یه بازارچه ی کوچیک ِمیوه تره بار نزدیک میدان مشتاق کرمان هست که مغازه های کوچیک سبزی و میوه و خشکبار محلی داره. محصولات محلی ِخود کرمان رو اونجا میتونی پیدا کنی.
جای مدرن و شیکی نیست. فروشنده ها هم خیلی کرمونی و محلی هستن. بهش میگن "بازار شهرداری"!
امروز عصر اونجا بودم.
اول رفتم یه مغازه که آقاهه همیشه یه عالمه سبزی های کوهی و دارویی و خشکبار مخصوص کرمان داره. همه ی محصولاتش از کرمان و روستاهای اطرافه. دست ساز خشک و آماده شده. همین چیزی که امروزی ها بهش میگن ارگانیک! نزدیک بهار که میشه قلمه ی درختهای مختلف رو هم میاره.
-- سلام خوبین؟ قلمه ی بیدمشک دارین؟ دو ساله میام میگیرم و خشک میشه. امسالم دارین؟
-- دارم ولی نخر.
-- چرا؟
-- فصل قلمه بیدمشک گذشته. امسال هوا زود گرم شده. بی فایده س الان. قلمه سیب میخوای؟ خیلی سیبش خوبه.
-- نه من بیدمشک دوست دارم. سیب نمیخوام.
قلمه های بیدمشک رو توی یه سطل پر از آب نشونم داد:
-- بیا این قلمه بیدمشک ولی بیخودی نخر. پولت حیف میشه. زمانش گذشته. سال دیگه بیا بخر.
قلمه بیدمشک نخریدم.
رفتم یه مغازه دیگه که مال یه پیرمرد عینکی خیلی پیر و لاغر اندام و تکیده ای ه. خیلی مهربونه. اونم همه ی محصولاتش محلیه. همه چی داره. کلم سنگ محلی، چغندر و هویج و شلغم محلی، و نزدیک بهار یه عالمه قلمه و بذر و ریشه ی سبزی برای کشت.
بهش گفتم:
-- ریشه ترخون دارین؟
یه کیسه پر ریشه ی ترخون و گِل گذاشت جلوم:
-- بیا اینم ریشه ترخون محلی. کیلویی سی و پنج هزار تومن.
-- خب نیم کیلو بهم بدین لطفا.
-- نیم کیلو نمیخواد اینهمه پول بدی. دو تا دونه ریشه هم بخری همه جا رو کم کم میگیره.
نگاه کردم به لباس مندرسش، به پشت خمش، به پینه های دستش. ولی منصف بود. آدم از خودش خجالت میکشه.
بهم گفت: -- پنج هزار تومن بدم خوبه؟
-- نه ده هزار تومن بدین. دستتون درد نکنه.
ریشه ها رو گذاشت تو نایلون و بهم داد و سفارش کرد چطور نگه دارم و کی بکارم.
رفتم یه مغازه ی دیگه که آقاهه اهل رابر ِکرمانه. محصول گردو و کشک و روغن و عسل و بادوم و انواع خشکبار رابر معروفه. اون هفته ازش گردو خریده بودم.
-- سلام من کشک میخوام. کشک خوب دارین؟
-- دارم ولی نخر.
--چرا؟؟
--این کشک پارساله. کشک تازه ی امسال ده روز بعد از عید میاد. پولتو بیرون نریز. صبر کن اگر عجله نداری هفته بعد از عید بیا کشک تازه ببر. کشک کهنه خوردن نداره.
کشک نخریدم.
رفتم به مغازه ی دیگه که فقط گل و نهال داره.
-- نهال چی دارین؟
-- نهال گوجه و بادمجون و طالبی و فلفل. نهال هام همه محلین.
-باشه. گوجه و فلفل میخوام. به نظر شما موقعش خوبه؟
آقاهه با مهربونی سرش رو تکون داد:
-- نه راستش رو بخوای زوده. میخوای دو هفته صبر کن که مطمئن بشی از گرمی هوا.
نهال نخریدم.
دیگه چیزی نمیخواستم. فقط از یه آقای پیری سه دونه کاهو خریدم. وقتی برام میذاشت تو نایلون، بهم گفت: -- اینا کاهو محلیه. خیالت راحت باشه تلخ نیست.
خیلی از دوستام و یا آدمهایی که میشناسم بازار شهرداری خرید نمیکنن. میگن جنساشون خوب و درجه یک نیست، دقیق وزن نمیکنن، نمیشه مثل مغازه های بیرون همه چیو سوا کرد. ولی من اونجا رو دوست دارم. گاهی میرم. خودم لهجه ی کرمونی رو اصلا دوست ندارم ولی وقتی اونا حرف میزنن دوست دارم. خیلی دوست دارم. همدلی و سادگی شون رو دوست دارم. مهربونی شون رو دوست دارم.
اونجا که میرم همیشه با این حس میام بیرون که خوشحالم که کرمونی هستم.
#مژگان
#این_مردم_نازنین
@boukhtar
چه آدم های نازنیتی. خیلی ممنون که به اشتراک گذاشتید. کم پیدا می شن.
راستی روغن هسته گریپ فروت پیدا کردین؟ برای تقویت سیستم دفاعی بدن خیلی خوبه.
https://www.youtube.com/watch?v=qFBEo-lmYsY
نه آقایِ جاوید. دیگه خوب شدم و دنبالش نرفتم. مرسی از شما!
بهتون گفتم که هر کرمونی یه عطاریِ متحرک حساب میشه؟ :)) هر جایِ دنیا که یه کرمونی پیدا کنین، یه کابینتِ آشپزخونه ش مخصوصِ دواهایِ عطاری شه :)) عطارهایِ قدیمی اینجا برایِ خودشون برو بیایی دارن :))
یاد یه چیزی افتادم
یک خانوم همشهری شما توی همین شهر ما دانشگاه میرفت...حالا نمیدونم کجاست
ایشون یک وبلاگ داشت به نام ...کرمانی در جرمانی...که خاطرات هر روزش رو مینوشت...
بهر حال از نوشته تون خوشم اومد
مردم نازنین کرمان...
جونم به این مهربونی!
افراد نادری که هنوز انسانیت برایشان مهمتر از مادیات است!!!