یادش بخیر چند سال پیش  من آدم روشنفکری بودم. خیلی روشنفکر! لابد دوستانی که قدیمی تر هستند توی صفحه ی من، به یاد دارند اون روز های روشنفکری ِمنو.

یادش بخیر،  اون روزها معتقد بودم که احترام، احترام میاره. فکر می‌کردم که اگر به دیگران احترام بگذاری،  اونا هم راهی غیر از احترام گذاشتن به تو ندارند. و فکر میکردم آدم باید همه چیو تحمل کنه.

در راستای همین روشنفکر بازی هام،  همه مدل آدم در لیست دوستان من بود. از مذهبی دو آتیشه بگیر تا آتئیست های متجدد و متعصب. بخصوص دوست مذهبی خیلی داشتم. آدم‌های خیلی خوبی هم بودند. با چند تاشون خیلی هم دوست بودم. اینقدر دوست که منو عضو چند تا گروه مذهبی که داشتن کرده بودن. یادش بخیر اون روز ها هنوز تلگرام و واتساپ و... نبود. و گروه های فیس‌بوکی گرم و فعال بود.

تمام پست هاشون رو با دقت میخوندم. و خودم هم خیلی مطالعه میکردم تا یاد بگیرم. به عنوان آدمی که هرگز مذهبی نبوده،  گرایشی به هیچ دسته ای نداشتم ولی مباحث برام جالب بود.

بشدت مقید بودم که بهشون احترام بگذارم و چیزی نگم که باعث ناراحتی و کدورتشون بشه. و زیر پست اعیاد و یا تولد های مذهبی همیشه کامنتی محترمانه می‌گذاشتم .

اونا هم در مورد دین من خیلی کنجکاو بودن و زیاد سوال میپرسیدن. سوال های ناراحت کننده ی تکراری که تمام اقلیت ها یک عمر جواب میدن. ولی من روشنفکر بودم. سعی می‌کردم ناراحت نشم. همیشه آروم و مودبانه جواب سوال هاشون رو میدادم.

یه عالمه دوست پیدا کرده بودم و همشون هم به نظرم خیلی ادمهای خوبی بودن.

تا اینکه ششم فروردین اون سال شد. درست یه روزی مثل امروز. من مذهبی نیستم ولی زرتشت رو دوست دارم. یه عکس از زرتشت توی صفحه ی خودم گذاشتم و فقط نوشتم: تولدت مبارک!

همین!

و اتفاقاتی که در چند ساعت بعدش افتاد حیرت آور بود. دوستان مذهبیم ریختن زیر پستم و شروع کردن به کامنت گذاشتن.

یکی نوشته بود زرتشتی وجود نداشت. یکی در جوابش نوشته بود نه بوده ولی همون حضرت ابراهیم خودمون بوده. دو تا دیگه ریخته بودن با اون دعوا که به حضرت ابراهیم توهین نکن.

چند نفر هم ضمن تبریک البته برام آرزوی هدایت کرده بودن. و همون زیر پست شروع به دلیل برهان برای هدایتم. این وسط چند تا از دوستان آتئیستم هم ریخته بودن که زرتشت هم یه کلاش مثل پیامبرهای دیگه و منو متهم به تحجر کرده بودن. بعد همه ی اینا خودشون با هم دعواشون شده بود و دیگه چیزی نبود که به هم نگن و البته ده ها فحش هم بین طرفین رد و بدل شد.  و این وسط دیگه هر آنچه همشون در توان داشتن به زرتشت و منم گفتن.

هر چه سعی می‌کردم آرومشون کنم نمیشد.

یه جیزی بالای صد تا کامنت زیر پست من بود و فقط چهار نفر مثل آدم دو کلمه بهم تبریک گفته بودن.

و من حیرت زده به آدمهایی نگاه میکردم که خودم چقدر احترامشون رو نگه داشته بودم و چقدر در مناسبت های خودشون بهشون تبریک گفته بودم. وقتی حتی به یکیشون زیر پست خودم به این نکته اشاره کردم با تعجب در جوابم گفت:

--تو اونو با زرتشت مقایسه میکنی؟؟ 

جوابی نداشتم!

نشستم و یکبار دیگه با دقت همه ی اون کامنت ها و فحاشی ها رو خوندم و وقتی تمام شد،  اون لحظه برام پایان روشنفکریم بود. اول از همه اونایی که سعی در هدایتم داشتن رو از صفحه م انداختم بیرون. بعد تمام افرادی از هر گروه و دسته ای که توهین و فحاشی کرده بودن آنفرند کردم. و از تمام گروه هاشون که عضو بودم اومدم بیرون.

و از اون روز روشنفکری رو به شکل کامل گذاشتم کنار و خط قرمز ِپررنگم شد ادب و عدم توهین!

بخصوص به شکل عجیبی حساس شده بودم روی پست هر ساله ی ششم فروردینم و تولد زرتشت.  هر سال پست رو میذاشتم و یعنی فقط منتظر بودم که نفس یکی در بیاد تا بلافاصله آنفرندش کنم. تبدیل شدم به یک دیکتاتور بی رحم و بی منطق که ذره ای با کسی سر این مسئله تعارف نداشت.

اونم منی که خودم اصلا مذهبی نبودم. اونم منی که سال به سال یک نفر رو هم انفرند نمیکردم.

بشدت رنجیده بودم. خیلی زیاد.

در طول زمان گرچه خداروشکر هرگز باز روشنفکر نشدم،  اما تمام تلاشم رو کردم که به همون آدم آرام متعادل قبلی برگردم. برگشتم ولی اون رنجش هرگز نه فراموش شد و نه کم شد.

و هر سال ششم فروردین تولد زرتشت که میشه من یادش میفتم! یاد ِروزهای ِروشنفکریم...

#مژگان

March 26, 2021