می دادم. اما در مقابل یک عضو مرکزیت، بخصوص با سابقه کومه له زبانم را گاز گرفتم. نمیخواستم بلوا براه بیاندازم.

این مردسالاری تو ذوق زن در مسائل ریز و درشت بروز می یافت. خیلی راحت است که در سخنرانی از آزادی و برابری زن و مرد حرف بزنی. اما رفتارهای روزمره و حرف های روزمره عمق مردسالاری یا آزادیخواهیت را بخوبی بیان می کند. من از این حرف ها و رفتارهای روزمره داشت جانم به لب می رسید. 

ادامه دارد

قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم