خسرو انوشیروان ناجی سلسله ساسانی از دشمنان خارجی و انقلاب داخلی شد. این مثال موفق شهنشاهی ایران بقای امپراطوری پارس را برای یک قرن دیگر ضامن شد، و در تاریخ این مملکت به عنوان اوج توانایی سلطنت در مشکل گشایی و کشور گردانی جاویدان گردید.

اگر چه ارابه حکومت خسرو از روی پیکر بیجان برادرانش و انبوه مزدکیان آزاد اندیش به حرکت افتاد، اما سیاست او در جلب قلوب عامه و برقراری توازن طبقاتی به ایران ساسانی امکان ادامه حیات داد. در ابتدای سلطنت چهل ساله خود، انوشیروان با دشمنان غرب و شرق یعنی رومیان و هیتالیان مدارا کرد و به اصلاح اوضاع داخلی پرداخت.

با وجود تصفیه خونین مزدکیان، خسرو با توده مردم که از اصلاحات مزدک و قباد بهره مند شده و بعضاً زمینهای بزرگان را غصب کرده بودند، از در مدارا درآمد و با تکمیل یک نقشه ارضی جدید به مالکان کوچک و تازه به دوران رسیده میدان داد. در عوض این دهقانان مجاز و موظف شدند که سلاح برگیرند و در کنار اشراف تضعیف شده، نظم داخلی و امنیت مناطق مرزی را تأمین نمایند.

پس از دوازده سال ترمیم و التیام داخلی، در 540 میلادی انوشیروان از ضعف موقتی امپراطوری بیزانس استفاده کرد و با حمله ای برق آسا نه تنها سرزمین های از دست رفته در دوران پدر را باز گرفت، بلکه حدود امپراطوری پارس را تا دریای سیاه و بندر انطاکیه در کنار مدیترانه وسعت داد. سپس این رهبر جسور در اتحاد با ترکان آسیای میانه، به سراغ هیتالیان شرق رفت و آن خار صد و پنجاه ساله را از پهلوی ایران خارج نمود.

در خاطره تاریخی ایرانیان، خسرو انوشیروان و وزیر دانشمندش بزرگمهر به عنوان دو سمبل عدل و درایت نقش بسته اند، زیرا ایندو به برقراری نظم و قانون و حفظ امنیت عمومی بعد از یک نسل هرج و مرج و جنگ متعهد بودند. عدالت نوشیروانی در دوازده اصل مکتوب شده است. انوشیروان عادل از جمله شاهانی بود که در قرن نوزدهم، دیکتاتورهای نیکوکار لقب گرفتند. 

افسوس که حتی این اوج مثال سلطنت و این خسرو نوشین روان نیز نتوانست از ضعفهای بنیانی حکومت مطلقه فرار کند. این شاه هم در پیری دچار بدبینی، حسد و سوءظن گردید، کار بزرگمهر وزیر را به زندان و شکنجه و کوری رساند، و بدون برقراری ترتیبی با دوام و مناسب برای جانشینی سلطنت در 579 میلادی درگذشت.

بهرام چوبین و خسروپرویز

بعد از مرگ انوشیروان، زمام امور امپراطوری به گونه ای مختل شد که اشراف اشکانی خراسان شورش کردند و به رهبری بهرام چوبین حکومت ساسانی را برای مدتی کوتاه سرنگون نمودند.

خسرو دوم ( پرویز) دست بدامان دشمن قدیم یعنی امپراطور بیزانس شد و موریس رومی به شاه فراری ایران پناه داد. در بیزانس، خسرو حتی به همسری یکی از اشراف زادگان مسیحی درآمد و در ظاهر به آن دین گروید. طی ده سال جنگ و گریز خونبار داخلی با کمک مالی و نظامی بیزانس، دولت ساسانی خسروپرویز در سال 591 میلادی به قدرت بازگردانده شد. این قضیه رابطه با روم و رفتار با مسیحیان در ایران را دوستانه کرد، که متاسفانه دهسالی بیش نیانجامید.

در آغاز سده هفتم میلادی، با شورش و قتل امپراطور موریس، روم شرقی به آشوب کشیده شد. خسروپرویز هم تحت شعاع بلندپروازی و غرور کشورگشایی، تمام قراردادهای صلح و دوستی با حکومت بیزانس را زیر پا نهاد و به بهانه خونخواهی از موریس، با حمله ای ناگهانی متصرفات روم شرقی در فلسطین، مصر و آسیای صغیر را فتح نمود. سرمست پیروزی و غرق در شکوه و جلال دربارش، خسروپرویز حتی عزم فتح پایتخت بیزانس را نمود، ولی با مقاومت دلیرانه امپراطور جدید (هراکلیس) روبرو گردید و از نیروهای دوباره متحد شده روم شکست خورد.

با نزدیک شدن تهدید بیزانس به تیسفون، دربار ساسانی خسته از یک نسل جنگ و خونریزی و بیزار از غرور ناموفق خسروپرویز، شورش کرد و شاه را بقتل رساند. سپس پسران خسرو برای جانشینی بجان یکدیگر افتادند و چندین شاه به فواصل کوتاه بقدرت رسیدند و مقتول شدند. کار شاه و شاهزاده کُشی آنقدر بالا گرفت که حتی دو شاهدخت ساسانی به مدت کوتاهی به حکومت رسیدند.

یزدگرد سوم و قادسیه

نتیجه تلاطم های خونین دربار ساسانی بقدرت رسیدن یک عضو حاشیه ای خانواده سلطنتی به نام یزدگرد سوم در 632 میلادی بود. این شاه جوان و بی تجربه بلافاصله در برابر تهدید قویترین انقلاب مذهبی خاورمیانه، یعنی اسلام، قرار گرفت. انقلابی که با امتزاج سه فرهنگ عربی، یهودی و ایرانی، باشتاب از اسپانیا تا هندوستان را فتح نمود و تمدن اسلامی را بنا نهاد.

همزمان با هرج و مرج دربار پس از قتل خسروپرویز و ضعف اقتصادی و نظامی حاصل از شکست او در مقابل بیزانس، در مکه حضرت محمد دعوی پیغمبری نمود و با برداشتن موانع قبیله ای و سنتهای طایفه ای بت پرستی و چند خدایی، به آرزوی اتحاد اعراب جامه عمل پوشاند. قبایل عرب تحت نفوذ ساسانی نیز در سوریه و عراق امروز یک به یک اسلام آوردند و به موج توفنده سپاه محمد و پس از او، ابوبکر و عمر پیوستند. نبردهای پراکنده مرزی به جنگی تمام عیار مبدل شدند. پس دو سپاه ایرانی و عرب در نبرد سرنوشت ساز قادسیه رودررو قرار گرفتند تا تاریخ ایران را رقم زنند.

پیروزی در قادسیه راه را بر سپاه عرب باز کرد و طی ده سال بعد، آنان با پیروزی در نهاوند و فرار و مرگ یزدگرد سوم بر عمده فلات ایران مستولی شدند، وثروت و مکنت ساسانی را به تاراج بردند. این بار، ایرانیان مغرور و فاتح روی دوم سکه جنگ و نبرد را دیدند، که مرگ و شکست بود. ساسانیان که چهار صد سال پشت روم را به لرزه می انداختند و به صغیر و کبیر در خاور نزدیک رحم نمی نمودند، چنان منهدم شدند که دیگر سلسله ای تماماً پارسی مانند هخامنشی و ساسانی بر ایران حکومت نکرد.

البته زبان فارسی به قدرت شعرا و ادیبان زنده ماند و در اختلاط با عربی، بدان غنا داد و از آن شیرینی گرفت. حکومت و سیاست پارسی نیز الگوی کار اعراب شد و روش شاهنشاهی به آنان سرایت نمود؛ که بزودی پایتخت خود را از صحرای عرب (مکه) به بین النهرین (بغداد) منتقل کردند و بعد از چند نسل، دربارشان و رفتارشان از شاهان ساسانی تیسفون قابل تمیز نبود.

متن کامل کتاب "فارسی نامه" منجمله فهرست منابع در تارنمای ذیل موجود است.

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3436/ketab3436.pdf