پلی به سرزمینِ «نیامدهها» و «رفتهها»
ایلکای
«خواندن» رد و دستکاریِ واقعیتِ موجود است. خواندن - دیدن پارهخطهای سیاه روی زمینهی سفید - به صورت موازی و همزمان، تماشای «امر غایب» است: نگاه کردن به چیزهایی که در حال حاضر نیستند، امّا به واسطهی توانِ «تصور»، با چشم غیر مسلّح، قابل دیدن میشوند. خواندن تصور کردن است و تصور کردن، احضار کبوتر غایب است.
هر نویسنده شعبدهبازی است که کبوتری را پشت پنجرهی تو پنهان کرده.
هر متن یک نگاتیو است. در تاریکی تصورِ خواننده، هر متن یک بار از اول، بر اساس شدت تاریکی، مواد و محلولهای ظهور، مدت ظاهر کردن و مولفههای مختلف دیگر به شیوهای خصوصی ظاهر میشود.
چرا باید کتاب بخوانیم؟ یا، چرا کتاب میخوانیم؟
جدا از تمام مفاهیم و کارکردهای حسی و عقلیِ مختلفی که خواندنِ متن دارد، جدا از تمام گوناگونی و کثرتی که کتابها دارند، چیزی که در کنشِ «خواندن» مستتر است، آنچه کیفیتی - با احتیاط بگوییم - ذاتی برای «خواندن» است، تمرین کردنِ «تفکر انتزاعی» ست.
ما بیوقفه، حین خواندن هر متنی با هر جنس و بافتی، در حال تصور کردنایم. با خواندنِ پیوسته، با دوام آوردن در حالتِ مطالعه، تصور کردن - همچون تواناییای که تمام ارکان و جزئیات زندگی روزمره برای سرکوبش بسیج شدهاند- به یک عادت تبدیل میشود. بعد از عادت شدنِ خواندن، وقتی که تصور کردن رفتاری مداوم در کارکرد ذهنی یک نفر میشود، جای این که آن را دنبال خودمان بکشیم، تصور ما را در زندگی روزانه به دنبال خودش میکشد. این شروع «تغییر» است.
فقدان و آنچه که نیست، عامل حرکت اند. آنچه در حالحاضر نیست، در «آینده»، آنجا، آن روبهرو میایستد و ما را فرا میخواند. هل نمیدهد. ما اینجاییم، محصور در واقعیت و چیزها و شرایطی که وجود دارند. در این حصر، با آنچه که نیست، با آنچه میتواند باشد، با امر غایب، تنها یک راه ارتباط وجود دارد: تصور کردن.
تصورها خمیرمایهی حرکتاند، بادباناند، و در عین حال جهتاند، مسیرند.
ما بیتفکر انتزاعی، به همین که هست بسنده میکنیم. کتاب، از زیر امر محسوس، و از زیر لایههای واقعیتِ جبّار، آنچه میتواند باشد را بیرون میکشد و افشا میکند: حالتهای دیگری که غایباند را از گورِ وضعیتِ موجود بیرون میکشد.
خواندن به عنوانِ پیشدرآمد و تمرینِ «تصور» کنشی رادیکال است، یک کرد و کار انقلابی علیه وضعیت موجود.
. مثالِ اوّل:
از استثناها که صرف نظر کنیم، شمایلِ آدم «کتابخوان» عموماً همراستا و همخون با آدم «ناراضی» است. کسی که در وضعیتهای مختلف، چیز «دیگری» برای گفتن دارد، یا توانی برای مخالفت یا ایدهای برای ایراد گرفتن، یک «روشنفکر»، یک خار در چشمِ وضعیت حاضر، یک کتابخوان. او را همیشه دیدهایم، کنارمان بوده، در کلاسها، در جمعهای دوستانه، در اتوبوس شلوغ، سر صف نانوایی، کسی که در یک انقلاب دائمی علیه وضع موجود است. شیفتهای با چشمهای باز که در همه حال گزارشگرِ امر غایب است. او از تمام یک وضعیت موجود، با عبور از همهی جزئیات موجود جلوی چشمش، به صورت مصرانهای آنچه نیست را میبیند. آنچه را که امکان دارد بشود، آنچه باید بشود، آنچه احتمال دارد بشود را از دلِ نیستی بیرون میکشد و گزارش میکند، میخواهد، وضعیت را به هم میزند، طلب میکند.
این خواستِ امر غایب، این تلاش همیشگی برای دست زدن به ابری که هی دورتر میشود و رسیدن را به تاخیر میاندازد، محصولِ «تصور» است. «تصور» آستانههای مختلفی دارد. امّا کسی که تشنه است، آب میخورد. کسی که تصور میکند، میخواند.
. مثالِ دوّم:
زبان پناهگاهی علیه جهان انضمامی، علیه واقعیت است.
مثلاً، معشوقی که حاضر است، کنار ما یا روبهروی ما ایستاده، لمسش میکنیم و با او حرف میزنیم، نمایندهی جهان/امر انضمامی است. معشوق زبانی، معشوق-در-ادبیات، همواره معشوقی است که «رفته» یا «نیامده»: یک غیابِ عزیز.
نوشتن و خواندن، به این ترتیب، پلی است که خواننده و نویسنده را به سرزمینِ «نیامدهها» و «رفتهها» میرساند. ما با ادبیات، ناظری غلیظ در میان اشباح میشویم، یکتماشاچی روبهروی انبوهِ غایبها. این ناگزیر است، معشوق ما، باید هنوز نرسیده باشد، یا باید از کنار ما برود، تا وارد قلمروی نوشتار شود. او هر چقدر از من دورتر و غایبتر میشود، بیشتر در «زبان»، در «نوشتار»، در «تصور» فرو میرود.
ادبیات موظف نیست «حال کسی را خوب کند» و تعهدی ندارد که «چیزی را درست کند» حتا برای نویسندهاش.
ادبیات یک مهلت مشترک است، برای مخاطب و مولف، که با پچپچه، زیر آبِ امر واقعی را بزنند. ادبیات مجالی برای وجود داشتنِ چیزی که نیست است: یک مخاطره، یک شرارت علیه واقعیت.
بلانشو مینویسد: «ادبیات به کجا میرود؟ به سمت خودش. به سمت ماهیتش که ناپدید شدن است.»
بارت در گفتوگو با نادو، به این سوال جواب میدهد: «میتوانیم بگوییم به طرفِ نابودی میرود، آنوقت بحث تمام میشود.»
این نابودی یک استعارهی متافیزیکی است.
پی نوشت یک: سال ۲۰۲۰ با تمام ادا و اطوارهای هیولاوارش و با تمام کم و کاستی هایش،یک خوبی که داشت این بود که مپرا دوباره با کتاب و کتاب خوانی آشتی داد و آن هم کتاب های کاغذی،همان ها که به عشق لمس کردن و بوییدن شان میخری، در حالی که در دنیای شلوغ پلوغ دیجیتال، پی دی اف ها و پادکست ها و کتاب های صوتی با چنگ و دندان و غمزه شتری سعی در یافتن راهی برای رسیدن به سبد فرهنگی افراد دارند من همان کلاسیک کتاب خوانم که در حالی که سعی میکنم مثه یک شهروند معمولی به محیط زیست آسیب نزنم اما هنوز نتوانسته ام یک پله رو به جلو حرکت کنم لااقل در این زمینه.
پی نوشت دوم: از آنجایی که امروزها نوشتن به یک مسئولیت و فراتر از تفنن برایم تبدیل شده، حالا مسئولانه میخوانم و میبینم و به خوراک فکرم بهتر اهمیت میدهم، مثل کسی شده ام که رژیم غذایی اش را تغییر داده تا به سلامتی نسبی برسد، چیزهایی میخوانم که از ترس ملال آور بودنشان، ریسک خریدش را نمیکردم، کتاب هایی تخصصی در حوزه و زمینه زبان شناسی مثلن!
پی نوشت سوم: حالا فهمیده ام کتاب خوانی و مطالعه برای هر حالی خوب است، فقط برای روزهای آرام ذهن نیست، بلکه برای روزهایی که ذهنت مثل یک ماشین چندکاره، در حال اورثینکینگ است و حالت بد است از فرط استرس و فشار و ناراحتی که برای عزیزترین فرد زندگی ات رخ داده و برای لحظاتی که جای خالی اش را توی خانه و در کنارت میبینی، کتاب تنها راه نجات من بود از افتادن بیشتر در دالان افکار خاکستری، راهی برای بستن و خاموش کردن موقتی هجمه بی انتهای تفکر، و نظم دادن به ذهن...
بسیار عالی و روشنگر. یکی از بهترین نوشته های شما.
ایلکای عزیز٬ همواره تم فلسفی و ذهن جویا و پویای پنهان در خطوطتان را دوست داشته ام. اینها نوشته های عادی و صد من یک غاز محض تفنن نیستند. گرچه حتی همان نوشته ها هم جرئت می طلبند اما اینکه بنشینی و عمق اندیشه ژرفت را بتکانی و بقیه لذت ببرند٬ هنری مدام است.
تنها یک پرسش دارم از شما. امر انضمامی معادل لاتین دارد؟ کمی درکش اوارگی داشت.
بسیار عالی بود مرسی
ونوس عزیز بسیار ب من لطف دارین و شرمنده میکنین و لایق این همه تعریف نیستم،من هر آنچه ک از ذهنم میگذره رو فقط روی کیبورد پیاده کردم و به قول میلان کوندرای بزرگ و عزیز،محتویات ذهنم رو فقط ریختم بیرون،
حتمن امر انضمامی یک معادلی داره و ازونجایی ک تسلطی ندارم به زبان، اون چند مورد احتمالی رو نام نمیبرم ک یک وقت اعطلاعات غلط نداده باشم و شرمنده نشم ولی به طور کلی منظورم بنده حقیر همون جهان انتزاعی و مفاهیم انتزاعی هست ک با خواندن و به طور کلی با کلمات تجسم پیدا میکنه و خیلی از مفاهیم انتزاعی با کلمه بود ک به وجود اومد،شاید خیلی لقمه رو دور سرم چرخوندم و به طور کلی تمام منظور این متن همین بود
لطفاً بیشتر محتویاتِ ذهنِ خودتان را به بیرون بریزید، خواندنَش لذت بخش است
شراب قرمز عزیز و دیگر دوستان، بسیار لطف دارین،ممنون بابت دقت نظر شما عزیزان