دوشنبه ی هفته ی گذشته یکی از دوستانم لطف کرد و بهم توی تلگرام یادآوری کرد که آخرین مهلت دریافت سود یکی از سهامم از طریق بانک پاسارگاد پنج شنبه ی همون هفته ست.

و این اتفاقیه که چهارشنبه افتاد:

وارد شعبه ی بانک پاسارگاد شدم. خیلی هم شلوغ نبود و چهار پنج نفر جلوم بودن. و چند باجه هم همزمان کار میکردن. از اونجایی که خیلی از کارمندان بانک و اصولا شعبه ها در مورد سیستم پرداخت سود سهام کم اطلاع هستند، همون اول رفتم از رئیس شعبه پرسیدم که آیا در این شعبه سود سهام پرداخت می‌کنند؟  و همونجوری که حدس میزنم با تعجب انگار یه مریخی دیده در جوابم گفت:

—سود سهام؟؟ نمیدونم ، صبر کنین از یکی از صندوق ها بپرسین.

خنده م گرفته بود که رئیس بانک از وجود این سیستم کلا بی اطلاع بود . البته این در ایران خیلی مورد عادیه. رئیس ها معمولا فقط ریاست می‌کنند، کار کردن بلد نیستن و اطلاعاتی در مورد ارگانی که مدیرش هم هستند، معمولا ندارند. رئیس ها در ایران مثل عکس ها فقط جنبه ی تزیینی دارند.

وقتی نوبتم شد، دخترک جوان و خوشرویی مسئول صندوق بود . بهش گفتم که سود سهامم رو میخوام. معلوم بود نمیدونه.  اونم مثل رئیسش با تعجب پرسید: —سود سهام؟؟

ولی بلافاصله خندید و اضافه کرد: —ولی پیداش می‌کنم.

و مشغول کار کردن با کامپیوتر روبروش شد.

بعد از چند دقیقه سعی کردم کمکش کنم:

—ببینین باید برین توی آپشن شرکت ها و بعد سود سهام و بعد اسم شرکت و بعد کد ملی یا کد بورسیمو بدی و سود منو نشون میده.

—خیلی واردین. خودتون کارمند بانکین؟

—نه ولی با یه عالمه شرکت بورسی کار می‌کنم. از هر کدوم پنج تا دونه سهم خریدم محض دوا.

خندید:

—الان پیداش می‌کنم.

ولی ظاهرا پیدا نمیشد چون بلند بلند فکر می‌کرد و هی میگفت:

—نه نه این نیست. پیداش می‌کنم. نه اینم نیست. پس اینه، نه نیست. پیداش می‌کنم...

بامزه بود.‌ بهش گفتم:

— بببینین اون آقای جوونی که پشت اون میز نشسته شاید بدونه چون فکر می‌کنم دفعه ی قبل اون کمک کرد واسه گرفتن سود سهام یه شرکت دیگه.‌

—نه از اون نپرسیم، الان خودم پیداش می‌کنم.

چند دقیقه طول کشید و البته با زمزمه دو سه بار دیگه ی “ پیداش می‌کنم، پیداش می‌کنم” تا اینکه با خوشحالی اعلام کرد: — پیدا شد.

—خب خداروشکر! میخواهین بقیه شو از اون آقاهه بپرسیم؟

—نه نه اصلا! خودم پیداش می‌کنم.

—خب باشه. بفرمایین این کارت ملیم.

گرفت و مشغول شد و بعد از دو دقیقه ذوق زنون گفت: —اسمتون پیدا شد.

خندیدم: —مبارک باشه. خداروشکر که پیدام کردین.

خندید و سرش رو باز کرد تو مانیتور.

چند دقیقه گذشت و دیدم هیچ خبری نیست:

—چی شد پس؟

—نمیدونم نمیشه.

—یعنی چی نمیشه؟ اسمم رو پیدا کردین؟

—بله مژگان فرهمند.

—میزان سودم هم صد و بیست و شش هزار تومن. درسته ؟

—بله دقیقا!

—خب پس مشکل چیه الان؟؟

—آپشن پرداخت نداره. ولی پیداش می‌کنم.

چند دقیقه بعد بهش گفتم :

— ببینین فکر کنم دیگه باید این یه دفعه رو استثنا تن به سرنوشت بدیم و بریم از این آقاهه بپرسیم.

دخترک خندید و رضایت داد و از همون روی صندلیش به اون پسر جوون گفت:

—آقای فلانی میشه کمکم کنین. سود سهامشون رو نمیتونم پرداخت کنم.

آقاهه هم از همون پشت میزش گفت: —همونجاست، بگرد.

—گشتم. اسمشون هست ولی نمیتونم پرداخت کنم.

آقاهه از همون پشت میزش بلند بلند میگفت برو اینجا، بزن اونجا. ولی دختره پیدا نمیکرد.

کفرم دیگه در اومده بود. تو دلم گفتم حقته که ازت سوال نمیکنن. رو کردم به اون آقاهه:

—خب آقا ببخشین ها ولی میشه خواهش کنم بیایین؟ از اون فاصله نمیتونین کمک کنین.

آقاهه اخم کرد ولی بلند شد اومد و با دختره دوتایی کله شون رو کردن تو مانیتور. دیدم کاری نمیشه کرد غیر از تماشا کردنشون.

پنج دقیقه بعد دختره اعلام کرد که : —اسمتون اینجاست ولی نمیتونیم سودتون رو بدیم.

—اونوقت چرا؟

— وقتی میخواهیم پرداخت کنیم ، یه شماره تلفن نشون میده و یه پیام که شما باید با این شماره تماس بگیرین و یه کد اونا بهتون میدن ، اونو بیارین و ما بزنیم تو سیستم و سودتون رو بدیم.

— من بارها سود سهام گرفتم و هرگز همچین چیزی نشنیدم. مطمئنین؟

—بله اینجوری میگه . شماره رو مینویسم براتون، شما زنگ بزنین خودتون.

اون آقاهه هم در تایید هی سر تکون میداد.

—عجیبه ها!

دختره گفت: —نه اصلا عجیب نیست. کد رو بیارین و پول رو بگیرین.

از صندلی بلند شدم و جامو دادم به نفر بعد. نشستم روی یکی از صندلی های انتظار ِبانک و زنگ زدم به اون شماره. شماره ی مستقیم امور سهام شرکت بود. یه آقایی مودبانه جواب داد.

— من اومدم بانک پاسارگاد سود سهامم رو‌ بگیرم و یه مشکل عجیبی دارم.

آقاهه کلافه پرید وسط حرفم:

—وای این بانک پاسارگاد دیونه کرد ما رو. نشد کار یه سهامدار رو‌ بی مشکل انجام بدن. کار کردن بلد نیستن . دیونه مون کردن.

چه خوبه آدم یکیو پیدا کنه که بتونه با هم غرغر کنن.

—بله بله منم دیونه کردن. نیم ساعته اینجا پشت باجه نشستم و حیرون یه سود گرفتن هستم.

—حالا چی شده؟

—چمیدونم آقا . این خانم ِپشت ِباجه میگه من باید به شما زنگ بزنم و شما به من یه کد بدین که من کد رو بدم به اونا تا اونا سود منو بدن.

آقاهه خنده ش گرفت: —این دیگه خیلی عجیبه . یعنی چی آخه؟

—من چمیدونم والله. کار بلد نیستن .

آقاهه هم هی منو تایید می‌کرد . شماره ملیم رو گرفت تا اکانتم رو چک کنه.

—مشکلی ندارین ها. ما تا حالا این ماجرای کد به کسی بدیم رو نداشتیم.

—میدونم مشکل از ایناس خب.‌ حالا من چکار کنم؟

—من نمیدونم خانم.

—واه پس من بدونم؟ همش تقصیر ایناست.

همینطور که یکی من در مورد تقصیر بانک و کارمنداش میگفتم و یکی اون میگفت ، یهو آقاهه گفت:

—خانم

—بله؟؟

—میگم شما سودتون رو گرفتین ها.

—واه یعنی چی؟

—سه ماه پیش سودتون رو گرفتین . اینجا ثبت شده و احتمالا واسه همین اجازه ی پرداخت نمیده.

خنده م گرفته بود: —یعنی میگین سه ماه پیش سود رو گرفتم و خوردم و تموم شده؟

آقاهه خندید: —بله ظاهرا!

سیستم دفاعیم به کار افتاد بلافاصله:

—من چون با شرکت های زیادی کار می‌کنم ، گاهی فراموش می‌کنم و یا قاطی شون می‌کنم. وگرنه مدیونین فکر کنین من آدم گیجی هستم.

آقاهه میخندید. منم خندیدم.

—میگم ولی خوب کله پاچه ی همه ی پرسنل بانک پاسارگاد رو بار گذاشتیم ها. خیلی خوش گذشت.

آقاهه غش غش خندید:

—آره واقعا.

—تازه خبر ندارین که من منتظر بودم اون کد رو بگیرم و برم دعوا و پوستشون رو بکنم که کار بلد نیستن . خدایی شانس آوردیم شما لحظه آخر فهمیدین من سودم رو قبلا گرفتم. خیلی ممنون!

بلند بلند میخندید:

—خواهش می‌کنم .

—پس تا سال دیگه برای سود بعدی خداحافظ.

فقط میخندید .

—خداحافظ.

نگاه کردم دیدم دخترک سرگرم کار برای یه مشتری دیگه ست. می‌شد سرم رو بندازم پایین و برم ولی هر چی فکر کردم دیدم خیلی غیرمنصفانه س که بی عذرخواهی برم.

رفتم طرفش...

—گرفتین کد رو خانم؟؟ یه لحظه بشینین ، بعد از این آقا کارتون رو انجام بدم.

—نه راستش اومدم بهتون بگم من خیلی خیلی معذرت میخوام خانم. تقصیر من بود نه شما. من زنگ زدم و اون آقاهه توی امور سهام گفت من سه ماه پیش سود رو گرفتم. من یادم نبود. معذرت!

مشتری پشت باجه و دختره هر دو زدن زیر خنده . دختره با ذوق گفت:

—اِ پس واسه همون بود اون پیغام عجیب رو میداد.

—بله واسه همون بود. بلد نبودین ها.

خندید: —نه بلد نبودم . هیچوقت پیش نیومده بود این مورد .

—البته مدیونین فکر کنین من آدم گیجی هستم. من چون با شرکت های زیادی کار می‌کنم اینجوری شد.

هم مشتری و هم دخترک میخندیدن. رو کردم به دخترک:

—شما به خصوص خیلی خوشحال باش چون من دورخیز کرده بودم که بیام و دعواتون کنم و حسابتون رو برسم که کار بلد نیستین.

غش غش خندید: —واقعا؟

—بله واقعا. خیلی خدا بهتون رحم کرد.

—پس خداروشکر!

—خیلی خداروشکر! مرسی بابت همه چیز و مجددا معذرت و روزتون خوش!

دخترک از جاش بلند شد و مشتری هم همراهش بلند شد. میخواستم از مشتری بپرسم شما دیگه واسه چی بلند شدی.

دخترک گفت:

—خیلی ممنون . روز شما هم خوش. هر کاری دارین بیایین. خوشحال میشم .

خندیدم: —آره پیداش می‌کنیم.

غش غش خندید. سری برای هر دو خم کردم و رفتم سمت در ِخروجی ِبانک که دخترک بلند صدام زد:

—خانم فرهمند، خانم فرهمند.

برگشتم سمتش.

—بله؟

یه ظرف کوچیک آبنبات دستش بود و هنوز وایساده بود. از پشت شیشه و پلاستیک محافظ ، ظرف آبنبات رو گرفت سمتم:

—بفرمایین خانم فرهمند و متشکرم .

—چرا؟؟

—چون اینجا کسی از ما عذرخواهی نمیکنه.

—منم اینقدر خوب نیستم . اول داشتم میرفتم.

—ولی نرفتین.

—نه نرفتم.

—آبنبات بردارین خانم فرهمند . سال نوتون پیشاپیش مبارک!

دو تا آبنبات برداشتم . هر دو با طعم توت فرنگی. خوشمزه تره!

وقتی از بانک اومدم بیرون، خوب میدونستم که دقیقا توی یه روز پر مشغله یک ساعت وقت نازنینم رو از دست داده بودم و بدتر اینکه برای بار یک هزارم بهم ثابت شده بود که آدمی گیج تر از من در این دنیا نیست.

ولی حالم خوب بود. خیلی خوب! روز قشنگی بود . با خودم فکر کردم حتی ممکنه امروز بارون بیاد.

#مژگان 

March 2, 2021