امتحان شیمی
میم نون
با مامان رفتیم دفتر مدرسه کارنامه بگیریم، کلاس سوم راهنمایی بودم.
توراه ازم پرسید چی فکر میکنی، قبولی یا تجدید میشی؟ گفتم قبولم خیالت جمع باشه امتحانامو عالی دادم.
مامان یه لبخندی رو لباش پیدا شد بمن نگاه کرد گفت اره جون عمت.
من بیرون دفتر مدرسه وایسادم از دفتر که اومد بیرون از چشمهاش فهمیدم باید فرار کنم ولی خوب نمیشد.
رسید بهم گفت بریم خونه.
گفتم چند تا درس تجدید شدم؟
گفت بابات بهت بگه بهتره.
جای خوشحالی داشت چون پدرم یخورده عصبانی میشد و نصیحت میکرد و موضوع تموم میشد.
شهریور امتحانات دادم و قبول شدم یه کاغذ با کارنامه بهم دادند گفتند باید تعیین رشته کنی. اون موقع اینجوری بود.
منم از بین همه رشته ها هنرستان صنعتی رشته راه و ساختمان انتخاب کردم.
مدیر بهم گفت برو هنرستان را انتخاب کن بیا پرونده را بگیر ببر ثبت نام کن.
بهم گفتند برو هنرستان بعثت جنب فنی و حرفه ای که همه چیزش کامله و معلم های خوبی داره. منم همونجا اسمم نوشتم.
همه چیز خوب بود بجز موقعیت و محلش، کنار سیلو تهران - نزدیک میدان کشتارگاه و پشت میدان راه آهن.
سر و صدا زیاد بود. صدای بوق قطار میامد یا کامیون و تریلی ها مدام صف میکشیدند واسه سیلو یا کشتارگاه دام.
از همه بدتر بوی گند پشگل گوسفندها و دود جگرکی ها که خلاصه حوصله ای برای گوش دادن به حرف معلم ها باقی نمیموند.
تو سال سوم تقریبا یه اوستا کار حرفه ای شده بودیم.
یه روز معلم شیمی که اقای ابراهیمی بود کلاسش تموم شد بهم گفت پسرم از توالت ما اب میره تو سقف همسایه پایین چکار باید بکنم؟
سریع گفتم اقا اینکه چیزی نیست یک روز کار داره.
گفت کمکم میکنی؟
با خوشحالی گفتم جون بخواه آقا! اینکه چیزی نیست، جمعه صبح میام ، پرویز و اصغر هم میارم.
گفت باشه دوهزارتومان هم بهم پول داد مصالح و لوازم بخرم.
حقیقتش نمره شیمی من همیشه تک رقمی بود و پرویز و اصغر هم دست کمی از من نداشتند و از خداشون بود بیان کمک.
از انبار هنرستان یه تیشه و استانبولی و کمچه و تراز گرفتم و جمعه صبح ماسه سیمان و یک کاسه توالت و قیر و گونی را اول وقت خریدم .همش شد دویست تومان.
رفتیم خونه آقا معلم، گفت من تا عصر کار دارم میرم و میام پول کم اومد از حاج خانم بگیرید.
توالت قدیمی رو برداشتیم دیدیم بله عایق داغونه. چند لایه قیر وگونی انجام دادیم و کاسه نو را نصب کردیم و با دوغ اب سیمان سفید همه جا را لکه گیری کردیم و تا عصر سرویس بهداشتی نوی نو شد.
هزارو هشتصد تومان بقیه را دادیم حاج خانم و خداحافظ.
فردا آقای ابراهیمی یا همون معلم شیمی کلی تشکر کرد. باورش نمیشد با دویست تومان درست شده و خواست بهمون دستمزد بده نگرفتیم.
امتحان شیمی اخر سال که شد تلافی کرد وب ه هر سه نفرمون نمره ۱۷ را دستمزدمون داده بود.
با خنده یه نگاهی به آقا کردم و بهش گفتم آقا لطفا سفارش ما را به دبیر فیزیک و حساب فنی هم بکن، شاید سقف همسایه پایینشون آب بده.
هردومون خندمون گرفت.
هر جا هست خدا حافظش باشه دبیر خوبی بود.
حضرتِ عالی چه خوش اقبال بودید، ما که یک مُشت معلم نفهم و ناظمِ عقدهای به تورِمان میخورد، نسناسها دو قورت و نیمِ زندگی سگی خودشان را از ما باقی داشتند، مشق پشتِ مشق، جریمه پشتِ جریمه، دروسِ به درد نخور، حفظِ انواع و اقسامِ شعر و متنِ ادبی که صد رحمت به سخنرانیهای خروشچِفِ پدرسوخته، اصلا عزیز جان ما از وحشتِ این دروسِ حفظ کردنی ـــ پناه به رشتهی ریاضی فیزیک بردیم، چون اولین نسلی بودیم که سیستمِ جدیدِ آموزشی را تجربه میکرد ـــ قضیه بدتر شده و هر چه علومِ آموزشی اَجَق وَجَق بود ـــ با ما امتحان میکردند.
خداوند رحمت کند نیکمَرد ـــ مربی جوانان تیم فوتبال تاج را که ما را انتخاب کرده و لااقل به این بهانه دیگر لازم نبود در کلاسهای بیخود ـــ حضور داشته باشیم.
سپاس از نوشتارِ شما.
سلام شراب قرمز جان واقعا راست گفتی دروس بدرد نخوری بود سخنرانی خروشچف خوب اومدی نصف بیشتر دروس چرت و پرته من شانس اوردم رفتم اون هنرستان چون راحت جیم میشدیم یادش بخیر لازم شد اگه یروز همو دیدیم یه گل کوچیک بزنیم ، همیشه شاد باشی
دوستِ عزیز، آخرین باری که فوتبال بازی کردم ـــ بر میگردد به حوالی ۲۰۱۶ میلادی، چندی قبل از پایان نبردِ موصل در عراق، برای گزارش رفته بودیم آنجا، با پلیسهای جوانِ عراقی بازی کردیم، آقا جان بیست و یا سی گُل به ما زدند،... چند روزِ بعد گرفتارِ بمبِ داعِشی شده و...
تازه یک سال است که بدونِ عصا راه میروم، آنقدر پرستارِ فیزیوتراپ برایم فرستادند که دستِ آخر یکی از آنها معشوقه ی خودم شد، الان زانوها خوب جواب میدهند و هفتهای ۳ روز اسکی کرده و پنج روز موتور سواری میکنم، حالا گل کوچک نشد ـــ پوکر بازی کرده و پولهای جهانشاه را بالا میکِشیم، این آبادانیها خیلی کُر کری میخوانند. :))
شراب قرمز عزیز امیدوارم همیشه سلامت باشی