سیمین بهبهانی و فروغ فرخزاد در جمعی از هنرمندان دیگر
فروغ پس از مرگ هم می دود
سیمین بهبهانی
من و فروغ در عرصهٔ به شهرت رسیدن، تقریباً همزمان از زمین جوشیدیم و سبز شدیم؛ اما میان من و فروغ رقابتی بود. پنهان نمیکنم، جلساتی بود که من و او و چندین شاعر و صاحب ذوق به طور مستمر در آن شرکت میکردیم؛ اما هرگز میان ما دوتن، دوستی برقرار نمیشد. غالباً از سخنانمان نسبت به هم بوی بیمهری میآمد. شاید بگویم: رشک...
یکشب در مجلسی آنقدر از او رنجیدم که تصمیم گرفتم دیگر نبینمش و ندیدم. با این همه تطوّر شعرش را دنبال میکردم. گریبان خاطر خود را نمیتوانستم از دستش خلاص کنم. شاید او هم همین طور.
با اینکه دیگر نمیدیدمش، سعی میکردم که از او عقب نمانم. دوندهٔ خوبی بود و میتوانست مرا خوب بدواند. همیشه این احساس را به او داشتم. یکروز غروب بود، زمستان بود. «تولدی دیگر» منتشر شده بود و قبول عام یافته بود. تلفن زنگ زد. صدای مرتعشی در تلفن گفت: «فروغ تصادف کرد و ...» تلفنی دیگر و تلفنی دیگر.
نمیخواستم باور کنم؛ اما دیگر میبایستی باور کنم. بیش از آن که به عمق فاجعه بیندیشم، خودخواهی اینطور به سراغم آمده بود: اگر راست باشد، اگر چنین باشد، دیگر چه کسی میدود که تو را بدواند؟...
تا مدتی شعر نگفتم. فکر میکردم دیگر کسی نیست که مرا بدواند. آخر پس از مدتی گفتم: چرا پایت شکسته؟ او پس از مرگ هم میدود، تو هم بدو. درست تشخیص داده بودم، او پس از مرگ هم میدوید. با موجی که برانگیخته بود، میدوید...
از کتاب «دربارهٔ هنر و ادبيات» حریری، ناصر (۱۳۶۸)
نظرات