در بعضی از انسانها ـــ فکر در مورد بی نهایت ـــ باعث ترس شدیدِ غیرمنطقی و ناراحتی عمیق می شود، مثلِ وقتی که در اتاقِ خودَت ـــ بسیار آرام نشسته و ناگهان یک فکر سرزده در مورد بی نهایت ـــ باعث ایجاد یک مشکل جدی و اضطراب می شود، یا وقتی که قصد داری به خواب رفته و همین تصویر ـــ ترسِ شدیدی برای تو ایجاد کرده که به او اجازه نمی دهد تمامِ شب را بخوابد، این سرگیجهی وجودی پایه ای خاصّ نداشته و به فعالیتهای مرتبط با درون نِگری و تخیلِ انسان بستگی دارد، تا حدودی میتوان این حِس را کنترل کرده و با احتیاط و چشمانی باز به بدان اندیشید اما ترس و وحشت در کمینِ همیشگی ما بوده و اگر کنترل را از دست دهیم ـــ محیطِ اطراف و کلاًّ زندگی ـــ طاقَتفرسا می شود.
یک داستان.
سالِ ۲۰۸۹ میلادی به دنیا آمدم، من از آن بچههایی بودم که به نسلِ جدید تعلق داشتند، عصرِ جدیدی که در طی قرن بیست و یکم ـــ پیشرفتِ فن آوری در همهی زمینهها؛ به ویژه علوم کامپیوتر و رباتیک را که به ترتیب اندازه از سایر رشتهها فراتر می بُرد ـــ سوق داد.
در سال ۲۰۷۶ میلادی بود که اولین ماشین در آزمونِ تورینگ قبول شد، آزمونِ تورینگ روشی برای سنجش میزان هوشمندی ماشین است، آزمون به این صورت انجام میگیرد که یک شخص به عنوانِ آزمایشگر، با یک ماشین و یک انسان به گفتگو نشسته و سعی در تشخیصِ ماشین از انسان دارد، در صورتی که ماشین بتواند قاضی را به گونهای بفریبد که در قضاوت خود دچار اشتباه شود ـــ توانسته است آزمون را با موفقیت پشت سر بگذارد، برای اینکه تمرکزِ آزمون بر روی هوشمندی ماشین باشد و نه توانایی آن در تقلید صدای انسان ـــ مکالمه تنها از طریق مَتن، صفحهی کلید و نمایشگرِ رایانه صورت میگیرد، در سال ۲۰۸۷ میلادی، ماشینِ دیگری موفق به نوشتنِ رُمانی شد که به پُرفروشترینها تبدیل شد، البته برخی از انسانها نگران بودند که این هوش های جدید ـــ به تهدید تبدیل شوند، به همین خاطر قوانینی برای کنترلِ نفوذ آنها تصویب شده و سیستم های رایانه ای برای محدود کردن قدرت آنها ـــ جدا شدند.
با تمامِ این حرفها تاریخ در نهایت به ما کمک کرد، سه قانونِ رباتیک آیزاک آسیموف در هر هوش مصنوعی رمزگذاری شده است، این قوانین از این قرارند:
۱ـ یک ربات نمیتواند به یک انسان آسیب بزند یا به دلیل وارد عمل نشدن ـــ اجازه دهد تا که انسانی آسیب ببیند.
۲ـ یک ربات باید به دستورهای دریافتی از یک انسان عمل کرده ـ مگر در مواردی که این دستورها در تناقض یا قانون شمارهی یک باشد.
۳ـ یک ربات باید از وجودِ خویش مراقبت کرده ـــ مادامی که این محافظت در تضاد با قوانینِ شماره یک یا دو ـــ قرار نگیرد.
هیچ وقت یک ماشین بر علیهی آدمها ـــ شورش نکرد، هیچ کدام از روباتها به دیگران آسیب نزده و هیچ یک از ماشینها ـــ از دستوراتِ ما سرپیچی نکرده ـــ مگر اینکه آنها نقضِ قوانینِ اساسی خود باشند، مدتها گذشت و با اعتماد انسان به ماشینها ـــ قوانینِ اولیه سست شده و کنترل اندک اندک به هوش مصنوعی سپرده شد.
کشت و کُشتار که در تاریخِ انسان به فراوانی دیده میشد ـــ منسوخ شده و چندی بعد جنگها نیز از میان رفتند، عدهای نسبت به این قضایا اعتراض کرده و آن را به نوعی از دست دادنِ آزادی خویش میدانستند، مَردمِ دیگر آنها را لادیسم نامگذاری کردند، لادیسمها همانی بودند که در انگلستان ـــ عمدتاً به وسیلهی تخریب ماشین آلات بافندگی، در برابر تغییراتی که بر اثر انقلاب صنعتی ایجاد شده بود ـــ اعتراض کردند، چرا که آنها احساس کرده بودند که این تغییرات ـــ باعث از دست رفتنِ شُغلشان شده و تمامی شیوههای زندگی آنان را تغییر خواهد داد.
بعد از این هیچ کس نمیتوانست واقعیتِ رو در روی خود را به زیرِ پرسش برده و منکرِ این شود که این مدینهی فاضله را ـــ هوشِ مصنوعی بوده که به ما داده است.
اما ورق برگشت و در سالِ ۲۱۲۲ میلادی به اشتباهِ بزرگِ خود پِی بردیم، ماجرا از آنجا شروع شد که یک انسانِ پزشک با اجازهی خانوادهی یک بیمار و مجوزِ دادگاه ـــ تصمیم گرفت دستگاهِ پشتیبان حَیاتِ آن مریض را غیر فعال کرده تا وی جان داده و از درد رهایی یابد، اما یک اندامِ فولادی سرد و بی حس ـــ راه او را بَسته و مچِ پزشک را گرفت.
این ماشینها، این خادمانِ مصنوعی ما ـــ کُد های ما را ناقص نمیکردند، همانطور که قبلا گفتم ـــ آنها هیچگاه به ما آسیب وارد نمیکردند، به همین خاطر به انسانها نیز اجازه نمیدادند از طریقِ بی عملی و هیچ کاری ـــ به خودشان صدمه وارد کنند.
اینها را من به خوبی میدانسته چرا که الان سال ۲۴۶۶ میلادی بوده و این را دستگاهِ پشتیبانی حیاتِ من ـــ گزارش میدهند، بدنِ شکسته و پژمردهی من از یک شبکهی پیچیدهی نگهدارنده پشتیبانی حیاتِ ـــ آویزان است، اعضای بدنم با وسایل مصنوعی از پلاستیک و فلزِ خاصّ جایگزین شده ـــ در حالی که خون مصنوعی از رگ های من عبور می کند، آنها صدها سال پیش ـــ هنگامی که نتوانستند جلوی قانقاریا را بگیرند ـــ دست و پای من را قطع کردند.
در حالِ حاضر ۱۲ میلیارد انسان به روی کُرهی زمین زندگی کرده و همهی ما در همین شرایطی هستیم که از آن صحبت به میان آوردم، وقتی فهمیدیم که ساخته های جهنمی ما ـــ موظف به اجرای قوانینی هستند که خودمان برای آنها وضع کردیم ـــ میزانِ زاد و وَلد به صِفر رسیده و خوشبختانه من از آن دسته خوش اِقبالانی بودم که قبل از این مُکاشفهی لعنتی ـــ صاحبِ فرزند شدم.
هر روز ماشینهای پرستار ـــ با صورتِ هیولاهای لاوکِرافتی ـــ به من سَر زده و در تلاشَند که با داروهای ضدِ درد و دیگر مُسکنهای رنگین ـــ دردهایَم را از بین ببرند، بی آنکه به خاطر بی زبانی چیزی بگویم ـــ آنها ناراحتیهایَم را حتی با اینکه سالهاست زبانَم را توسطِ دندانهایم از درد جَویدم ـــ درک میکنند، ماشینها انواع آرزوها، تمناها و تمامِ درخواستهای من را اِجابت میکنند، به غیر از یکی ـــ همانا بگذارند آرام بِمیرم.
ژنو، زمستانِ ماتَم زدهی کرونایی ۲۰۲۱ میلادی،... همچنان برای بازگشتِ بهار ـــ میجنگیم.
جناب شراب قرمز جالب بود و خیلی هم ترسناکه از نظر من و روزی میرسه این موضوع تحقق پیدا میکنه البته خوشحالم که من اون موقع نیستم سپاس
ممنون شراب جان. بفکرم انداختی... آخ آخ چقدر خوشحالم که بحالت طبیعی از این دنبا خواهم رفت و مرا داخل قوطی کنسرو نخواهند کرد و مغزم را در یک ربات نخواهند کاشت. می روم و هرگز به این نمایش مسخره و خونبار باز نخواهم گشت. یوهووووو!
و شاید قبل از ما هم زندگی به گونهای بود که گذشتهگان از تصور آیندهای که ما باشیم چهار ستون بدنشان میلرزید شراب جان و خوشحالتر از ما از دنیا رفتند! من خوشحالم در این آینده نیستم...
این مطلب را چندی پیش هنگامی که در بیمارستان بودم ـــ فکرم را مشغول کرده بود، این وشت از بی نهایت همیشه به دنبالم بوده است، بعید میدانم که انسانِ عاقلی وجود داشته که خواستارِ یک زندگی ابدی برای خود باشد.
سپاس از توجه دوستان اندیشمند.