خانوم و آقای شمعدانی جلوی درختان یاس زرد، حیاط كاخ سفید

 

درد سیب در باغ پرتقال 

شقایق رضایی
دالاس، تگزاس

 

خیابون فرعی رو كه پیچیدم،  انگار افتادم تو پارسال اینها.

همونجا بودم. زیر پنجره ء اتاق مامان، بیمارستان نكبتی دوم.

اونجا مریض هایی را می فرستند كه دیگه قرار نیست كسی ازش بیاد بیرون. اما در اومد.

پارك كردم. گفتم فكرت رو به خوبی هاش معطوف كن، فس ناله مغزت رو خاموش كن. بو و خاطره ها رو عوض كن، (حال ندارم واللو). یادم افتاد به بعضی از پرستارها و بهیارهاش. راستش: یك پرستار، یك بهیار.

به قول آق مصلح الدین: كه احسان كمندی است در گردنش… كمند رو انداخته بودند...

اون مدت، كل اون سیستم رو انگار كن، دو نفر آدم بین لشكر صاحب زمانشون،  قلبشون رو بسته بودند روی آستین هاشون و باهاش تیمارداری می كردند.

از راهرو پیچیدم، خوش و بش كردم، فرم پر كردم. هنوز كمند در گردنم...

وارد دستگاه كه شدم، صدای موزیك توی هدفون پیچید. روی سقف، یك آسمون آبيِ ِدو در دو چسبونده بودند با  شاخه های شكوفه گیلاس.

اگه لغت "هرجایی"، جایی كاربرد داشته باشه برای مغز من درست شده. عكس می بینم میره. بو می شنوم، میره. تو خیابون می پیچم می ره. به قول ش. دوست قدیمیم، عینهو گوز دستپاچه ول می شه می ره.  هی باید "اكهارت توله" مغزم رو بزنم كه :الانم رو دریاب..

دیگه رفته بودم، كاریش هم نمی شد كرد. رفته بودیم واشنگتن دی سی. من و مامان و بابا و شكیبا. رفته بودیم شكوفه گیلاس ببینیم و ساختمون كنگره. سوالات بی پایان بابا رو بزنیم توی گوگل. می خوند برای امتحان سیتیزن شیپی. تو هر درسی تنبل بود، الا این. از سال اول كتابچه و دفتر- دستكش به راه بود. با اخبار و سرخط خبر، درسهاش رو مرور می كرد. هر روز انگار امتحان داره. امتحان اخبار روز!

با خواهریه گفتیم حالا كه اینقدر به درس علاقه نشون می ده تشویقش كنیم. بردیمش اردوی علمی تفریحی: گشت پایتخت و كاخ سفید.

هی پرتقال و سیب رو با هم مقایسه كرد، برای كارگرهای باغ سیب دل سوزوند. آخه خودش موهاش رو تو آسیاب باغ سیب سفید كرده بود، حالا اومده بود تو باغ پرتقال پی ِ بچه ء یاغیش كه داره درخت پرتقال آب میده.

بعد "هرجایی" ، من رو برد سوار هواپیما كرد. در راه ایران بودم. هی فكر كردم اول كدوم بود؟ بابا گفت: سلام بابا، یا یك چیز دیگه گفت. شاید گفت بابا سلام.

ولی آروم و شمرده حرف می زد. یك چیزی تو صداش بود. چند تا جمله گفت نفهمیدم. بعد گفت مامان از هوش رفته. گفتم مامان من یا مامان تو؟ مامان بزرگ؟ گفت نه، مامان تو. شاید گفت مامان خودت؟ نه، گفت مامان تو!

من پرسیدم مامان من؟

گفتی چی شده؟!

كِی بود گوشی رو دادم دست حمید؟

حتماً مجبور شده دوباره همه رو بگه. شاید هم سه باره.

كی نوشته بود چرا از باغ سیب رفتید و نموندید پرتقالستان؟

صدای تق تق دستگاه ام آرآی با صدای گوگوش. حالا چرا گوگوش؟ یارو پرسید توی Pandora چی بذارم؟ فكر كردم اسپل گوگوش راحت تر از مرضیه و كوروس سرهنگ زاده باشه!

تو راه برگشت فكر كردم یكی هست مثل من كه درد سیب داشته باشه، تو باغ پرتقال درد مادرش رو به جون بكشه. حالش رو بپرسم.

خوب بود، سلام رسوند!