لابلای موهای بافتهشده
نگارمن
بچه که بودم دوتا گیس بافتهشدهی بلند داشتم.
هر روز صبح با یهشونه و دوتا روبان رنگی آهارزده پشت در اتاق مامانم به انتظار میشستم تا با وسواس بافته شوند و شبها حتما نوازشهای پدرم پاپیون روبانها را باز میکرد تا خوابم را شیرین کند.
این دو بند بافته، همیشه بهانهای بود برای دختربچهای که سالها و سالها به روی زانوهای پدر و مادرش بنشیند و هر شب چشمانش بوسیده شود تا حلقهی اشک درد این تارهای مو، خشکانده شود.
در بازی گرگمبههوا همیشه گیسهایم کشیده میشد و گرگ میشدم و در مامانبازیهای کودکیمان هرگز مامان نشدم چون مامانها گیس بافته نداشتند؛ با گیسوان بافته، من بزرگ نمیشدم.
بالآخره یک روز گیسها به دست مردک سلمانی قیچی شد و انگار معصومیت قایمشدهی من در لابلای موهای بافتهشدهی بلندم بریده شد و من محکوم به بزرگی شدم.
دخترکان خودم در کودکی هرگز دوست نداشتند موهایشان را ببافم؛ حیف...
دختر کوچکم هر چه بزرگتر شد و موهایش بلندتر، اصرار به بافتنشان داشت.
شبی که اسباب مهاجرتش در بیستویک سالهگیاش، گوشهی اتاق آمادهی پرکشیدن بود، روی زانوهایم نشست تا موهای خیساش را ببافم و دلم را لابلای این تارهای مو روانهاش کنم و گریه کردم، من زارزار گریه کردم که دخترکم به کجا چنین شتابان!
با سلام معلومه شما خانم اگاهی هستید وبخاطر قسمت اخر خاطره تان تبریک میگم و خوشحالم اجازه دادید فرزندتان در ابتدای جوانی برای خودش زندگی کنه و خودتان را ارباب یا مالک او حس نکردید و امیدوارم هر جا رفته موفق و خوشبخت بشه
سلام و مرسی از لطفتون
من همیشه بهشون گفتم شماها هرگز مِلکِ من نیستین ولی برای همیشه سرزمینِ منین! سرزمینی که عشقِ بی حد و مرزِ به اون، بهانهای کافی برای زیستن در کنارِ هم نبود ...
این هم یک آهنگ آذری : ای دختر بافته مو.............. نرو وایستا ... دوستت دارم......... من عاشقتم. برای اون موهای بافته ات میمیرم............... خود آهنگ در این لینک :
https://www.dalfak.com/w/ezxz7/%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C-%D8%A2%D8%B0%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D9%88%D8%B1%D9%88%DA%A9%D9%84%DB%8C-%D9%82%DB%8C%D8%B2-%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87-%DB%8C-%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2
مرسی آقای مرادی خیلی قشنگ بود:)
دلم کشید سمت مامانم و دستاش. همونی که هنوز موهای سه سالگی منو در کاغذی کاهی پیچیده و گذاشته لای دیوان حافظ تا مگر خواجه دربیاد که: «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست/هرکجا هست خدایا به سلامت دارش» بعدش بگه نه صد قافله دل دنبال بچه م نیست٬ دل من یه تنه کافیه!
الان ۴ ساله از نزدیک ندیدمش و ساقه ساقه موهام از نبود لب هاش و دستاش درد می کنه!
منو به اشکی شیرین و یکهویی انداختید٬ نگارمن.
این روزها متاسفانه ونوس عزیز دل هیچکس سر جایش نیست! همه به امانت جایی دور جا گذاشتهاند
به امید اینکه هر چه زودتر دلتنگیهاتون تموم بشن
خیلی هم کامنت قشنگی گذاشتین