این قضیه ــــ داستانِ زیاد طولانی نداشته و کم و بیش این طرف و آن طرف در این رابطه حرفهایی زدم، دقیقتَر که بخواهم این جریان را تعریف کنم ــــ باید بگویم که از زمستانِ ۱۹۸۲ میلادی ـــ در سانفرانسیسکوی کالیفرنیا ــــ من رسماً اولین هارلی دیویدسون‬‎ خود را خریدم، آن زمان برای یک مدیر هنری موسیقی‌ راک و هوی متالِ معروفِ آمریکایی کار کرده و الفبای هارلی سواری را از دیگر افرادی که برایش کار می‌‌کردند ــــ یاد می‌‌گرفتم، به خصوص وقتی‌ که باند های معروف می‌‌خواستند از این شهر به آن شهر رفته و کنسرت بگذارند ـــ وظیفه‌ی ما اسکورت کردنِ ماشین‌ها و اتوبوس‌ها بود، حتی وقتی‌ که با هواپیما سفر می‌‌کردیم ــــ هارلی‌ها نیز با ما می‌‌آمدند، از اوقاتی که در این زمینه کار کردم ــــ خاطراتِ فراوانی دارم، از کنسرت‌ها و دیوانگی خوانندگانِ راک و هوی متال تا دختر های گروپی ( این ها ـــ دخترها و زنهایی بودند که  گروه های راک و هوی متال را در تمامی تورهای کنسرت اینها دنبال کرده و تا حد ممکن در تمامی اجراهای وی حضور یافته و این کار را معمولاً به امید ملاقات با آن‌ها انجام می‌دهد، تقریبا همیشه گرفتاری با خودشان می‌‌آوردند، پدر، برادر، دوست پسر و یا حتی شوهر‌های عصبانی نیز به دنبالِ اینها کشانده شده و دردسرِ ما را زیاد می‌‌کردند) و پارتی‌های اینها که حتی ۲ و یا ۳ روز طول کشیده و آن زمان حکم ء حکمِ پِرشین دریم (هروئین) بود و دردسرِ با پلیس،... ما در هنگام تور و کار ــــ نه الکل می‌‌نوشیدیم و نه مواد مخدر استفاده می‌‌کردیم، با هارلی در هنگامِ کار نمی‌‌توانستی شوخی‌ کنی‌! 
 
ولی‌ روزی که موتوری شدم ـــ به سالهای دورتر بازگشته و آن دورانِ طلایی را هیچگاه فراموش نمی کنم، آن روز ابتدای تابستانِ ۵۵ خورشیدی بود، با دوستانِ همیشگی‌ از استخر برمی‌گشتیم که ناگهان سرِ کوچه حصار بوعلی ــــ صدای غرشِ یک هَیولا را شنیدیم، موتور از پشتِ ما آمده و سرعتِ آن کم بود ولی‌ باید می‌‌دیدی که گرد و خاکی به راه انداخته و ما با دیدنِ این صحنه ایستاده و فردِ موتوری ــــ موتورش را کنارِ ما خاموش کرد و تازه فهمیدیم که مامورِ پلیس است.
 
اول ترسیدیم، یعنی‌ چه شده؟! وقتی‌ مامورِ پلیس کُلاه کاسکِتِ خود و عینکِ قَشنگش را برداشت ــــ تازه فهمیدم او چه کسی‌ است!،.. غلامرضا؟ تویی؟! آره بابا، مَنم، خوب ترسیدین هان!
 
غلامرضای خودمان بود، پسرِ فراشِ باغِ منزلِ آقای دکتر غلامحسین خان مصدق (فرزندِ شادروان مصدق)، گاهی‌ اوقات در زمین خاکی محله‌ی خودشان فوتبال بازی می‌‌کردیم، مدتی‌ بود نمی دیدمَش، سرش در درس و کارش بود، نمی دانستم مامور راهنمائی و رانندگی‌ شده و حالا با موتور میرد به دنبالِ خَلافکارها، از موتورش خیلی‌ خوشم آمده بود، از آمریکا معلم آورده بودند تا مامورانِ پلیس مهارتِ کافی‌ در زمینه راندنِ این موتور را داشته باشند (هارلی دیویدسون ــــ یکی از اصیلترین موتورسیکلتهایی است که در ایران به عنوان وسیله نقلیه سازمانی ادارات، اُرگانها و پلیس مورد استفاده قرار گرفت، هارلی های موجود در ایران از انواع سفارش پلیس بوده و ساختارِ بهتری نسبت به نمونه های معمولی داشتند، در آن زمان پلیس راهنمایی و رانندگی و حتی تیم های اِسکورتِ سرانِ سیاسی ــــ قبل از شورشِ مُرده شور بُرده‌ی ۲۲ بهمن ۵۷ خورشیدی ــــ از این موتورسیکلت استفاده می کردند، سالها بعد شنیدم که حتی یک مامورِ پلیسِ هارلی سوار در ایران کشته نشده است)، چون خیلی‌ اهلِ سینما بودم ــــ دورادور یک چیزهایی از این موتور می دانستم، مخصوصا از موتورِ مدلِ ۱۹۳۸ اِستیو مَک کوئین، ولی‌ این یک چیزِ دیگری بود، غلامرضا مرا سوار کرده و در نزدیکی تِکیه‌ی حصار بوعلی مرا پیاده کرد، خدا شاهد است که لالمانی کامل گرفته بودم، اصلا میخِ میخ، داشتم پرواز می‌کردم، به خودم می‌گفتم: من باید موتور داشته باشم، یک هارلی،.. حتماً، صد درصد!
 
تا زمانی‌ که در ایران بودم ـــ تَصدیق نداشتم، موتور های دوستان را قَرض کرده و به پیشِ خودم فَرض می‌‌کردم که هارلی سوار شده و اَدای آرتیست‌های هالیوودی را درآورده و به این چنین از جوانی‌ خود لذت می بُردم.
 
راندنِ هارلی کارِ هر کسی‌ نیست (یک نوع سبکِ زندگی خاصّ است)، به راحتی‌ هم نمی توانی‌ عاشقَش شوی، مگر اینکه واقعا دل به نجوایَش، به قدرتِ موتورَش و به هِیبتَش ببازی، فراموش نکنیم که فرمانِ این هیولای زیبا تقریباً سنگین بوده و هارلی سوار باید تنظیمِ گاز و حرکاتِ بدن آن را کنترل کرده و قِلقِ راندن آن را همیشه بکار گیرد، با این حال راندنِ هارلی لذت بخش است، مَردانه و زنانه ندارد، هر دو جِنسیت می توانند از داشتنِ او بهترین لحظاتِ زندگی‌ خود را تجربه کنند، در خیلی‌ از کشورها این امکان را داشته که هارلی سَواری کنم، جاده‌های آمریکا و قسمتی‌ از اروپا ــــ بیشترین حال را کرده و بسیار خوش بودم.
 
آخرین باری که تورِ عشایری داشتم وقتی‌ بود که دو سالِ پیش به افتخارِ پنجاه سالگی پروژه‌ی هارلی در زمینه‌ی سفر از آمریکای شمالی‌ تا آخرین نقطه‌ی آمریکای جنوبی ـــ در طرحِ بزرگی‌ شرکت کرده و تمامِ قاره را پیمودیم، قرار بود تابستانِ ۲۲۰ میلادی نیز با ۱۱ کلوب موتور سوارِ سنگین دنیا ـ تورِ لیسبون تا مسکو را پیموده و رکورد شکنی کرده اما این بیماری لعنتی کوویدـ۱۹ این یکی‌ پروژه‌ی ما را نیز خراب کرد.
 
از آن سالها خیلی‌ گذشته و هنوز دل به این هارلی پدرسوخته دارم، تا حالا ۶ مدلِ مختلف را خریداری کرده (یکی‌ از آنها هارلی راهنمائی و رانندگی ایران است که با زحمتِ فراوان از ایران خارج شده و به دستم رسید) و به دنبالِ مدلِ دیگری هستم که دنیس هاپِر (هنرپیشه فقیدِ آمریکایی و هارلی سوارانِ بزرگ) با آن عشق می‌‌کرده است، قوانینِ موتور سواری (به خصوص موتورهای بزرگ) در اروپا به مراتب سخت تر از آمریکا است، اما خوب احترام و اکرام نیز بیشتر است، از من به شما نصیحت؛ وقتی‌ در جاده‌ای خارج از شهر هستی‌ و یک هارلی دیدی ــــ با او اصلا در نَیُفت، آرام به راهَت ادامه بده و به دنبالِ دردسر نباش، فراموش نکن که یک هارلی سوار هیچ وقت در جاده تنها نیست، به خصوص با تکنولوژی امروزی ــــ هارلی سواران همدیگر را زود پیدا کرده و هوای همدیگر را دارند، حتی اگر به یک زبان صحبت نکنند، بنده متعلق به گروه هارلی سوارِ وایکینگها هستم، اینها  گروهِ بزرگی‌ از شاخه‌های مختلف موتوری های عشایرِ هارلی (منظور موتورسیکلت سنگینِ هارلی دیویدسن) هستند، موتوری عَشایر یعنی‌ افرادی که بیشتر در سفر بینِ شهر های مختلف بوده و کمتر در شهر های بزرگتر می‌‌مانند، اولین بار دسته‌ای از ژرمن‌ نژادها (که در میانِشان نورس‌ْها؛ سوئدی، نروژی و دانمارکی) در سالِ ۱۹۷۷ میلادی این گروهِ موتورِ سنگین سوار (بیشتر هارلی) به نامِ وایکینگها بنیاد نهادند، امروزه روز از ممالکِ مختلفِ اروپایی در میانشان دیده شده و طبقِ برنامه‌های خاصی‌ اموراتِ خودشان را برگزار می کنند، تنها ۲۰ درصدِ ایشان ساکنِ دائمِ شهرها هستند، بقیه در تمامِ طولِ سال در حالِ سفر هستند، شرایطِ عضویت پیچیده و مستلزمِ دارا بودنِ یک سری امتیازات است.
 
حالا یکبار که همدیگر را دیدیم ـــ یک دور هارلی سواری با بنده بزنید، حتما لذت خواهید برد.
 
فوریه ۲۰۲۱ میلادی، پاریس