خاطرات روزهای کرونایی

 

در روز جهانی زن،  با مادرم، "مثل یک زمزمه در جان درخشنده لاهیجانم..."

فیروزه خطیبی
 

 

از سلام ِسحرِ سرخوش ِ"شیطانکوه".

از درختی که نشان از غزل ِ"بیژنِ نجدی " دارد.

خانه ،در خاطره ها دارم

همنشین ِغم ِاین پنجره های تلخم.

وقتی ازناب ترین عاطفه ها می گویم.

مثل ِیک زمزمه ، درجان ِدرخشنده ی لاهیجانم.

- رضا مقصدی، شاعر لاهیجانی ونویسنده ی :"یوز پلنگانی که بامن دویده اند". "شیطانکوه" : کوهپایه ای مشهوردرلاهیجان.

 

در این روزهای کرونایی، با اولین باران بهاری درشهر نیم کویریمان – لس آنجلس – از دوست عزیز و نادیده ام، شاعرنازک دل و پراحساس ساکن آلمان، رضا مقصدی، خواهش کردم اشعارش را در وصف بهار برایم بفرستد تا دربرنامه رادیویی ام - هنر و زندگی - از رادیو همراه به بهانه نوروز از آن بهره مند شویم.

رضا مقصدی که هم در اوزان قدیمی و هم نو شعر می سراید، زاده و بزرگ شده لنگرود است. البته بعدها برای تحصیل در رشته زبان و ادبیات به اصفهان می رود و درحال حاضر هم  ساکن آلمان است. من با اشعارناب و پراحساس او از طریق نشریات فارسی زبان خارج از کشور آشنا شدم و در دورانی هم هردو در "کیهان آنلاین" قلم می زدیم. می دانستم که اشعار آغازینش را به زبان گیلکی سروده بود. سروده هایش مثل عنوان کتاب هایش "به رنگ آتش" است و "نفس نازک نیلوفر" را بیاد انسان می آورد. از "خطابه سبز" می گوید و چون "کسی که میان علف ها و در فصل منتظر است"، "صدای ماه " را می شنود. 

در چند ایمیل گذشته که او آن را با کلمه "تی قوربان" امضا کرده بود، از مادرم احوالپرسی کرد و وقتی از حافظه رنگ پریده اش درسکوت خانه سالمندان نوشتم در پاسخم نوشت: "دلم گرفت که مادر عزیزت در فراموشخانه است. او که این همه خاطره با پرویز خطیبی را به یاد داشته است. روز به روز به اعجاب هستی بیشتر پی می برم. اینکه گفتی در لاهیجان به دنیا آمده است دلم بیشتر گرفت. زنی از تبار عاطفه ها و خاطره ها." و شعر "مثل یک زمزمه، درجان درخشنده لاهیجانم" را هم ضمیمه کرد که ناگهان خاطره ای را در ذهنم زنده کرد:

کلاس پنجم ابتدایی بودم که در اولین روزهای یک تابستان، با تعطیلی مدارس همراه خاله مادرم با اتوبوس به لاهیجان رفتم. آنجا، آن تابستان را در خانه قدیمی او که امروز فکر می کنم تبدیل به یک موزه شده گذراندم.

در آن زمان  یک درخت تنومند جلوی درب چوبی و فلزی و کوبه دار خانه خودنمایی می کرد و در چشم من خانه ای بود  پر از رمز و راز. درهای سنگین و چوبی اطاق های طبقه اول را از چین و ختن آورده بودند و انبوهی از اسباب و اثاثیه قدیمی در زیرزمین بزرگ خانه نگهداری می شد که فقط در تاریکی مرطوف آنجا واز بیرون شیشه های غبار گرفته  پنجره های چوبی می شد آن ها را تماشا کرد.

اطاق بزرگ نشیمن، با پنجره های رنگی و اینه های بزرگ سراسری، فرش های دستباف و  پشتی و نازبالش های ابریشمی و پرتره شوهر خاله جان ، که غیر از او زن دیگری هم داشت و هرسه تا قبل از مرگ او در همان خانه زندگی می کردند در صدر این اطاق نشیمن من را حیرت زده می کرد.

صبح ها، صبحانه ای از نان داغ و سرشیر را با صدای غلغل سماور بزرگ برنجی قدیمی وعطر گیج کننده چای تازه  می خوردیم . دانه های درخشنده  شکر را  روی سرشیر می پاشیدیم و همانطور که در اطاق بالاخانه که مثل یک تراس بزرگ قدیمی، حس رهایی از حصار ها را تجربه می کردیم، روی فرش حصیری نرم می نشسیم و شر شر باران را که از روی سفال های سقف پایین می آمد را تماشا می کردیم.

روزهای آفتابی با بچه های دیگر خانه، در باغچه بزرگ قدیمی، زیر درختان کهنسال بلوط و گردو، با قاشق های بزرگ ناهارخوری به دنبال گنج می گشتیم. عصر ها در کنار دریاچه بکر و دست نخورده روی چمن هایی که تا ساق پایمان بالا می آمد قدم می زدیم و من ورجه وورجه غورباغه ها را برای اولین بار،  همانجا تماشا کردم. بعضی روزها با خاله جان مادرم می رفتیم به خارج از شهر که به باغ های چای او سر بزنیم. همانطور که از کنار برنجزارها و درختان نارنج و ترنج می گذشتیم او می گفت: این سرزمین مادری توست. "لاه" در زبان پهلوی یعنی ابریشم و جان هم  پسوند مکانه.  لاهیجان یعنی شهر ابریشم. از حمله مغول و طاعون جان بدر برده از حمله اعراب و روس ها و بمباران جنگ دوم جهانی هم همینطور. اینجا قصر و باغ گل و میوه "خان احمد کیانیان بود" که به دستور شاه عباس خراب و تبدیل به زمین چوگان شد تا هیچ اثری از دودمان کیانیان نماند."

به باغ های چای که رسیدیم گفت: " چای درسال ۱۹۱۴ وارد لاهیجان شد و این رضا شاه بود که متخصصین چینی را  برای شروع کشت آن به لاهیجان آورد."

در باغ چای او،  روی تپه ماهورهای وسیعی از بوته های سبز و درخشان چای،  کپه  ای از پیله های کرم ابریشم به رنگ  زرد و سفید و صورتی انبوه شده بود که من  دلم می خواست همانجا خودم را روی آن ها پرتاب کنم و در نرمی رنگارنگشان فرو بروم .

چند روزی هم شاهد جشنی بودم که  شبیه به چهارشنبه سوری بود و ما با سبد های حصیری به در خانه ها و مغازه ها می رفتیم و یک مشت برنج توی سبدمان می ریختند. شاید هم جشن برنج بود. برنج که درجایی خواندم از دو کلمه "به" و "رنج " تشکیل شده. اما این جشن برنج  چه  بی رنج و دل انگیز بود.

این رد و بدل ها و شنیدن زبان  گیلکی که نمی فهمیدم اما آهنگ دلپذیری داشت که هرگز فراموش نمی کنم. شاید هم این آهنگ دل آویز، ژن خفته ای  که از مادرم به ارث رسیده است را بیدار می کرد.

....

اولین فیلم ناطق فارسی "دختر لر" و ستاره آن روح انگیز سامی نژاد بود و داستان فیلم در لرستان اتفاق می افتد. فیلم به کارگردانی اردشیرایرانی در هند ساخته شد و عبدالحسین سپنتا هم امکانات نمایش آن را در ایران فراهم آورد.  فیلم در سال ۱۳۱۲ در ایران با موفقیت به نمایش درآمد، و اکران آن مدت ها ادامه پیدا کرد. اما اولین فیلم ناطق سینمای ایران که در داخل ایران ساخته شد، با بازی مادرم، زینت مودب بود.

زینت مودب در سال ۱۳۰۲ در لاهیجان در یک خانواده اشرافی به دنیا آمد. پدرش رضاخان مودب السلطنه مظفری، معلم سرخانه احمد شاه بود که در زمان رضاشاه به نیابت حکومت رشت منصوب شد. مادرش مالک چند شالیزار بود که درآمد آن از معاملات برنج و (ابریشم) تامین می شد. یکی از دفعاتی که مادر بزرگم  برای عرض حال یا (شکایتی) به رشت رفته بود، پدرش از او خواستگاری و با او ازدواج می کند.

مادرم پنج ساله بود که پدرش  درگذشت و مادرش که زنی سختگیر و بیش از اندازه محافظه کار بود در ۱۴ سالگی او را  بطور غیابی به عقد یکی از بستگان دور خانواده  که سی سال از او بزرگ تر و مهندس شرکت نفت بود درآورد و به آبادان فرستاد. سه سال بعد توانست با وجود همه دشواری هایی که برای زنان آن دوران وجود داشت از شوهرش جدا شود و به همراه دخترش، نسرین، از آبادان به تهران نقل مکان کند. درهمان زمان به وزارت کشور مراجعه کرد و در آنجا بعنوان ماشین نویس استخدام شد.

هرچند کار اداری از خانه نشینی که گریبانگیر اکثر زنان و دختران آن دوره را گرفته بود بهتر به نظر می رسید اما روح زینت مودب جوان به مسیری در آسمان های گسترده تری گرایش داشت.  کار در یک موسسه دولتی از نظر او چیزی جز وقت گذرانی بیهوده در یک محیط کسالت آور نبود. به همین جهت هم اغلب اوقات بیکاری اش  را در "اسکیتینگ رینگ" (زمین اسکیت) تهران یا در سینماهای لاله زار به تماشای فیلم های هالیوود و بازیگران محبوب آن دوران می گذراند. به این صورت وقتی آقای نظام وفا شاعر و نویسنده معروف آن دوران  به او پیشنهاد شرکت در یک فیلم سینمایی را داد بلافاصله قبول کرد و علیرغم مخالفت های برادرانش با او به دیدار دکتر کوشان رفت."

در اوایل سال ۱۳۲۴ با پایان جنگ جهانی دوم، اسماعیل کوشان (کارگردان، تهیه کننده، تدوینگر و فیلمبردار) که در آن زمان در آلمان در رشته اقتصاد مشغول به تحصیل بود به ترکیه می رود و در آنجا با همکاری تعدادی از محصلان ایرانی، دو فیلم خارجی به نام "دختر فراری" و "دختر کولی" را به زبان فارسی دوبله می کند. کوشان در اوایل سال ۱۳۲۵ یعنی در زمان نخست وزیری قوام السلطنه به ایران می آید  و با افتتاح این دو فیلم در سینما کریستال، استودیو میترا فیلم را برای دوبلاژ فیلم بنیان می گذارد. او مدتی بعد راهی مصر می شود و پس از خرید وسایل فیلمبرداری از فروشندگان آمریکایی به ایران بازمی گردد و بالاخره در اردیبهشت ۱۳۲۶ تهیه فیلم "توفان زندگی" آغاز می شود.

دو فیلم "توفان زندگی" و  "زندانی امیر" در سال ۱۳۲۷ تهیه شد و در هر دو فیلم زینت مودب نقش اول را برعهده داشت. اما با سوختن تنها نسخه های موجود از این دو فیلم در آتش سوزی "میترا فیلم"، نام این نخستین ستاره زن فیلم های ایرانی هم به دست فراموشی سپرده شد.

ملاقات با کوشان

اسماعیل کوشان که شدیدا به کار فیلمسازی علاقمند بود در بازگشت از سفرمصر، تهیه و ساخت اولین فیلم ناطق ایرانی را با همکاری علی دریابیگی (کارگردان) و نظام وفا (فیلمنامه نویس) آغاز کرد. او در نظر داشت به جای بازیگران شناخته شده تئاتر، از چهره های گمنام و بازیگران تازه کار استفاده کند.  او بلافاصله آگهی می دهد  که به عده ای بازیگر زن و مرد برای بازی در فیلم احتیاج داریم. حدود ۵۰ نفر آمدند که در میان آنها فرهاد معتمد، اونیا اوشید، ژاله علو (محتشم)  انتخاب شدند. چند موزیسین صاحب نام هم از جمله مرحوم خالقی، آهنگساز معروف، و بنان، محبوب ترین خواننده روز،  حسین تهرانی و محجوبی دو چیره دست و معجزه گر موسیقی هم آن ها را همراهی کردند.

زینت مودب که با آقای نظام وفا هنگام بازگشت از سفری در شیراز در اتوبوس آشنا شده بود می گوید: "دو سه روز پس از بازگشت از سفر شیراز و آباده، آقای نظام وفا به دنبالم آمد و با هم به استودیو میترا فیلم رفتیم و من برای اولین بار با دکتر کوشان آشنا شدم. او که اونیا اوشید (دومین زن خلبان پس از عفت تجارتچی) را برای ایفای نقش "ناهید" بازیگر نقش اول فیلم توفان زندگی انتخاب کرده بود، پس از پرس و جو درباره خانواده ام و اینکه آیا آنها درمورد بازی من در فیلم تعصبی به خرج خواهند داد یا نه، نقش اونیا را به من واگذار کرد."

مادرم زینت مودب بعد از بازی در فیلم "توفان زندگی" با آموختن تدوینگری فیلم های دوبله شده به فارسی به طور تمام وقت در استودیوی نوپای "میترا فیلم" مشغول به کار شد. در همان زمان با همکاران دیگرش از جمله شوکت علو (ژاله) آشنا شد که در آن زمان شغل منشی و ماشین نویس استودیو را برعهده داشت اما بعد ها نقش کوچکی هم در دو فیلم "توفان زندگی" و "زندانی امیر" به ایشان واگذار شد.

فیلم "توفان زندگی" بعد از مدتی تمرین، در منزل ارباب جمشید در باغ بزرگی در جنوب تهران فیلمبرداری شد. مادرم نقش ناهید را بازی می کرد که دریکی از شب نشینی های انجمن موسیقی با فرهاد آشنا و عاشق همدیگر می شوند. پدر ناهید که با این ازدواج مخالف است او را به عقد شوهر پولدار و فاسدی درمی آورد اما در پایان فیلم عاشق و معشوق به وصال هم می رسند.

فیلمسازی در آن دوران آسان نبود. تنها دوربین استودیو، یک دوربین کوچک کوکی بود که هر لحظه می بایست کوک آن را تجدید کنند. هنرپیشه ها بایستی در یک نقطه معین می ایستادند چرا که تکان دادن دوربین به دلایل فنی امکان پذیر نبود. به دلیل تازه کار بودن بازیگران، فیلم خام که آن روزها خیلی گران بود هم زیاد مصرف می شد.

"مادرم در خاطراتش می نویسد: روزی که محمد مسعود، مدیر روزنامه مرد امروز، را ترور کردند (دی ۱۳۲۶) من برای خرید روزنامه به سراغ بساط روزنامه فروش محله رفتم و با کمال تعجب عکس خودم را پشت جلد دو مجله معروف "اطلاعات هفتگی" و "صبا" دیدم. دکتر کوشان دراین مورد چیزی به من نگفته بود و من خوشحال و خندان هر دو مجله را خریدم و با عجله به استودیو رفتم. در آنجا همکارانم گوش تا گوش نشسته بودند و دربدو ورود روی خوشی بهمن نشان ندادند. ظاهرا بسیاری از آنها در غیاب من دکتر کوشان را سئوال پیچ کرده بودند که چرا عکس آنها روی جلد مجله نرفته است. از جمله مرد بازیگر لاغراندام و کوتاه قدی با سر تاس که با لهجه شیرین گیلکی به دکتر گفت: اگر من نبودم از این دیوار فیلم بر می داشتی؟"

به هر صورت در روز نمایش فیلم "توفان زندگی" سینما رکس چنان جمعیتی به خود دید که خیابان لاله زار بند آمد.

زینت مودب، در دومین محصول میترا فیلم  به نام "زندانی امیر" هم نقش اول (دختر امیر) را بازی کرد. چندی بعد و هنگامی که کوشان از پرویز خطیبی که در آن زمان به خاطر موفقیت های پیش پرده ها و تئاترهای کمدی و روزنامه فکاهی - سیاسی "حاجی بابا" به معروفیت رسیده بود، دعوت کرد تا فیلم بعدی "میترا فیلم "  که اولین  فیلم کمدی  استودیو بود به نام "واریته بهاری" را – بنویسد و کارگردانی کند. این دو  ضمن تهیه این فیلم با هم آشنا شدند و پس از ازدواج، زینت در آثار سینمایی دیگری از پرویز خطیبی از جمله "خانه شیاطین" با اکبر مشکین (۱۳۳۴) و "دشمن زن" با ناصر ملک مطیعی همبازی شد: "پیش از آن، ناصر ملک مطیعی که مربی ورزش مدارس بود در باشگاه المپیاد که من در آن اسکیت بازی می کردم از من خواست که او را به دکتر کوشان معرفی کنم. او برای اولین بار در فیلم "واریته بهاری" نقش کوچکی عهده داشت و کار سینما را از همان جا آغاز کرد."

زینت مودب بعد از ازدواج و تولد فرزندانش فیروزه، فرزین و فرناز، فعالیت های خود را محدود به کار دوبله فیلم با پرویز خطیبی نمود. او در اوایل دهه ۱۳۴۰ به استخدام رادیو ایران درآمد و در مدت ۱۷ سال ضمن دوبلاژ فیلم در نقش "باربارایدن" در سریال تلویزیونی "من خواب جینی را می بینم" و منشی پری میسون، با نام مستعار "آرزو" یکی از پرکارترین گویندگان و بازیگران نمایشنامه های رادیویی به شمار می آمد.

او اولین گوینده "رادیو دریا" و مجری برنامه "راه شب" رادیو بود. برنامه فرهنگ مردم به کوشش انجوی شیرازی که از مهم ترین بخش های آرشیو رادیو ایران محسوب می شود نیز بارها جایزه بهترین گوینده رادیویی را از آن زینت مودب (خطیبی) – مادر من - ساخت.

او پس از مهاجرت به آمریکا در سال ۱۹۷۴ موقتا دست از کارهای هنری کشید ولی چند سال بعد به همراه پرویز خطیبی، نخستین رادیوی فارسی زبان شهر نیویورک را پایه گذاری کردند و در اجرای آثار سیاسی - فکاهی صوتی، ویدیویی و تئاترهای همسرش به عنوان بازیگر، دستیار کارگردان، طراح صحنه و لباس تا تاریخ درگذشت خطیبی در سال ۱۹۹۳ نقش اساسی داشت. او امروز هم زنی قوی و مبارز است که  در 97 سالگی ویروس کرونا را شکست داد و در حال حاضر هم در خانه سالمندانی در شهر سانتا مانیکا زندگی می کند.

مادرم زنی است که هنوز هم شگفت زده ام می کند.