زندگی بیست چاری

مرتضی سلطانی

 

منصور هم مثل تمامی ماها بیست چاری زندگی می کند.

در این شیوه هر روزِ زندگی مبارزه ای ست که ۲۴ ساعت طول می کشد - ۲۴ ساعتی که طی آن سه بار باید شکم را پر کرد. و فکرِ سیر کردن شکم - وقتی بشود فکر اصلی مان - تمام فکرهای دیگر را می بلعد: تمام آنچه اسمش را رویا و خیال و فکر و نقشه برای آینده می دانیم.

در چنین شرایطی، از زندگی چیزی نمی ماند جز عینیتی سرد و ستیزنده. منصور هر روز صبح به تلاشی مافوق انسانی نیازمند است تا بتواند نور امید را در دلش روشن نگه دارد.

در آن آلونک نم کشیده ی ۵۰ متری اجاره ای با مادری علیل و پدری مریض و یک خواهر کوچک، منصور هر روز باید به چیزی شبیه معجزه معتقد باشد تا بتواند از خواب بیدار شود و مبارزه را آغاز کند.

اما اصلا چرا باید سیر کردن شکم یک مبارزه باشد؟

منصور با کارگری روزگار می گذراند و از وقتی اوضاع اینقدر بد شده و کرونا هم شده قوزِ بالا قوز، کارگری کردن و فعله گی کردن هم سخت شده و کار یک روز هست و دو روز نیست.

و این کلمات که ما براحتی می خوانیم شان یعنی همین "یک روز هست و دو روز نیست" برای منصور و پدر و مادرش تنها معنایی دردناک ندارند بلکه در قالب اثری عینی یعنی خالی ماندن شکم و سفره معنای خودشان را نشان میدهند.

به معنای پس افتادن اجاره خانه، پول قبض ها و امثالهم هستند. تا ابد هم که نمی شود از سوپری محل جنس نسیه خرید. 

امیدوارم روزی به سرِ منصور نزند که تمام پنجره ها و روزنه ها را با دقتی شبیه صادق هدایت بندد و بعد شیر گاز را باز کند و هر چهارتایی بمیرند.