یك كمی مهربونتر

شقایق رضایی
دالاس، تگزاس

 

هفتهء آخر سال "پوست كنان" بود. لابد قراره پوست تازه دربیاریم كه نازك باشه و عین برگ گل لطیف. دوباره درخت ها كه شكوفه می زنند و سبزه ها تنجه، امید هم توی دل آدم رشد می كنه. قرار نبود همه چیز یك جور بمونه.

اون زمان ها كه می نوشتم از داستان آدم ها، هر روز به ذوق آدم ها و همكارهام سر كار می رفتم. مدتی است ننوشتم. همكارهای نازنینم دونه دونه رفتند، یا موندند و خسته تر شدند. گروه رهبری (اسم جدید سوپروایزرها و مدیرها و رییسمونه) اومدند لایه های بخش ها را زیر ذره بین گذاشتند و هر جا ممكن بود سه تا پنج دقیقه وقت پیدا بشه، توش یك وظیفه تعریف كردند و گنجوندند.

دیگه حالا وقتی مریض حرف بزنه، وقت ندارم جوابش رو بدم چون از پروداكتیویتی مون كم می شه. حالا برعكس تا حرف می زنند می گم این به ما ربطی نداره باید از كلینیك بپرسید. یا از دم در، یا منشی.

حالا می فهمم چرا یك كار كوچولوی مامان ماهها طول می كشه و هی ما رو پاس می دن. بعضی از مریض ها هم به نوبت بعدی نمی رسند و تا یكی جواب تلفنشون رو داده باشه، دوباره برگشتند بیمارستان.

خلاصه غمنامه نباشه، سرتون سلامت.

خودمونیم عجب قرنی گذروندیم. انقلاب و جنگ و سقوط دو تا هواپیما و همون مینی تظاهرات های بعد روزنامه سلام و بعد هشتاد و چند و كرونا و ... شاید از این قرن به اون قرن فرجی شد.

ولی از من به شما وصیت: یك كمی مهربونتر.