عروسی کریسمسی
نگارمن
کلاس دوم دبستان بودم شاهرود، تولدم پامو کردم توی یه کفش که من از این چراغای ریسهای چشمکزنِ درختای کریسمس میخوام، با اون گویهای رنگ و وارنگش.
هر چیام بهم گفتن که بابا جون اینا مالِ تولد نیست زیر بار نرفتم.
اونوقتا توی تهرانشم به سختی یه چیزایی پیدا میشد چه برسه به یه ذره شهرِ شاهرود؛ بابام کسیو فرستاد دنبالش و بیچاره شبونه اومد تهران و اینا رو خرید و آورد و ما هم آویزونشون کردیم به در و دیوار.
نمیدونم این چه کاری بود مامانم اینا دوستای مدرسهمونو که دعوت میکردن مدیر و ناظم و معلمهامونم دعوت میکردن تولدامون، شاید معتقد بودن باید اینجوری ازشون قدردانی بشه!
بماند که بچهی مدیر چقدر گریه کرد اونشب که من از اون توپا میخوام و من بهش نتونستم بفهمونم که اینا واسه وسطی بازی کردن نیست، مغز داشته باش!
و این قدردانی ساعتها ادامه داشت تا با چشمای ورم کرده مامانش از مهمونی بردش.
فردا صبحش خانم مدیر زنگ زد به مامانم که لطفا اون ریسهی چراغاتونو بدین لازم داریم، عروسی دخترِ فراش مدرسهس واسه تزیین میخواییم، ما رو هم دعوت کرد
ما فکر کردیم لابد میخوان به درخت ببندن ولی به سر عروس بسته بودن و عروسو زده بودنش به برق!
عروس از کنار پریز برق تکون نخورد و دامادم همهی حواسش به این بود که یهوقت پای بچهها به سیم نگیره برق عروس قطع بشه.
حالا اینهمه درختِ کاج که میبینم خونههای مردم اصلا یه حالی میشم.
همهش فکر میکنم همین الآن توی همون شاهرودش چقدر عروس میشه چراغونی کرد با اینهمه ریسههای رنگی.
جالب و با نمک...و از همه مهمتر کوتاه
یادم باشه برای دوستام تعریف کنم...
چه عروس خوش ذوقی. چرا که نه؟ :) مادرم از این کارا زیاد می کرد.
ahang1001@
مرسی که خوندین و خوشحالم دوست داشتین
تازه به دوستاتون حتما بگین روی سر عروس هم نقلایی میریختن که توی هر کدوم یه بادم درسته بود:)
@Jahanshah
روحشون شاد خیلیام باصفا
عروسی توی حیاط با میز و صندلی ارج آبی و بستنی لیوانی با قاشقک چوبی:)
بعضی از آقایون کت و شلوار رسمی (تاکسیدو) را با پاپیون نور افشان میپوشند, البته نه برای عروسی. یکی از دوستان من در زمان دانشگاه با همچنین لباسی به "اینترویو" برای گرفتن کار رفته بود, چون فقط همین یک لباس رسمی را داشت. "اینترویو" بسیار کوتاهی داشت!
نِگارمن جانِ عزیز
این نوشته ی شما مربوط به چه سالی است؟ اگر مربوط به قبل از شورش ۲۲ بهمن ۵۷ است ـــ یک سر به ما در شمیران زده تا از مدرسه ی خودمان (سَن لویی) برایَت یک خروار از این چراغها بفرستیم.
بنده هیچ وقت درختِ کریسمس در چهل و چند سال که در خارج بسَر می بریم ـــ در خانه تعبیه نکردیم، اصلا این ِقرتی بازیهای خارجیها به دلِمان نمیشینَد.
سپاس از نوشته ی خوبِ شما.
راستی جنابِ جاوید ای مِیلِ بنده را به شما دادند؟ برین تصور بودم که پرسشی از بنده داشتید، پس چه شد!؟
@Faramarz
فرهنگ لایههای زیادی داره و تطابق کاری سخت
وقتی از طبقهی فرهنگی خودمون بدون درک و با اصرار جدا میشیم، نه متعلق به طبقهی بعدی هستیم نه هویت اصلی رو داریم
@RedWine
سلام عرض شد و بله داستان مربوط به ده دوازده سال قبل از انقلاب است!
عموی من همیشه میگفت دهاتی که ده رو پشت کولش نمیذاره بیآد شهر همه بفهمن دهاتیه!! کارای عجیب میکنه! داستان منه جناب شراب سرخ:)
مرسی که خوندین و بله جناب جاوید لطف کردن همون روز دادن و منم حتما اقدام میکنم! مرسی