تنت هذیان تختم باشد  

شیدا محمدی

 

می ترسم این پاییز نبینمت

و برگ ها تلنبار در دهان کلبه ات 

این کلید  نچرخد لای این همه تارعنکبوت    شکل کلاغی بزند  از در بیرون.

می ترسم لمست کنم    چروک بخوری در ابر     چشمت بخار شود

تنت هذیان تختم باشد    

برگردم ببوسمت    غبار شده باشی در خیال باد.

می ترسم صدایت کنم

مردم اسم قشنگت را بفهمند    زبان درختان را ببرند

من از گریه، سار شوم    سیاه سیاه.

می ترسم بیایی عروسیم    من توی پوست نگنجم   از آینه بزنم بیرون 

سی مرغ  وُ چهل طوطی ی شاباش  برایم بیاوری 

و من دیگر در تالار آینۀ شیراز نباشم         گنبد گمی باشم  

تو با باد صبا بروی          هدهدی ترا ببرَد به قلعۀ سیمرغ

مگر از رد آفتاب وُ ماه پیدایم کنی در انعکاس بلورهای سبا.

می ترسم این شاهنامه نا تمام بماند 

اژدها بیاید سراغ بالینت    پر و بالت بسوزد و سیمرغ عطر تو را در آینه نشناسد

می ترسم تهمینه باشم و نبینمت دیگر

بازوبند سهراب را کسی به جا نیاورد     پسرانم را تیرباران کنند در تهران

این شاخ های شمشاد   تیرهای دوسر شوند    من سراپا چشم شوم به دیدارت

رستم به نیزه زار بماند و بیژن درون چاه. 

می ترسم این پاییز به تاریکی ی خاطره ام فرار کنی

دختری بیابی سه ساله      یواش از نرده های مهتابی آویزان 

مادرش  بسوزد در آفتاب    

و هیچ کس نباشد لباسش را    توی لاوک ماه    بشوید.

می ترسم به فرداها فرار کنی

خواهرم با شب و مهتاب بیامیزد     بچه اش را در شکم من پیدا کنند 

تار تار مویم را کشف کنند   در مهمانسرای ماسوله   دورم لفاف سیاه بپیچند   سنگسارم کنند  در "افسانه ی بابا لیلا".

می ترسم به خوابت بیایم       مثل عکس های سی سالگی  

یادت برود بیوه ی باد شده ام 

برهنه ام کنی و ببینی   پستان هایم مثل دو ماه سیراب   می تابد میان باغِ داغ تساهارا 

نبینی تنم خیالی همیشگی ست   بازوانم ابری سبک   که می لغزد به سمت و سوی تاریکی.

می ترسم این پاییز هم نبینمت

و رویای سرزمینی دور   مور مور کند در ناخن ها و انگشت هایی که گور می کند 

از موازی خط ها بگذرم    دست هایم آواز بخوانند وقت عبور از گمرک    بوی وحشی قلبت را بشنوند میان لباس ها   

بوسه هایت را پیدا کنند در چمدانم      مجبورم کنند به اعتراف 

که بگویم پناهگاه کلاغ ها را تو نشانم دادی  توی یک پاییز     و از آن روز تنم     بوی صابون گلنار می دهد.