خاطرات روزهای کرونایی

روزهای تاریک دو ملت از پرسش های بی پاسخ به ساقط کردن پرواز  اوکرائینی تا  بربرهای وحشی درکنگره آمریکا

فیروزه خطیبی
 

"در تیره ترین شب ها، یک نور بی نهایت قدرتمند می درخشد و شما می توانید در تاریکی خیلی چیزها را ببینید."  - کونچا بوئیکا

باید اعتراف کنم که خاطرات روزهای کرونایی چند روز گذشته من، خاطرات غم انگیزی است. از یک طرف سالروز کابوس پرواز نافرجام هواپیمای مسافربری اوکراینی، که با موشک سپاه ساقط شد و  یک سال است در ذهنیت  انسان ایرانی مثل مواد مذاب یک آتشفشان مسموم جریان دارد.

صدای حامد اسماعیلیون از بازبازماندگان قربانیان این پرواز شوم تا عمیق ترین زوایای روحم نفوذ می کند: " آن هواپیما بارها سقوط کرده در خانه‌های ما. هر شب دارد سقوط می‌کند و ما از این ماجرا رهایی نداریم. تسخیر شده ایم. توسط جنایتی که کسی را رها نخواهد کرد. من کتاب زیاد خوانده‌ام، فیلم زیاد دیده‌ام ولی به یاد نمی‌آورم هیچ کتابی هیچ فیلمی را که بتواند توصیف کند چه گذشت و چه دارد می‌گذرد برما..."

یک سال  با دروغ های اولیه رژیم درباره چگونگی سقوط هواپیما گذشت. فشار و ارعاب عوامل رژیم برای ساکت نگهداشتن بازماندگان، دخالت در نحوه خاکسپاری ازدست رفتگان، حتی غارت چمدان های این مسافران که در قسمت بار فرودگاه ایران قرار بود با پرواز بعدی به "کیف" فرستاده بشود. دریغ از آنکه یک یادگار کوچک از آن همه بار به بازماندگان برگشت داده شود. یک سال آزگار بی پاسخ گذاشتن هزاران سئوال برای خانواده های عزادار، سرکوب اعتراض ها، بازداشت و زندان برای مردمانی کسانی که عزیزانشان را نا عادلانه از دست داده اند...

و درنهایت به دروغ ساقط شدن هواپیما را "خطای انسانی" و گناه یک فرد خواندن، بخشش از کیسه خلیفه برای پرداخت غرامتی ناچیز در مقابل آنچه از دست رفته و سعی در خریدن  سکوت بازماندگان با دادن عنوان "شهید" به قربانیان فاجعه.  همه و همه تصاویری است از رژیمی که انگار ۴۳ سال است کمر به قتل و نابودی یک ملت بسته و ازهر راهی که بخواهد و بتواند حتی با  جلوگیری از ورود واکسن انگلیسی و آمریکایی کرونا به این  قتل و نابودی ادامه می دهد.

...

از طرفی دیگر، این روزهای تلخ، با تماشای رویدادهای باورنکردنی در مملکتی که از نوجوانی در آن زندگی کرده ام و  وطن دومی برایم محسوب می شود رنگ غم انگیز واضطراب آوری خورده است. انگار پناهگاه قایق کوچکی که تا امروز در آب های پرتلاطم یک زندگی پرفراز و نشیب ایرانی در حرکت بوده، ضمن یک آرامش نسبی، دستخوش طوفانی غیرقابل پیش بینی  شده است.

در این روزهای کرونایی، انگار مرگ هر روزه هزاران نفراز بیماری کوید ۱۹ کافی نبود که  صحنه های وحشتناک حمله به کنگره آمریکا هم به آن اضافه شد.  صحنه هایی شوک آور و شرم برانگیز برای تاریخ هرکشور و ملتی. به ویژه  آمریکا که در انظار جهانی به عنوان مهد دمکراسی و آزادی شناخته می شود. کشوری که در چند ماه گذشته درشرایطی که دانالد ترامپ بارها و بارها بدون ارائه هرگونه شواهدی انتخابات را "تقلب" خوانده، توانست با صبر و شکیبایی پروسه و کارکرد "دمکراسی" در یک کشور آزاد را از طریق آزمون های قانونی به نمایش بگذارد.

اما در جریان این وقایع مرگ آور، من هم مثل بسیاری از مردم دیگر، از تماشای تصاویر تاثر برانگیزی مثل برافراشتن  پرچم جنوبی ها ازجنگ های داخلی آمریکا، اتفاقی که برای اولین بار در پایتخت آمریکا می افتاد شگفت زده شدم. پرچمی که نموداری است از نژاد پرستی های ریشه دار و برده داری که نتیجه آن زجر و ضجه چند نسل ازسیاهان این مملکت بوده است. سیاهانی که در کشتزارهای پنبه و نیشکر، پایه های اقتصاد پربار این مملکت را بی هیچ جیره و مواجبی ریخته اند!

صدایی که با استفاده از فرصتی که درچهارسال گذشته در اختیار داشته از پستوها بیرون آمده و می خواهد شنیده شود. درمیان آن ها، جزیره ای از ایرانیان طرفدار "کالتی" که با همان ویژه گی های مذهبی رژیم اسلامی، به "ضریح" نامقدس "ترامپ" دخیل بسته اند با پرچم سه رنگ و شیرو خورشیدی که متعلق به همه ماست در کنار باورمندان دروغین "تقلب در انتخابات" ایستاده اند.

تصاویری از معتقدان  به "کیوآنان" که یک تئوری توطئه راست تندرو است که مدعی است که یک «دولت پنهان در ایالات متحدهٔ آمریکا» علیه دونالد ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا و هواداران او در جریان است! تئوری ای که بی هیچ سند و مدرکی بسیاری از بازیگران لیبرال سوسیال هالیوود، سیاستمداران چپ دمکرات و مسئولان عالی رتبه را به دست داشتن در حلقه قاچاق بین المللی کودکان برای افراد بچه باز(پدوفیلیا) متهم می کرد. حالا دوستان و دوستداران ترامپ برای نجات "ایران" با آن ها همصدا شده اند!

در کنار آن ها تصاویری  از رهبران گروه نیمه مخفی "پراید بویز" معتقد به برتری نژاد سفید را تماشا می کنیم که شانه به شانه گروه های تروریستی که اعضای آن ساختمان فدرال "اوکلاهما" را سال ها پیش از فاجعه برج های دوقلوی نیویورک منفجر و صدها انسان بی گناه را قتل عام کردند به خرابکاری مشغول اند. این همان گروهی است که به گفته چاد وولف وزیر امنیت ایالات متحده آمریکا  که همین دو روز پیش از کابینه ترامپ استعفا داد: "همچنان خطرناک ترین تهدید برای امنیت داخلی این کشور به شمار می روند."

در بین این تصاویر،  مردی با ریش بلند و انبوه و  گرزی در دست به شکل "آتیلا" رهبر قوم "هون" که در قرن چهاردهم میلادی به رم و  ایران هم حمله کرد را می بینم . آن هم وسط تالار کنگره آمریکا. مردی که روی تی شرت خاکستری رنگش عکسی از "کمپ آشویتس"یعنی  قتلگاه میلیون ها یهودی  بی گناه نقش بسته  و مرد دیگری که با کلاه خودی شاخ دار، با بدنی نیم لخت و شنلی از پوست حیوانات، من را به یاد فیلم هالیوودی  که سال ها پیش تماشا کرده بودم می اندازد. فیلمی به نام "بربرهای وحشی"  با شرکت جک پالانس و محصول سال ۱۹۶۰.

...

این تصاویر باعث کنجکاوی ام شد و می خواستم بدانم اصلا این "بربرهای وحشی " با این سرو و ضع از کجا آمده اند؟ فلسفه وجودشان چیست؟ از لحاظ تاریخی واژه «بربر» به تمامی اقوام شمال آفریقا، نواحی شمالی شبه‌جزیره بالکان و شبه‌جزیره ایتالیا  گفته می‌شود که از دریای سیاه تا شبه‌جزیره ایبری گسترده بودند.

در سده پنجم میلادی، مرزهای امپراتوری روم مورد تاخت و تاز «بربرهایی» که تشنه تصرف سرزمین‌های تازه بودند قرار گرفت. بربرهای گوت، واندال، بورگاندی، ساکسون و آنگل که از نژاد ژرمن بودند و همچنین هون ها تحت فرماندهی فردی بنام "آتیلا "در این تاخت و تاز شرکت داشتند. رومی‌ها در بعضی موارد با بربرها مصالحه می‌کردند. گاهی هم با ایجاد تفرقه در بین قبایل، آن‌ها را تضعیف می‌کردند. سرانجام در اواخر قرن پنجم میلادی، امپراتوری روم از هم پاشید، و بربرها حکومت‌های پادشاهی جدیدی در اروپا بنا نهادند.

کلمه "بربر" با ریشه یونانی "باربرین" که به زبان فارسی هم  به آن "بربریت" می گویند از ابداعات یونانیان باستان بود. در آغاز یونانی ها به هر آدم غیریونانی و غیر متکلم به زبان یونانی، به هر آدمی که فاقد رفتار و کردار یونانی و ساکن در سرزمینی غیر از یونان - از جمله به  ایرانیان و مصریان می گفتند "بربر". 

البته  به سادگی نمی‌توان ریشه‌های این اصطلاح را شناسایی کرد؛ اما یکی از نظریه‌های پذیرفته شده‌تر این است که  یونانی ها به کسانی که از نظر آن ها گوش تشخیص‌دهنده ندارند می گویند "بربر".

رومی ها هم مثل یونانی ها از کلمه "بربر" برای توصیف دشمنانشان یعنی قبایل اولیه اروپای شمالی استفاده می کردند و حتی معروف بود که  یونانی‌ها و رومی‌ها وقتی می‌خواستند با لحنی حقارت‌آمیز به همدیگر اشاره کنند این اصطلاح را به کار می‌بردند. از دیدگاه "رومی ها"،  این همسایگان شمالی آن ها، بربرهای آلمانی محسوب می شدند. بربرهای آلمانی از دیدگاه آن ها مردمانی  وحشی، جسور در پیکار؛ اما تماماً ناسپاس در برابر چیزهای ظریف‌ تری که در زندگی وجود دارد ترسیم می شدند. مردمانی  مذهب‌گرا در رعایت رسوم و  سنت‌ها، اما ناتوان از اندیشیدن در سطوح عالی‌تر. مردمانی  کثیف و بدبو اما مهمان‌ نواز و رو راست.

از دیدگاه  "رومیان"  بربرها مردمی هستند که «تاریخی برای خودشان  ندارند اما فقط جزئی از جریان تاریخ طبیعی هستند.» این به آن معنی است که بربرها برخلاف یونانیان و رومیان نه متمدن بودند و نه  تاریخ آفرین. بلکه  تاریخ بر آن ها رخ می داد. همچنان که مثلاً برای میمون‌ها و انسان‌نماها رخ می‌دهد. به هرحال  این تجسم از بربرها بطورکلی در طول دو هزار و اندی سال گذشته کم و بیش ثابت مانده‌ است.

فکرمی کنم: "به راستی که از تاریخ چه چیزهایی می شود آموخت!"

از قرار معلوم بربرهای ویژگوت در یک شب تابستانی در سال ۴۱۰ میلادی به شهر روم حمله کردند و مدت سه روز خانه های ثروتمندان را چپاول کردند. این اولین باری بود که رم مورد حمله قرار گرفته بود. یک حال و هوای آخر زمانی بین مردم بوجود آمده بود. اما حقیقت این بود که امپراطوری رم از مدت ها پیش رو به زوال گذاشته بود. 

تا سال ۴۰۰ میلادی جمعیت رم به شدت کاهش پیدا کرده بود. البته دلیل این کاهش روشن نیست اما ممکن است بر اثر شیوع طاعون یا آلودگی های سربی بخاطر استفاده از لوله های آب یا ظروف سربی بوده باشد. به هرصورت بخاطر کمی جمعیت، جمع آوری مالیات لازم برای اداره امپراطوری و دفاع از مرزهای طولانی آن مشکل شده بود و تولید محصولات کشاورزی هم کاهش پیدا کرده بود و حاکمان برای تهیه غذا به استان هایشان در شمال آفریقا رجوع می کردند.

کم کم امپراطوری روم برای تامین نیروی انسانی لازم از جمله سرباز،  برده و کارگر، به طور روزافزون به همین بربرها متکی می شود. تعداد زیادی از این بربرها در سپاه روم به عنوان سرباز خدمت می کردند و توسط فرماندهان بربر رهبری می شدند. کم کم بربرها و سبک مو، کلاه خود شاخدار و شلوارهای آن ها به حدی در امپراتوری رم محبوبیت پیدا می کند که امپراتور "هونوریوس" شاکی می شود. هم زمان تمام خانه های رم، بردگان بربر داشتند و در آخر کار هم کسی که دروازه شهر  را به روی "ویزگوت های" بربر و مهاجم گشود یک برده "بربر" بود.

درسال ۴۷۶ میلادی، آخرین امپراتور روم غربی توسط فرمانده سپاهان که او هم یک "بربر" بود از قدرت کنار زده شد و به این صورت امپراتوری روم غربی تحت سلطه بربرها قرار گرفت. یک زمین دار رومی که مجبور شده بود به این مهاجمان یعنی "بربرهای بورگاندی" غذا بدهد، آن ها را به شکل غول های پرسروصدایی که دهانشان بوی سیر و روغن می داد توصیف کرده است اما از قرار معلوم "قوم بربرهای بورگاندی" متمدن تر ازاقوام "هون" یعنی نوع دیگری از بربرهای وحشی بوده اند.

نکته جالب و شاید هم تا حدودی خنده دار اینجاست که این "بربر"های بورگاندی که امپراطوری رم را تسخیر کردند، خون آشام بودند و رومی ها به "آتیلا" به عنوان "کوتوله ای زشت که وحشیانه به این سو و آن سو نگاه می کرده و از ترساندن مردم لذت می برد" نگاه می کرده اند.

با این همه در عمق قلبم سرودی نور می پاشد. به امید روزی که:

که کمترین سرو بوسه ای است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری است

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل

افسانه یی ست

وقلب

برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی

و من  آن روز را انتظار می کشم

روزی که هر لب ترانه یی ست

تا کمترین سرود ، یک  بوسه باشد