شُلسَخ

مرتضی سلطانی

 

امروز چنگال تیزِ اندوه تا مغز استخوانم فرو رفته! با کدامین عدد و کدامین واژه میشود این اندوه را شماره یا وصف کرد؟ نمیدانم! نشاید! اما در عجبم که نوعی کیفوریِ کم دوام می بینم در خودم؛ چنانکه وقتی چشمه را تا به انتها نوشیده باشی و دیگر چون آب نیست ترس بی آبی هم نباشد!

عجیب تر اینست که در این حال کلمه ای هم اختراع کردم! چه حوصله ای! اگر گفتی کلمه چیست؟ «شُلسَخ» (قلبترها از آن نوشته بودم اما امروز ورز دادمش!).

«شُلسَخ» وصف وضعیتی ست یکسره بی معنی و پوچ؛ یعنی وقتی که چیزی، کسی، کاری یا رفتاری از هرمعنا و منطقی تهی باشد. حالا هم موقع اینکارهاست؟ چه کارپوچی. اما البته پوچی برادرِ اندوه است و فقر خواهر هر دویشان؛ و من پدر این خانواده. بگذریم.

دلیل این اندوه: مراسم بابا تمام شده، جیب همه خالی. در خانه هیچ چیز نداریم، وقتی میگویم هیچ، یعنی مبالغه نکرده ام؛ هیچ! (یادِ "تناولی" افتادم. چه پوچ می نماید که عمری بگذاری برای ساختن هیچ!)  باید چه میکردم، بجز گرفتن بسته غذایی دولت؟ 

با خواهرها می روم. دمِ فروشگاه صف طولانیست: فوج فوج انسان خسته و عاصی که از سرما همه مثل گنجشکی در خود جمع شده اند، پشت به پشت ایستاده اند. در چشمشان ته نشینِ امیدی می بینی آمیخته با غمی سمج و پایان ناپذیر. امیدشان اینست که نان امشب شان رسیده؛ آخر میدانی ما بیست و چهاری زندگی میکنیم.

برف می بارد، تمامی هم ندارد. عجیب است که من حواسم فقط رفته پیِ موهای خواهرم و صورت او. چه زیباست او. سرما خون به صورتش دوانده و این چقدر زیباترش کرده. مانتویش که قرار است باب روز باشد با دست خودش دوخته شده،تا ارزانتر تمام شود. اما فقط فقر او را پوشانده. چه غمی. میکوشم با مزه پرانی، نگذارم که غم به جانش بریزد. 

سه ساعت می گذرد. پاهایمان کرخ شده. نوک انگشتهای پایم از سرما سِر شده. مادر در خانه چشم انتظار است تا با دست پر برگردیم. بسته را می گیریم. چه سخاوتی! لابد یک صلوات هم باید نثار روح مردگان چنین دولتی بکنیم.

در راه برگشت از من چیزی نمانده: مث توده گوشتی بی استخوانم؛ همه چیزم له شده: غرورم و عزت نفسم و تمام آنچه ادعا میکردم تا مغز استخوان به آن پایبندم. می آیم و میگریم اما بدون اشک؛ و لحظه ای در این فکر تسکین بخش که همیشه در پشتِ هر چیز منطقی پیچیده پنهان نیست: «گشنگی این چیزها سرش نمی شود».

بعد می اندیشم به اینکه چرا بیشتر میوه های خوشمزه شیرین اند و نه ترش؟