چندی پیش برای شرکت دریک جلسه ی کتاب خوانی که ماهانه در شهرکوچک ما برگزار می شود ، می بایست کتاب "کوری" نوشته ی نویسنده ی پرتغالی ، حوزه ساراماگو،  برنده ی جایزه ی نوبل ادبیّات  سال ۱۹۹۸را می خواندیم.

گرچه از تاریخ نوشتن این کتاب مدّتی می گذرد ، با این همه، به سبب موضوع آن که یک بیماری همه گیراست - در مورد این کتاب - همه گیری کوری- و دراین روزگار که تمام دنیا با همه گیری کرونا درگیرند و دست و پنجه نرم می کنند، موضوع مناسبی به نظر می رسید لذا برخواندن آن هم داستان شدیم.

برای یادآوری داستان ، باید آن را به وجهی مختصربرایتان بازگو کنم.  در شهری که دقیقا معلوم نیست کجاست، بیماری همه گیر کوری یک به یک مردم شهر را گرفتار می کند، تا جایی که همگان دچار کوری می شوند. فقط یک نفر از آن در امان می ماند واو هم همسر چشم پزشکی است که تقریبا این همه گیری از مطّب شوهراوشروع می شود. گفتم تقریبا زیرا که اوّلین نفری که به این همه گیری مبتلا می شود، مردی است در اتوموبیل خود ، در خیابانی شلوغ ، پر رفت و آمد وپشت یک چراغ قرمزکه ناگهان بینایی اش را ازدست می دهد وهمه جا را سفید می بیند. مرد دیگری به کمک او می آید تا مرد راننده را که به علّت کوری دیگر قادربه رانندگی نبوده به خانه اش برساند. مرد دوّم مرد راننده را به مقصد می رساند ولی دراین گیرودار، مردی که به کمک آمده ماشین مرد راننده را که کورشده است  می دزدد.

اوّلین مرد نابینا در خانه منتظر می ماند تا همسرش از سرکار برگردد. همسر مرد پس از رسیدن به خانه ودیدن نابینایی شوهر، بلافاصله به دکتر چشم پزشک تلفن می کند وبرای همسرش وقتی از دکتر می گیرد وچون موقعیّت اضطراری بوده، او را بدون درنگ به مطّب چشم پزشک می برد واز این جاست که سرایت به سرعت شیوع پیدا می کند و دامن افراد را یکی پس از دیگری می کیرد. چندی که از این امر می گذرد، دستگاه حاکمه ی آن شهر درپی جمع آوری مبتلایان بر می آید. مأمور به منازل می فرستد و عدّه ی زیادی از مبتلایان را روانه ی آسایشگاهی روانی می نماید که  مدتها متروک مانده بوده و همان جائی است که قسمت عمده ای ازین داستان درآن مکان اتّفاق می افتد . همسر چشم پزشک درحالی که بینا بوده ، هنگامی که مأمورین برای بردن  چشم پزشک به خانه ی آن دو می آیند،  از روی همدردی با شوهر و علاقه مندی به او وانمود به نابینایی می کند ودر نتیجه ماموران او را هم با شوهر به آسایشگاه  می برند.

وقایعی که در آسایشگاه رخ می دهد، نمونه ی تمام عیاری از کمبود ها، نارسائی ها، نابسامانی ها ودرمواردی پلیدی های روانی و احساسی نوع بشر است که در بدترین شرایط : کوری ، بی غذائی ، ناپاکی محیط زیست، بیماری خودنمایی می کند. به این نحو که عدّه ای از آن ساکنان که قلدرتر هستند کوشش می کنند با اسلحه ای که به آن محلّ آورده اند از دیگران نسق بگیرند، بر آنان حکم روائی کرده و از بقیّه کولی بگیرند. این زندگی نکبت بار هم چنان ادامه می یابد تا زمانی که نگهبانان آسایشگاه هم به همان بیماری مبتلا می شوند و در نتیجه ی عدم  نگهبانی ، قرنطینه شده ها با حیرت تمام خود را رها و آزاد می یابند. آزاد شده ها به خیابان ها می ریزند و به دنبال یافتن غذا به تمام مغازه ها سر می زنند وهرچیز خوردنی که به دستشان می آید، آن ها رامی برند و می خورند و تمام می کنند. این در حالی است که برق وآب شهرهم قطع شده وسطح خیابان ها از زباله وادرار و مدفوع  لبالب شده است. این اوضاع نا بسامان هم چنان ادامه می یابد تا زمانی که اولّین نفرازمبتلایان بینائیش را باز می یابد وپس از آن یکی پس از دیگری قادر به بازیافتن بینائی خود می شوند وهمه گیری به پایان می رسد. این در حقیقت خلاصه ی کوتاهی بود از کتاب کوری.

وامّا آن چه که برای من در این کتاب بیش ازهرمطلب دیگر ( مطالب گفتنی در باره ی این کتاب بسیاراست) جالب وقابل مطالعه بود، تجلیل نویسنده ی کتاب ،  حوزه ساراماگو، از زن است و ارج و ارزشی که او به جنس مؤنّث می دهد. پس از اتمام داستان، به نقدهای فراوانی که براین داستان نوشته شده ، مراجعه کردم ومطلبی نیافتم که به موضوع برگماری وتعالی زنان در این داستان اشاراتی کرده باشد. پس بر آن شدم که خود این مهمّ را بر عهده بگیرم ، در این مورد مطلبی بنویسم و ساراماگو را به عنوان نویسنده ای که حقّ زنان را ادا کرده ، معرّفی کنم و او را سپاس بدارم.

همان طورکه گفتم در این داستان نمادین و سمبولیک ، درحالی که کوری ظاهر و کوری باطن همه گیر شده ، تنها کسی که به مشکلات و مسائل گوناگونی که دور وبرواطراف او می گذرد ، بینا و واقف است ، یک زن است. زنی که به جایِ همه می بیند، می نگرد وچاره اندیشی می کند وسرانجام سبب نجات ورهائی همه ی کسانی می شود که در گروه او بودند.

درطول داستان، همه جا این زنان هستند که مقاومت بخرج می دهند، در مقابل زور ایستادگی می کنند وحتّی اگر لازم باشد طرف مخاصم را نابود می کنند. به عنوان مثال ، هنگامی که عدّه ای اوباش و اراذل ِهفت تیر بدست، اموال بقیّه ی ساکنین را طلب می کنند، این زنان هستند که تمام طلا وجواهرات خود را در اختیار زور گوها قرار می دهند تا دیگران ازدستبرد آنها در امان بمانند. یا زمانی که متجاوزین برای سیراب کردن تمایلات جنسی خود، از بانوان ساکن آنجا می خواهند که خود را در اختیار زورگویان بگذارند وآنان را تهدید می کنند که در صورت تمرّد از خواسته ی آنها غذای روزانه ی همه ی افراد به آن ها داده نخواهد شد، زنان به خاطرهم بندان خود این خفّت را می پذیرند، به نزد آنها می روند وآنها را با وجود همه ی بی شرمی هایشان ارضاء می کنند تا دیگرهمبندان را از گرسنگی ومرگ رهائی بخشند. وبازهنگامی که فرصت بدست می آورند، همان همسر چشم پزشک است  که  با یک قیچی ، سردسته ی اوباشان را از پا در می آورد و او را به دَرَک واصل می کند و این قیچی تنها ابزاری بود از تمام تعلّقات دنیائی که وی برای روز مبادا نزد خود نگه داشته بود.  یا زنی دیگر دست به قتل اوباشی دیگر می زند. زمانی هم که آزاد می شوند واز آن آسایشگاه به بیرون می ریزند ، بازهم همسرآن چشم پزشک است که برای همه ی اعضاء گروه خود غذا فراهم کرده وآن ها را در خانه ی خود اسکان می دهد تا وقتی که آن ها توانایی نقل مکان  به خانه های خودرا پیدا  کنند.

به نظرمن، یکی از زیباترین قسمت های کتاب، وقتی است که یک روز صبح زود، باران شدیدی بارش می گیرد. همسر چشم پزشک از خواب بیدار می شود وبه بالکن بدون سقف خانه می رود ودر زیر باران به شستشوی ناپاکی ها وکثافت هایی که در دوره ی قرنطینه وبعد هم به علّت قطع آب و برق ،  در او انباشته شده  بود، می پردازد. پس از شستشوی خود، زنان دیگر گروهِ خود را هم به رفتن در بالکن و شستشو دعوت می کند. آنها به کمک هم ، یکدیگررا از تمام آن پلیدی های انباشته شده می شویند و پاک می کنند. این صحنه چنان زیبا و استادانه بیان شده که در آخر، خواننده هم احساس تمیزی و پاکی می کند و نفسی براحتی می کشد. ملاحظه می کنید که زدودن پلیدی ها و ناپاکی ها هم در این داستان بدست زنان صورت می گیرد.

چنان که گفته شد، زنان در داستان "کوری" حوزه ساراماگو ، منشأ همه ی فضیلت ها ، فدا کاری ها، آماده برای بهبود اوضاع دور و بر خود ، التیام بخشیدن به درد ها ، مراقبت از اطرافیان، تهیّه ی آذوقه برای دیگران ، شستشوی خود و اطرافیان ونزدیکان از پلیدی های بیرونی و درونی هستند.

خانمی که همسرچشم پزشک است ، هم چشم ظاهرش بیناست هم بینائی درونی و باطنی دارد. براستی چگونه می توان ازین زیباتر، محکم تر ومستدّل تر از زن تجلیل نمود و سهم فراموش شده ی او را درتاریخ وادبیّات به بهترین وجهی به او بازگرداند؟  این حوزه ساراماگو است که به گونه ای ضمنی و نا آشکار با نهایت ظرافت وبینائی در این داستان این مهم را به انجام رسانده است.

 

 

مهوش شاهق

بیست و چهاردسامبرسال کرونائی

فلوریدا

* ازین کتاب فیلمی هم به بازیگری جولین مور Julianne Moore ساخته شده که درتصویربالا آمده. این فیلم را می توان در نت فلکس ، یوتوب وآمازون پرایم  تماشا کرد.