اول:
غلامعلی زاده دخترک ریزنقشِ سبزه ی بامزه ای بود که سومِ ابتدایی تو اون دبستان قدیمی باهاش همکلاس بودم. تو اون کلاسِ بزرگ و ردیفِ نیمکتهای چوبی که سه تا سه تا رویِ هر نیمکت می نشستیم و زنگ های تفریح رویِ کفِ موزاییکیِ کلاس اسکی میکردیم، وقتی که اصلا نمی دونستیم اسکی یعنی چی. غلامعلی زاده با اینکه ریز بود همیشه ردیفِ آخر مینشست. چادری بود. تنها چادریِ کلاسِ ما بود. یه چادرِ سفید آبی گل گلی داشت، تا می رسید میدوید تو کلاس و چادرش رو در میاورد و به زور میکردش زیرِ میزِ نیمکتش و با روسری مینشت. سرِ چادر پوشیدنش خیلی اذیتش میکردن. نمیگفتن نپوش، ولی مسخره ش میکردن. هم بچهها و هم راستش معلم ها.
--کچلی غلامعلی زاده که اینارو میپوشی؟؟
--این لچکو بردار غلامعلی زاده. همینجوریشم زشتی.
معلم مون یه بار بهش گفت : "ور دار اون لچکو. موهات زیرش شپش زد. حموم برو جایِ روسری و چادر چاقچور پوشیدن.
غلامعلی زاده اما چیزی نمیگفت. فقط نگاه میکرد. هی فقط میخندید بیچاره. اذیت میشد ولی. خیلی! خیلی زیاد!
یه بار معلم بهش گفت: "ما نفهمیدیم آخر تو چرا این لچکو سرت میکنی؟"
و غلامعلی زاده ی خجالتیِ آروم برایِ اولین بار جواب داد: "چون دلم میخواد."
اولین و آخرین بارش شد. همون روز از کلاس انداختنش بیرون. چند روز مدرسه نیومد. و وقتی برگشت بی روسری و چادر بود. و ما دخترکِ بامزه ی ریز نقشی رو دیدیم که موهای پرپشتِ بلند مشکی داشت که دو طرف سرش بافته بود. نه کچل بود، نه موهاش شپش داشت. دیگه چادر و روسری نپوشید تا آخر سال. ولی من دیگه هرگز ندیدم که بخنده. همیشه و همیشه چشماش غمگین بود. سالِ بعد هم مدرسه ی ما نبود. هیچوقت ازش خبری نشنیدم. نمیدونم مدرسه ی دیگهای رفت یا دیگه اصلا مدرسه نرفت.
دوم:
در فاصله ی هشت سالگی ِسومِ دبستانم تا پنجاهِ سالگیِ امروزم، بارها و بارها دختران و زنانِ زیادی دیده ام با چشمانی غمگین، دقیقا از جنسِ همون ِغمِ چشمهایِ غلامعلی زاده . حتی پیش اومد که در آینه نگاه کردم و همون جنس غم رو تو ی چشمهایِ خودم دیدم. غمی ناشی از "عدمِ حقِ انتخاب" . جنسِ غمِ چشمانِ زنانی که مجبورِ به پوشیدنِ حجابِ اجباری شدند دقیقا با جنسِ غمِ چشمانِ غلامعلی زاده یکی بود. و با دختران و زنانی که حقِ تحصیل، حق انتخابِ رشته ی تحصیلی، حق انتخابِ رنگِ لباس حتی، حقِ انتخابِ همسر، محلِ زندگی، سفر رفتن، آواز خواندن، داد زدن، دویدن، ورزش کردن، شادمانی کردن، ... را نداشتند.
جنس این غم ، غمِ انتخابِ اشتباه نبود. غمگین بودن به خاطر ِ عدمِ حقِ انتخاب بود. چون غلامعلی زاده و زنانِ دیگه نمیتونستن بگن: "چون دلم میخواد." و زندگی در دنیایی که مردان هی دلشون هر چی میخواده.
سوم:
زنان سالهاست که فریب خورده اند. ما زنان که هرگز نه به انتخابهایِ همدیگه احترام گذاشته ایم و نه با هم همدل و مهربون بوده ایم. ما فریب خوردیم و به جایِ اینکه به انتخابهایِ هم احترام بگذاریم، فقط و فقط با هم رقابت کردیم. ما زنان هرگز نفهمیدیم که ما رو مثلِ گلادیاتورها به جونِ هم انداختند و دور تا دورِ این استادیومِ دنیا، مردان نشستند و از نابود کردنِ ما توسطِ خودمون لذت بردند.
غلامعلی زاده رو همکلاس هاش که از جنسِ خودش بودند مسخره میکردن. معلمِ ما یک زن بود. سالها بعد غلامعلی زاده هایِ بسیار ِدیگری رو دیدم که که روسری انتخابشون نبود. این زنهایِ دیگه بودند که اونا رو بیشرم و بی حیا و حتی فاحشه می نامیدند.
هر انتخابی دیگران کردند، اگر این انتخابِ ما نبود مسخرشون کردیم، محکومشون کردیم. ما زنان در سرتاسرِ تاریخ رقیبِ همدیگر بوده ایم نه دوستِ هم. اگر حجاب نداشتیم، باحجابان را مسخره کردیم و محکوم، و اگر محجبه بودیم، بی حجابان را با بدترین صفات نامیدیم.
ما اگر مذهبی بودیم، نشستیم و از حقِ چند همسریِ مردان دفاع کردیم و ویدئو ساختیم که وای چه خوشبختم که زنِ سومِ مردی هستم. و اگر روشنفکر بودیم، وادارمون کردند باور کنیم که باید رابطه ی فروغ را با یک مردِ متأهل بستاییم و زیبا جلوه بدهیم چون این فروغ بود، مذهبی که نبود. یک بار نگاه نکردیم که ببینیم هر دو شکلِ تفکر دقیقا یک حاصل دارد.
به مذهبی ِما نگفتند، حضرتِ فاطمه تا روزی که زنده بود هرگز نگذاشت که علی زنِ دیگری غیرِ او داشته باشد. کسی به مذهبیهایِ ما نگفت که فاطمه قهر کرد و رفت خونه ی پدرش تا مانع ازدواجِ مجددِ همسرش بشه. هر آنچه علی کرد بعد از مرگِ فاطمه بود. فاطمه بر حقِ انتخابش پا فشرد. کسی به زنانِ روشنفکرِ ما نمیگه که ما میتونیم فروغِ فرخزاد را به واسطهِ شجاعتِ شعری و ادبیش، به واسه ی شعرهایِ زیبا و متهورانش بستاییم ولی رابطهِ ی غیرِ اخلاقیِ او با یک مردِ متأهل رو تحسین نکنیم.
ما زنان نشستیم پایِ جوکها و حرفهایی که برایِ انتخابهایِ زنان درست شده بود. ما زنان به انتخابِ زنانِ دیگه خندیدیم، مسخره کردیم، محکوم کردیم.ما از این دنیایِ مردانه که از دوست بودنِ ما با هم هراس داره رو دست خوردیم و فقط با هم رقابت کردیم.
دشمنی دشمن تر از زنان برایِ زنان نشناخته ام. ما هرگز به انتخابهایِ هم احترام نگذاشته ایم. ما زنان هرگز با هم دوست نبوده ایم.
چهارم:
هشت مارس روزِ زن بود. باز توی سر و کله ی هم زدیم، باز هم انتخابهایِ هم رو محکوم کردیم. داد از حقِ ِانتخاب هم زدیم ولی ذره ای به حقِ ِانتخابِ همدیگه احترام نگذاشتیم. دوباره در دام ِرقابت و محکوم کردنِ هم افتادیم. به یاد نیاوردیم که ۱۲۸ کارگرِ زن در میانِ شعلههای آتش زنده زنده سوزانده شدند تا ما از حقوقی برابر با مردان برخوردار باشیم. زنانی که با هم دوست شده بودند. کنارِ هم ایستاده بودند و به هم احترام میگذاشتند. سندی از تفاوتهایِ نوعِ پوشش، دین، رنگِ پوست، نژاد، اعتقاداتِ دینی ،... این زنان ِکارگر امریکایی در دست نیست. در دست نیست چون واقعا اون تفاوتها مهم نبوده.
پنجم:
چند وقت پیش، یکی از خانمهای لیست دوستانم اینجا پست گذاشته بود که فقط زنانِ زشت طرفدارِ حجاب هستند. و یکی دیگه از خانمها پست گذاشته بود که همیشه در زنانِ بدونِ روسری درجاتی از فسادِ اخلاقی دیده. به احترام غلامعلی زاده و تمامِ زنانی که هرگز به حقِ انتخابهاشون احترام گذاشته نشده، هر دو رو از لیستم پرت کردم بیرون.
ششم:
همه ی متخصصینِ زنان و ماماها در هر جایِ این کره ی خاکی خوب میدونن که نوزادانِ دختر بسیار قوی تر و مقاوم تر از نوزادانِ پسر هستند. این یک واقعیتِ علمی ه. آمارها اینو میگه. وقتی یک نوزادِ بدحال دنیا میاد و وقتی دختره، فوری به مادر میگن: "غصه نخور، اصلا غصه نخور، دختره، زنده میمونه. دخترا قوین."
ما زنان زنده میمونیم. سخت گذشته، بدحال بوده ایم، ولی ما زنان سخت جونیم. غصه نخورین. ما زنده میمونیم و ادامه میدیم.
زن بودن باشکوه و زیباست. مبارکمون باشه دوستان!
#مژگان
March /14 /2018
@boukhtar
نظرات