سم‌پاشی سبزی‌فروش

نگارمن

 

خواهرم برعکس من همیشه آروم بود و درس‌خون.

مدرسه که می‌رفتیم سال تحصیلی که شروع می‌شد هر معلمی می‌اومد سر کلاس و می‌فهمید من خواهر ایشونم، بسیار اظهار خوش‌بختی می‌کرد از داشتن شاگردی مثل من، تا جایی که مجبور می‌شدم تذکر بدم من مثل خواهرم درس‌خون نیستم. 

اوایل سال فکر می‌کردن شکسته‌نفسی می‌کنم. بعد که درس‌مون تموم شد خواهرم شد رئیس کوالیتی‌کنترل یه کارخونه موادغذایی، منم واسه کار رفتم دفترفنی یکی از دانشگاه‌ها.

یه روز عصبانی از کارخونه اومد خونه به من گفت ببینم تو استاتیک اصلا بلدی؟!

گفتم عالی! این چه سوالیه یکی از بهترین‌ها بودم اگه بلد نبودم پس الآن دفتر فنی چی‌کار می‌کردم؟ هر مشکلی کارخونه دارین بگو حل‌اش می‌کنم واسه‌تون، پول‌ام نمی‌‌خوام.

گفت لازم نکرده شما کاری کنی! امروز سم‌پاش کارخونه اومده به من می‌گه فلانی کی‌تون می‌شه؟ منم گفتم خواهرم! ورقه‌ی امتحانی تو رو داده دستم امتحان استاتیک دانشکده‌ات، گفت خانمم دیروز سبزی خریده، سبزی‌فروشه سبزیا رو تو این پیچیده داده بهش، منم وقتی اسم‌شو خوندم آوردم شما از نمره‌ش باخبر باشی. این خواهرت هیچی بلد نیستا، گفته باشم! همه رو عوضی جواب داده استاده هم که کل ورقه رو خط‌خطی کرده راستش به نظر من که ۱۴ هم زیادش بوده! :)