آینده ی کهنه

ایلکای


هشدار: اگر فیلم را ندیده اید، این تحلیل امکان دارد بخش هایی از داستان را برایتان اسپویل کند!

بزارین با این جمله یار کِشی کنیم و جایگاه خودمون رو مشخص کنیم که جز طرفداران یا کوبندگان این فیلم هستیم.

اول اینطوری میگم که شخصن به عنوان یک بیننده نیمه آماتور و نیمه حرفه ایه سینما، نولان رو جز نوابغ حال حاضر سینما میدونم یا با توجه به تنت Tenet و انتظاراتی ک ازش داشتیم و برآورده نکرد، میدونستم!

حالا فکر کنم بدونین که جز طرفداران این فیلم نیستم و درک هم نمیکنم کسانی رو که درک نکردنشون از فیلم رو افتخارآمیز دونسته و با گفتن و تکرار این جمله که (آره تنت هم فیلمیه ک با یک بار دیدن چیزی ازش نمیفهمی و باید چند باره دید و تماشا کرد تا بفهمیش) حالم رو بهم میزنند.

در جواب اونها باید بگم نه تنها تو همون بار اول فیلم رو فهمیدم بلکه اونقدر خسته کننده و کلافه کننده بود که بیشتر از یکبار هم نخواهم دید و دوباره هم سراغش نخواهم رفت.

تنت رو اگر بخاهیم با فیلم های قبلی خود نولان مقایسه کنیم مسلمن نه با اینتراستلار Interstellar مقایسه نخواهد شد چون اون فیلم زمان و فضا و مکان دیگری بود و جز دسته فیلم های نجومی و درباره فضا، دسته بندی میشود و البته بسیار علمی.

اما تنت با اینکه یک موضوع کاملن علمی رو جانمایه و لایه اولین و درونی پیاز خود قرار میدهد و آن طور که از شواهد بر میاید حتی برای هرچه علمی تر و درست و تر و منطقس تر پیش رفتن این ایده، با یکی از مطرح ترین فیزیک دانان حال حاضر مشورت کرده و او کل فیلنماه را بازبینی نموده است، اما بیایم یک لحظه بحث علمی ماجرا را کنار بگذاریم و از بعد و ابعاد سینمایی بررسی کنیم و اینجاست که شاید، باید آن را با اینسپشن Inception مقایسه کرد.

جدا از اینکه در اوایل فیلم ما اشارات و امضاهایی از کارگردان میبینیم که برای ما یاد آور تمام فیلم های قبلی کارگردان هست، از جمله صحنه آغازین آن که بهم ریختن و مورد حمله قرار گرفتن سالن ارکست یا همان سالن اپراست هست که بی شباهت به صحنه مورد هجوم قرار گرفتن استودیوم فوتبال در بتمن نیست.

و البته یک سکانس بعدتر وقتی که کاراکتر اصلی ماجرا، با جمله بیدار شو مورد خطاب قرار میگیرد و من تماشاچی بهت زده که چرا یک گروه ضربت ک باید کاملن اماده برای ماموریت باشند، با عنوان بیدار شو، مورد خطاب قرار گیرد، و چرا درست یک لحظه قبل از شروع شدن عملیات گرفته خوابیده، بی شک شما را به یاد حال و هوای اینسپشن خواهد انداخت، شاید هم برای همین هست که در فروم های ایرانی سینمایی، نظریه پردازی و تئوری سازی میکنند و آن را یک لایه و یا یک ادامه بر اینسپشن میدانند که احتمالن خود نولان از شنیدن این موضوع شاخ در بیاورد، مثلا کاراکتر رابرت پتینسون با عنوان نیل را، با توجه به رنگ مو، فرزند کاراکتر دیکاپریو یعنی کب ،در اینسپشن میدانند.

ولی یک سکانس که آن هم در اوایل و آغاز فیلم وجود دارد که دیگر واقعن مانند یک مهر کوبنده عمل میکند تا ذهن ما فلش بکی به خاطرات اینسپشن بزند، و آن سکانسی که در روی ریل قطار، شخصیت اول داستان، یعنی پروتاگونیست به همراه یک یار دیگرش گروگان گرفته شده و به صندلی بسته شده و صندلی به آرامی با ضربه پای تیم دشمن، به زمین میفتد، واقعن هر بیننده ای را به یاد سکانس معروف اینسپشن که حتی در یکی از پوستر ها استفاده شده میاندازد.

ولی ازین مقایسه ها بگذریم، و به خود فیلم بپردازیم، و چرا از نظر این نویسنده، در تحلیل و دیدگاه شخصی که داشته فیلم را ضعیف تر از کارهای قبلی نولان میداند و چندان جالب توجه نمیداند.

نولان آنقدر درگیر علمی جلوه دادن ایده و تئوری علمی خود بوده و آن قدر فکر پر کردن و درست چیدن پازل ها در کنار هم بوده که از بار سینمایی و داستانی ماجرا غافل شده و دیگر آن کشش و شکوه و جذبه فیلم هایی همچون اینسپشن و اینتراستلار را نمیبینیم. برای نولان بهتر بود این ایده را در یک فیلم مستند گونه پیاده میکرد تا در یک فیلم سینمایی.

البته در فکت هایی که از فیلم خواندم، یکی از پرخرج ترین فیلم های حاضر بوده ازین بابت که تمام سعی اش را کرده جلوی پرده سبز و با جلوه های کامپیوتری و ادیت های فراوان ساخته نشود و تمام صحنه های معکوس واقعن فیلمبرداری شده اند و اینگونه نبوده که فیلم را بگیرند و بعد معکوس کنند.

در نهایت اینکه تمام این کارها و تمام زحمات و خرج ها گویی برای تکمیل یک پازل سفید هست، بله شما همه دومینو ها را میاندازید و قطعات پازل را کنار هم میگذارید و در نهایت یک تصویر سفید تحویل میگیرید.

مورد بعدی که برای خودم بسیار شخصی تر است و ممکن است دیگران با آن موافق نباشند این است که رفتن به سراغ موضوع زمان و گردش در زمان حال رو به جلو یا گذشته، موضوعی پر از باگ هست و هربار یک شکست بزرگ برای سینما و تلویزیون، چون در موضوع رفتن به گذشته همیشه یک لوپ تکرار میشود و شاید درست ترین و دقیق ترین در این زمینه که این اواخر به آن پرداخت، سریال آلمانی دارک Dark بود که بسیار زیبا به آن پرداخته بود و در عین حال که به همه سوالات شما جواب میداد و هیچ سوالی را بی پاسخ نمیگذاشت و از این بابت بیننده را راضی میکرد.

اتفاق زیباترش این بود که لوپ زمان را در نهایت میشکست، و کل خط داستانی تکراری را از بین برده و محو کرد. و بعد از آن بود که بسیاری گفتند، هر کسی و هر کارگردانی بعد آن به سراغ موضوع زمان برود یک اشتباه بزرگ کرده است زیرا دارک حجت را بر بینندگان تمام کرد.

جدای از اینکه نولان یک نابغه در داستان های ساینس فیکشن هست و موضوع فیلم تنت سالها قبل به ذهنش رسیده است، ولی برای بیننده ای که چند ماه قبل پرونده سریال دارک برایش تمام شده، به نظر موضوعی تکراری و دم دستی میاید، شاید این همزمانی از بد شانسی نولان بوده باشد.

نولان آنقدر در فکر منطقی به نظر رساندن موضوع و ایده داستان که از انصاف نگذریم واقعن برای خودم در نگاه اول جالب بود که چگونه ایده معکوس کردن زمان به ذهنش رسیده و  به او اینجاست که لقب نابغه میدهم اما خبری از آن شلوغی سینمایی و تصویرهای بدیعی که ما در اینسپشن یا اینتراستلار میدیدم نیست.

شاید تنها نکته بارز این فیلم که باید به آن دقت کرد و معمولن در اغلب فیلم های نولان هست و اینجا بخاطر اینکه با دو زمان طرف هستیم، بیشتر نمود پیدا کرده، توجه به رنگ ها و نورپردازی است.

نکته دیگری که حداقل برای من، تو ذوق میزند، انتخاب بازیگران است، شاید از نظر فرد دیگری این انتخاب یک نوع معرفی چهره های جدید و جوان تر به سینما تلقی شود و یا برای هنرپیشه ای همچون رابرت پتینسون که با فیلم فانتزی گرگ و میش Twilight بیشتر از یک دهه قبل به سینما معرفی شد، یک جهش بزرگ و یک گلو آپ به نظر برسد، اما تیم کمترشناخته شده  از بازیگران در مقایسه با دو سه فیلم قبل تر نولان که همیشه تیمی از معروف ترین ها و برترین ها بودند، کمی توی ذوق میزند.

البته بماند که  در فکتی که از این فیلم خواندم ، اشاره به این شده بود که برای نقش زن فیلم یعنی کت، نولان این کاراکتر را دقیقن و فقط برای الیزابت دبیکی نوشته است و فقط خواسته او بازی کند و شخصن به او پیشنهاد داده است و نقش اصلی فیلم که من هرچه نگاه میکردم به بازیش و حرکات اکشنش و حتی طرز راه رفتنش، من را یاد اسطوره اکشن آمریکایی سالهاس اخیر می انداخت یعنی دنزل واشنگتن.

آنقدر برایم این بازیگر بی نام و نشان بود که زحمت سرچ نامش را در گوگل نکردم تا ببینم که حقیقتن این همه شباهت برای این است که او پسر و فرزند دنزل واشنگتن افسانه ای است، کسی که حس میکنم حتی خودش هم میتوانست این نقش را بازی کند (از جمله طرفدارانی هستم که پیر شدن کراش هاس نوجوانی را قبول نداریم و باور نمیکنیم.)

در آینده تحلیل ها و رمزگشایی های بیشتر و فکت های بیشتری از این فیلم را در اینترنت خواهید خواند، و آنچه در خطوط قبلی خواندید به زحمت یک نقد و تحلیل سینمایی میتوان نامید،ولی به عنوان یک مخاطب نسبتن حرفه ایه سینما ترجیحم بر این است که دوباره و ده باره فیلم های قبلیه نولان را به تماشا بشینم اما تنت برای یک بار دیدن بس است، چون از منظر سینمایی ، من تماشاچی را راضی نکرده و هیچوقت در لیست شخصی فیلم های محبوبم قرار نخواهد گرفت.