من در ردیف دوم درست مقابل تریبون بودم.
استاد تُن ِصدای ِزیبایی داشت، گوش نواز بود. و بسیار مسلط صحبت میکرد. نگاه ِنافذ و مهربانی داشت. سخنران بود و البته احاطه ی کامل بر توانایی سخنوریش داشت.
با بردن ِنام ِخدا و ذکر ِیه عالمه صفات ِقلمبه سلمبه در وصف خدا سخنش رو شروع کرد. از اومدن همه اظهار خشنودی کرد و گفت چند نفری هم چهره ی جدید میبینه که احتمالا مهمان هستند. لبخندکی زدم. من و آزیتا رو میگفت و لابد چند نفر دیگه. چون بقیه همه با هم سلام علیک داشتن ظاهرا، همو میشناختن. قطعا دفعه ی اول حضورشون نبود.
استاد از آرامش صحبت کرد. و از تسلط بر نفس که منجر به آرامش میشه. صفت ِمهربانی رو تحسین کرد. زیبا حرف میزد و کلمات و موضاعات خوبی هم انتخاب میکرد. با حرکت ِچشماش تاثیر و تسلطش رو بر جمعیت کامل میکرد.به خودم گفتم روانشناس خوبیه.
حرفهای بدی نمیزد ولی چیز معجزه آسا و خاصی هم نمیگفت. همش منتظر بودم.
بعد از شاید حدود پانزده دقیقه به سفر مهم ِچند روزه ای که هفته ی پیش داشته اشاره کرد و عذرخواهی کرد که جلسه ی هفته ی قبل به علت سفر تشکیل نشده و تاکید کرد:
—ولی باید میرفتم. وقتی کائنات مقدر به رفتن میکنند باید رفت.
و شروع کرد به توضیح دادن در مورد سفرش که چقدر واجب بوده و اگر نمی رفته نیروی جن ها غیر قابل مهار میشده.
به خودم گفتم بد میشنوم لابد. جن ها؟ ؟
دلم میخواست برگردم و از آزیتا بپرسم: — این گفت جن؟؟
ولی جرات نکردم. ترسیدم حین سوال کردن بزنم زیر خنده. از خیرش گذشتم.
ادامه ی حرف های استاد اما مطمئنم کرد که اشتباه نشنیدم . داشت از قدرت ِفوق العاده ی کائنات حرف میزد که با کمک این قدرت و همراهی چند تا از دوستانش از کشورهای دیگه تونسته فعلا جن ها رو وادار به عقب نشینی کنن. و با افسوس اضافه کرد که چقدر متاسفه که همکاری در حد ِقدرت ِخودش در ایران نداره.
استاد دیگه افتاده بود رو دور. از اثر وجود جن ها بر عدم موفقیت آدمها حرف زد و تاکید کرد که تمام اضطراب ها و استرس های ما حاصل وجود تعداد زیادی از جن هاست که با همدستی نیروهاشون باعث احساسات مخرب در ماها میشن . گفت اینهمه مشکل در مملکت همه اثر اجتماع و قدرت جن هاست. و خداروشکر کرد که خودش و همکارهاش قدرت لازم برای عقب راندن این نیروی عظیم رو دارن.
وقتی این جمله رو گفت من زمزمه ی آرام چند نفر رو شنیدم که هی میگفتن: خداروشکر، خداروشکر!
سرش رو با مهربونی و تواضع برای حضار لابد جهت سپاسگزاری از قدردانی شون چندین بار تکون داد.
به خودم گفتم: آقاهه دیونه س.
ولی اینقدر خونسرد و آروم حرف میزد که آدم به گوش ِخودش شک میکرد. فقط اون نبود که. آرامش حاضرین و نگاه پر از تحسین شون و بله بله و تشکر تشکر هایی که در پایان هر جمله ش میگفتن، آدمو به خودش مشکوک میکرد که یعنی اشتباه میشنوم؟
نه اشتباه نمی شنیدم. استاد با لحن هشدار دهنده ای ادامه داد:
—باید حواسمون رو جمع کنیم. باید دقت کرد چون طبق آخرین اطلاعاتی که بهم رسیده الان دانسیته ی جن ها در امارات زیاد شده و اونجا اجتماع کردن و خیلی قدرتمند شدن و باید خیلی دقت کرد چون نزدیک ما هستند.
کلمه ی “دانستیه” رو برای چگالی ِوجود جن ها به کار میبرد. بیچاره علم! بیچاره کلمات!
در مورد اجتماع زیاد جن ها در امارات و اثرات وجودشون بر نیروهای شیطانی و خطرشون بر پاکان ِروزگار همینطور با اطمینان حرف میزد .
من درست روبروش بودم. فکر کنم توی چشمام حسم رو نسبت به حرفاش دید چون مستقیم نگاهم کرد و گفت:
—هر کی باور نمیکنه میتونه بره در فلان شهر آلمان و توی غاری که اونجا هست تمام نقاشی هایی رو که جن ها اونجا از خودشون روی دیوارهای غار کشیدن ببینه.
یهو جمعیت شروع کرد براش دست زدن. باورم نمیشد. آروم کمی به سمت راستم جایی که آقای دکتر نشسته بود نگاه کردم و دیدم اونم داره دست میزنه و با لبخند سر تکون میده. جرات نکردم به آزیتا نگاه کنم، فقط زیر چشمی به دستاش نگاه کردم که روی زانوی پاهاش گذاشته بود و اونم خداروشکر مثل من دست نمیزد. آروم شدم!
دلم میخواست بلند شم و جلوی همه از استاد بپرسم آدرس دقیق میدین ؟ الان کدوم ِما میتونیم بریم توی فلان شهر تو آلمان حتی به فرض وجود غاری که میگی که من تازه مطمئن بودم وجود نداشت دنبال نقاشی جن ها از خودشون بگردیم.
البته پرسیدن این سوال اینقدر برام حیاتی نبود ، نه اندازه ی میل شدیدم در اون لحظه که بلند شم و از این جمعیت ِفاخر بپرسم :
—توروخدا بگین واسه چی دست میزنین آخه؟؟
استاد ولی مسلط و آرام به سخنرانیش ادامه میداد . به توضیح اینکه چقدر انرژی صرف میکنه تا نیروی جن ها رو ازشون بگیره و جذب کنه و تبدیل به نیروهای مفیدشون کنه.
تصویر ال ای دی ها صاف و زیبا و شفاف بود . صدا از بلندگوها رسا و بدون قطعی یا هیچ اکویی در حال پخش بود . و من به خودم گفتم که هیچ کدوم از این امکانات رو هرگز در هیچ سمینار و سخنرانی علمی و دانشگاهی یا درمانی و بیمارستانی ندیدم.
تو اون لحظه دلم میخواست یکی محکم بزنم تو سر مسئولین آموزش این مملکت و بهشون بگم بیایین از مسئولین برگزار کننده ی این سمینار جن شناسی یاد بگیرین .
استاد یه عالمه راجع به اثرات تخریبی جن ها بر آدمها صحبت کرد و البته اصافه کرد که جای نگرانی نیست چون اون و همکاراش در کشورهای دیگه زندگیشون رو صرف مبارزه و شکست جن ها کردند و میکنند. و تاکید کرد که همه برای دریافت این انرژی ها و راهکارها غیر از جلسات عمومی حتما باید در جلسات فردی و خصوصی هم شرکت کنند و دوباره با افسوس گفت که چقدر متاسفه که به علت سفر یک هفته همه ی جلسات خصوصی و عمومی تعطیل بود .
دلم میخواست ازش میپرسیدم برای تعطیلی کلاس ها ناراحتی یا متوقف شدن درآمد حاصل از کلاس های این هفته. جاش نشستم و نگاه کردم. چی بگه آدم آخه؟
بعد از اظهار تاسفش اضافه کرد که حالا چند دقیقه ای اگر کسی سوالی داره جواب میده . واقعا متحیر بودم این جمعیت چی میخواد از این آدم بپرسه آخه؟ در مورد جن ها؟
میکروفن رو داده بودن به خانمی در یکی از اتاق ها . ما تصویرش رو از ال ای دی سالن جایی که نشسته بودیم میدیدیم. خانمه سوال کرد:
—استاد خیلی سنگ جدید آوردین، سوغات سفره؟
استاد فرمود: —بله بله همه حاصل همین سفر اخیره به امارات. همه سنگ های خاص و پر از انرژی هستند. حتی از زیر دستگاه ایکس ری فرودگاه رد نکردیم که انرژی شون کم نشه. حتما بخرین.
من مطمئن بودم که استاد سنگ ها رو از سر کوچه جمع کرده وگرنه خاک بر سر اون مامور فرودگاهی که صاحب یه چمدون سنگ رو از همون فرودگاه نفرسته دیونه خونه . سنگ قیمتی نبودن که . از همین قلوه سنگ های وسط کوچه ها و خیابون ها. به خدا حتی زحمت نداده بودن به خودشون چهار تا سنگ خوشگل از پای کوهی، کمری پیدا کنن.
سوال بعدی رو یه خانم دیگه کرد:
—استاد من اون سنگی رو که فرموده بودین ماه قبل خریدم ، الان از این جدید ها هم بگیرم ؟ تداخل انرژی نمیشه؟
استاد: —نه نگران نباشین . حتما بگیرین. این فرصت رو از دست ندین. اینا خیلی سنگ های خاصیه. انرژی این سنگ ها به انرژی اون سنگ ها کمک میکنه.
خانمه ذوق زنون تشکر کرد و ابراز خوشحالی کرد که چه خوب که میشه این سنگ ها رو هم خرید .
سوال آخر رو آقای دکتر که سمت راست من نشسته بود کرد:
—استاد اثر سنگ ها بعد از مدتی از بین میره ؟
استاد خوب آقای دکتر رو میشناخت:
—نه آقای دکتر از بین نمیره ولی کم میشه. سنگ ها رو بیرون نریزین ولی هر سه ماه حتما سنگ جدید هم بگیرین. به بیمارانتون هم حتما توصیه کنین آقای دکتر.
و با لبخند مهربونی اضافه کرد:
—و البته عود هرگز فراموش نشه. بی بوی ِخوش ِعود به سطح انرژی کافی برای غلبه بر جن ها و نیروهای شر نمیشه رسید.
آقای دکتر تشکر کرد و اطلاع رسانی کرد که در فضای مطب تمام مدت عود روشنه.
استاد با خشنودی سر تکون داد.
تو اون لحظه فقط دلم دو چیز میخواست . یکی اینکه بلند شم و شونه های آقای دکتر ِکنارم رو بگیرم و محکم تکون بدم و بگم:
—توروخدا ، توروخدا به همون کائنات قسم بخور که تو واقعا دکتر نیستی .
و آرزو کردم یه وقت آزیتا چیزی بهم نگه . امکان نداشت بتونم خودمو کنترل کنم وسط اون دیونه خونه.
به آرزوی اولم نرسیدم ولی آرزوی دومم برآورده شد. هیچ صدایی از ازیتا در نمیومد . چطور ممکن بود؟؟ آروم و با احتیاط زیر چشمی نگاهش کردم. خیلی جدی عین چوب نشسته بود و فقط روبروش به استاد رو نگاه میکرد. هیچی تو چهره ش غیر از جدیت نبود.
من همیشه توانایی های آزیتا رو تحسین کردم.
#مژگان
#روسری_نارنجی
#قسمت_ششم
March 12, 2021
خیلی خندیدم... به جن که رسید :)
اینجا در شهر کوسکو هم خارجی ها بخصوص اهل جن و روح و کائنات هستن اما بیشتر عقاید شخصیه. صادقانه ست. برای چاپیدن مردم نیست.