هفت ترانهی مقدس
مجید نفیسی
یك: ترانهی حوا
پستانهای من زیباست
و سُرینهای من زیباتر.
چرا برهنه نبودن؟
چرا برهنه نكردن؟
ای آبهای عدن
كه به چار رود میریزید
گواه من باشید!
من برهنگی خود را
در آینهی شما دیدم
و خدا بر من نبخشید.
از پشت انجیربُنهای بزرگ میآمدیم
و بوسههای ما
چون دانههای رسیدهی انجیر میشكفت.
انگشتان آدم
چون ماری كنجكاو
بر پوست من میلغزید
و برگهای ساتر، دانهدانه
از اندام من فرومیریخت.
آنگاه صدای گامهای ترسناك ترا شنیدیم
و آذرخشِ خشم تو
ما را بر زمین فروكوبید.
از پشت دیوارهای بلند گلین
دزدانه نگاه مكن!
جهان گستردهای
در برابر ما دامن گشوده است.
دو: ترانهی قابیل
از دانه های گندم خود
حلیمی فراهم كردم
تا مزدِ سقايِ آسمانی ترا داده باشم
اما دنبهی برهی هابیل
ترا خوشتر آمد.
او برادر من است
هر صبح
از پشت سنگچین دودزدهی آغل
بیرون میآید
و رمهی خود را
به آنسويِ دیمزار من میكشاند
و هر غروب، شیر مرا میدهد
و نان خود را میستاند.
ما در یك بادیه، شیر میدوشیم
ما در یك تنور، نان میپزیم
ما بر یك خاك، سر مینهیم
ما بر یك خورشید، چشم میگشائیم.
من از مهرِ پدرانهی تو بینیازم
و غم خود را به برادرم میدهم
تا آن را چون نیلبكی بنوازد
و این دشنهی خونین را
كه تو به جانب من پرتاب كردهای
به سوی تو باز میفرستم.
سه: ترانهی ابراهیم
شاخهای این قوچ، سحر میكنند
و چشمهایش با من حرف میزنند.
نه! من او را بجای پسرم
قربانی نخواهم كرد
كه جانم از ریختن خون، بیزار است.
معبود من!
به تو این ترانه را پیشكش میكنم
كه گفتنِ لفظی زیبا
بهترین نشانهی سپاس و ستایش است.
چهار: ترانهی موسی هنگام مرگ
هشتادساله بودم كه این سفر را آغاز كردم
اكنون صدوبیستسالهام.
زمین دیگر بويِ شخمِ تازه نمیدهد
و آتشِ خدا در كوهستان
مرا دیگر گرم نمیكند.
از نسلِ یاغی من در مصر
تنها چند تن بهجاماندهاند
و آتشِ خشم خدا در بیابان
دیگران را بهتمامی نابود كرده است.
من تنها در مصر، آزاد بودم
وقتی كه در جدالِ برزگر یهودی
با گزمهی مصری
خاموش نَنِشستم.
از این جا می توانم كنعان:
سرزمین موعود را ببینم.
آه، ای رود اردن!
مویه مكن
بر من مویه مكن
میخواهم بر همین كوهمرز بمیرم.
پنج: ترانهی روث
چه بوی خوشی میدهد این خرمنجا!
در سرزمین من اما گندمها
تازه بهبارنشستهاند.
مردی را كه اینجا دوست دارم
در كنار تلی از كاه خوابیده.
من یهودی نیستم
اما هاتفان به من گفتهاند
كه داوود، شاه یهودان
و عیسی، بزرگِ ترسایان
از پشتِ من زاده خواهند شد.
خدایا! شمشیرهاشان را برهنه مكن
و دلهاشان را مهربان ساز.
به داوود صدایی گرم عطا كن
تا از دردهای غربت بخواند
و به عیسی دستی شفابخش
تا نومیدان را امیدوار كند.
توانِ گریستن را از آنها مگیر
تا همچو من
در این شب تاریك بنالند.
صدای پایی میآید
و تابشِ نور فانوسی.
خود را زیر جُلپارهای پنهان میكنم
و از بوی گندم پُر میشوم.
شش: ترانهی عِزرا
خدای بابل، ما را آواره كرد
معبد ما را ویران ساخت
زنان ما را بهبردگی برد
مردان ما را سربرید
و مردگان ما را
به كركسان سپرد.
خدای یهود به ما پشت كرد
و بختالنصر را
تازیانهی خشم خود خواند.
اكنون اورشلیمِ نو را بنا میكنیم
و فریادهايِ شادیمان
با نالههايِ اندوهمان
درهممیآمیزند.
ناروا نیست اگر یهودیان
همسرانِ نایهود گرفته باشند.
بگذار همگان
در زیر این دیوار بلند گرد آئیم
و یك صدا بسوی آسمان، غریو كشیم
كه ای خدایانِ خونریز!
شما را نخواستیم
در كرسیهای عرشتان بمانید
و زمینِ خاكی را رها كنید.
تنها دستهای مهربان ماست
كه میتواند این دیوار را پی افكند.
هفت: ترانهی ایوب
نفرین بر تو ای روز
روزی كه از خدا نومید شدم
و خود را تنها یافتم.
آفرین بر تو ای روز
روزی كه به خود باور كردم
و از امید پُر شدم.
درود به صداقت در نومیدی!
درود به صداقت در نومیدی!
چهارم ژانویه هزارونهصدونودویک
Seven Sacred Songs
by Majid Naficy
I. Eve's Song
My breasts are beautiful,
And my buttocks even more.
Why not be naked?
Why not make one naked?
Oh, waters of Eden,
Pouring into four rivers,
Be my witness.
I saw my nakedness in your mirror,
And God forgave me not.
We were coming
From behind big fig trees,
And our kisses were blooming
Like bits of ripe fig.
Adam's fingers
Were sliding down my skin
Like a searching snake,
And fig leaves one by one
Were falling from my body.
Then we heard the sound
Of your fearsome strides
And the lightning of your wrath
Struck us down.
Do not peek
From behind high thatched walls.
A wide world
Is opening before us.
II. Cain's Song
I made a porridge of my wheat
To repay your water-carrier clouds.
But you were more pleased
With Abel’s fat lamb.
He is my brother.
Every morning he comes out
From behind his sooty stone pen
And drives his flock
Beyond my rain-fed farm
Every evening
He gives me milk
And receives bread.
We milk into one pail.
We bake bread in one oven.
We lie down on one earth.
We open our eyes to one sun.
I can do without your fatherly love
And give my sorrow to my brother
So that he plays it like a flute
And I send you back this bloody dagger
That you have thrown to me.
III. Abraham's Song
The horns of this ram charm
And his eyes talk to me.
No! I will not sacrifice him
In place of my son.
My soul is revolted at shedding blood.
My Lord,
I offer you this song
Because a beautiful word
Is the best proof of admiration
And gratitude.
IV. Moses' Song at Death
I was eighty years old
When I began this journey.
Now I am a hundred and twenty.
The earth does not smell of
Fresh plowing anymore
And God's fire in the mountain
No longer warms me.
From my rebellious generation in Egypt
Only a few have remained
And the wrath of God in the desert
Annihilated all the rest.
I was free only in Egypt
When, in the quarrel between a Jewish farmer
And an Egyptian constable,
I did not remain silent.
From here I can see
The Promised Land, Canaan.
Oh, you River of Jordan,
Do not cry.
Do not cry for me.
I want to die here
On this border mountain.
V. Ruth's Song
Ah! What a sweet smell
Comes from this threshing floor.
In my homeland, though,
Wheat has just become ripe.
The man that I love here
Is sleeping by a heap of chaff.
I am not a Jew,
But the oracles have told me
That David, the King of Jews,
And Jesus, the lord of Christians,
Will be born of my descendants.
Oh, God,
Do not unsheathe their swords
And make their hearts gentle.
Give David a beautiful voice
Such that he sings of the pains of exile
And give Jesus a healing hand
Such that he gives hope to the hopeless
And do not take from them
The power of weeping
So that they sob like me
In this quiet night.
There is a footstep
And the light of a lantern.
I hide myself beneath an old blanket
And become filled with the aroma of wheat.
VI. Ezra's Song
The god of Babylonia
Forced us into exile,
Destroyed our temple,
Put our women in servitude,
Cut off our men's heads,
And gave our dead to vultures.
The Jewish God turned His back on us
And called Nebuchadnezzer
The whip of His wrath.
Now we build a New Jerusalem
And shouts of our joy
Mingle with cries of our grief.
No matter if Jews
Have married Gentiles.
Let us all gather at this tall wall
And cry out in one voice
Towards the dark sky,
“Oh, you blood-shedding gods,
We do not want you.
Stay on your heavenly thrones
And leave alone the soil of the earth.”
Only our gentle hands
Can rebuild this wall.
VII. Job's Song
Curse you, oh day!
The day that I lost hope in God
And found myself lonely.
Praise to you, oh day!
The day that I believed in myself
And was filled with hope.
Hail honesty in despair!
Hail honesty in despair!
January 4, 1991
اکبر:
مجید جان....این اثرت را چون خودت دوست دارم.
فیروزه:
شعر بلندی است که به یک رمان بلند با 7فصل میماند.
دلم میخواهد بارها فصولش را بخوانم و داستان هرکدام را مرور کنم. بعضی را که نمیدانم، بروم در موردش بخوانم و رشته پیوسته ای که از هر7تایش میگذرد را دریابم.
یه کار قشنگی که خوشم میاد بتازگی در شعرهایش که میگذارید وجود دارد، اینه که برای همه آنها یک تصویری قرار میدهد.
تصویر این شعر هم لابد یک نقاشی است از یکی از نقاشان معروف، همینطوره؟