زندگی من از تو یا زندگی تو از من

میم نون

 

آخرین روزهای خدمت سربازیم بود و چند ماهی بود جنگ تموم شده بود و برای احتیاط هنوز باید تو منطقه جنگ میموندیم و چون آخرین روزهای اسفند خدمتم تموم میشد و رسیدن من به خانه و پایان دو سال سربازی و جنگیدن و مجروح شدن  با زندگی دوباره همراه شده بود، تصمیم گرفتم یه مقداری جزئی از خرج مهمات با خودم ببرم  و چارشنبه سوری داغی تو محل راه بندازم.

چون گروهبان وظیفه بودم و موهای سرم ‌را از ته نمیزدم و اواخر زمستون بود و از رو لباس نظامی اورکت میپوشیدم، دژبان اکثرا منو با افسران اشتباه میگرفت و بهم احترام میگذاشتند، منم از این شانس استفاده کردم و  چند ورق خرج خمپاره که مثل کاغذ بود و اندازه CD را داشت ته ساک دستی گذاشتم و چند تا دونه خرج توپ که مثل مداد بود و سی سانت طول داشت تو جای بند اورکتم گذاشتم و خیلی راحت از دژبانی عبور کردم و فرداش تو انباری خونه قایمشون کردم.

شب چهارشنبه سوری به بچه ها گفتم امشب سوپرایزتون میکنم.

شب شد و‌ همه جمع شدند و میز صندلی شکسته و هیزم و خار و بوته موته هارو را بچه ها آتیش زدند و پریدن از رو اتیش و خوندن زردی من از تو ، سرخی تو از من و سر و صدای موسیقی و شادی همه جارو پر کرده بود.

آنموقع ها هنوز نارنجک و بمب و اینجور چیزهای الان نبود که وحشت ایجاد کنه و فقط یک جور ترقه و فشفشه با زرنیخ میفروختند. زرنیخ میگذاشتند بین دوتا موزاییک یا سنگ با پا میکوبیدند تا میترکید و صدا ایجاد میکرد.

البته بچه های محل اونموقع پیشرفت کرده بودند و به یک میله اهنی بزرگ یه لولا جوش داده بودند و زرنیخ میرختند توی لولا و محکم میزدند زمین صداش خیلی بیشتر بود.

عده ای هم کیسه زباله را بالون میکردند و‌ هوا میکردند.

آخرهای بزن و بکوب که شد رفتم خرج مهمات آوردم خرد کردم و چند تا شیشه شربت خالی را پر کردم از خرج و با فاصله چیدم و رو هر کدام هم فیتیله‌ گذاشتم و آتیش زدم. یهو شعله های زیادی هفت هشت متری بسمت هوا پرتاب شد رنگ و وارنگ و یکجور صدای مشعل داشت. همه نگاها جلب شده بود و همه لبخند داشتند.

وقتی تموم شد بچه ها درخواست اجرای دوباره داشتند که دیگه چیزی نداشتم و چون خدمتتم تموم شد دیگه تکرارش محال بود. آرزو کرده بودم دیگه این چیزا رو نبینم. خاطرات جنگم که یه مدت توپچی تانک ام ۶۰ بودم و روزیکه مجروح شدم از همه بدتر ازارم میده. 

برادرم میگفت اگه دژبان میگرفتم چند ماه اضافه خدمت میخوردم، ولی شانس اوردم. جوونی بود و داغی کله  که کاریش نمیشد کرد. 

الان دیگه از جلوی در خونه دور نمیشم چون این چیزایی که الان برای چهارشنبه سوری درست میکنند یکجورایی خود خمپاره است و کار از گفتن زردی من از تو و سرخی تو از من گذشته و صاف با مرگ و زندگی سروکار داره. باید بگی زندگی من از تو یا زندگی تو از من.