خانه منوچهری، شهر کاشان

 

می‌خواستی بشینی سر درسات!

نگارمن

 

روز امضای کارنامه بدترین روز زندگی من بود، از دبستان تا وقتی که دیپلم گرفتم. به گمانم یکی از تجلی‌های زشت علیه حقوق بشر!

برای گرفتن نمره‌ی زیر بیست تا هفته‌ها زیر سوال بودیم. خونه‌ی ما تو شاهرود یه حیاط مرکزی داشت که عمارت اصلی سمت شمال بود و بنای بخش جنوبی حیاط در اختیار من و خواهرم.

روزی که باید کارنامه‌هامونو واسه امضا می‌بردیم ساختمون اصلی پیش مامانم، لابلای تموم شکستگی‌های دیوار و گچ‌بری ستون‌های ایوون با خودکار دعا می‌نوشتیم مثل پشت کامیونا، که مثلا خدایا به امید تو، یا خدایا خودمو سپردم دستت! تا بلکه ماجرا ختم به‌خیر بشه. عین یه اثر ارزش‌مند هنری امضا و تاریخ هم می‌ذاشتیم.

سال‌ها بعد که کارشناس میراث فرهنگی واسه برآورد خونه اومده بود، اول محو این نوشته‌ها شد و اصرار داشت اونا رو بخونه، لابد با خودش فکر کرده بود بیدل دهلوی رفیق گرمابه و گلستان معمار بوده و اومده اینجا شعر نوشته رفته!

وقتی فهمید کار خود منه خورد توی ذوقش و گفت با این همه خراب‌کاری تو ساختمون اینجا ‌رو فقط باید کوبید. بعدم عصبانی رو کرد به من که به جای این همه وقت گذاشتن می‌خواستی بشینی سر درسات!

البته اون عمارت با همون دعاهای من عاقبت به‌خیر شد چون جاش یه مرکز خرید ساختن توش پر از لباس‌ عروس‌فروشی! :)