فیلم نسبتن متوسط به بالای ایرونی خوب

ایلکای

 

عادت به نوشتن ریویو بر فیلم ها رو ندارم، شاید گاهی اوقات از سریال ها بنویسم چون اون ها به خاطر مدت زمان طولانی تماشایشان، به مدت طولانی تری نیز ذهنم رو مشغول میکنن، اما فیلم! فیلم اونقدر طولانی نیست که بخواهد به مدت طولانی تری ذهنم رو مشغول کنه و مهم تر از همه اینکه تحلیل کار من نیست.

اینکه فیلم رو تحلیل نمیکنم نه از بابت اینکه ارزشی نداشته باشه بلعکس به نظرم کاریست بسیار حرفه ای که برایش باید آموزش دید و مهم تر از همه این آموزشِ تحلیل و منتقد فیلم و سینما بودن نه در محضر اساتید که فقط با دیدن و پرورش دادن و تربیت کردن ذهن از بابت تحلیل و نقد و موشکافی میسر هست.

در تحلیل فیلم کار منتقد موشکافی نشانه هاست و به هم وصل و ربط دادن حلقه ها و مهره های گمشده داستان هست اما در ریویو نویسی که خلاصه ای از فیلم با دیدگاه شخصی نویسنده در پس زمینه در میامیزد اکتفا میشود و من نیز از این جهت به همین مورد دوم بسنده میکنم.

حتمن دیده اید که فیلمای ایرانی در سالهای اخیر به این نحو بوده که یک عده دوست که معمولن هم تشکیل شده  از دو جفت زوج و دو سه مجرد بین آنها، میرن مسافرت، معمولن هم مسافرت شمال (انگار تنها مکان گردشگری ایران شمال هستش) و همه فیلم هم تو یک ویلا میگذره.

کاری به بحث بودجه و کمبود بودجه و حرف های تکراری و کلیشه ای از جمله اینکه (سینمای ایران حقیر هست و بهش بودجه اختصاص داده نمیشه و همین ها هم که میبینید به همت عده ای ک دلشون نمیخاد سینما در ایران بمیره ساخته میشه) نداریم، فعلن!

شاید روند این مدل فیلم های جاده ای و ویلایی از همون فیلم تحسین شده فرهادی یعنی با «درباره الی» شروع شد - شاید. شاید هم این روند بود و من حضور ذهن ندارم اما بخاطر موفقیت چشمگیر آن فیلم بیشتر در ذهن مخاطب به یادگار مانده،ولی میتوان به جرات گفت بقیه فیلم ها فقط لوث ماجرا بود تا اینکه «لتیان» به کارگردانی علی تیموری رو دیدم.

موضوعش چنگی به دل نمیزد، داستان نخ نمای مواجه دختری با خاستگار فعلی و همسر سابق و مواجهه آن دو با هم - بماند که بخشی از داستان هم اشاره درست و به جایی به ماجرای دخترانی دارد که حاضرند به هر قیمت ازدواج کنند یا خاستگار خود را نگه دارند حتی اگر آن فرد فرسنگ ها دور از ملاک های همیشگی شان باشد - داستان دختران گیر کرده در میانه بازی سندروم استکهلم، دخترانی که میدانند خاطرخاه فعلی، نه عشقی نرمال بلکه دیوانه وار و مریض همراه با کنترل گری دارند، اما...

چیزی که ازین فیلم نظرم را جلب کرد و باعث شد نامش را چند بار دیگر زمزمه  کنم و در ذهنم بماند تا راجبش حرف بزنم فیلمبرداری و نورپردازی و میزانسن و دکوپاژ و کادربندی و طراحی لباس و لوکیشن آن بود که در سطح خوب و مطلوبی بود، به واقع برایم چشم نواز بود و شروع کردم به تعریف و تمجید، قاب ها و کادرهایی که به پوست میمانند تا اینکه پایان فیلم هم شوکه ام کرد و اینچین شد که رفت تو لیست فیلمای نسبتن متوسط به بالای ایرونی خوب! 

مورد دوم که در این فیلم نظرم رو جلب کرد، شخصیت پردازی ها بود که واقعن جای پرداخت و گفتگو دارد، اینکه فیلم نه تنها سعی در نشان دادن چهره خوب و فرهنگی و آرمانی از شخصیت های به ظاهر فرهنگی و فرهنگ دوست ندارد بلکه در لایه لایه فیلم وقتی رو به جلو میرویم میبینیم هیچ کاراکتری فرشته نیست و کارنامه ترو تمیزی ندارد، نمونه اعلای آن شخصیت نقاش فیلم که فردی دائم الخمر میبینیم و نقاشی کشیدن و هنرمند بودن از او مدینه فاضله ای نمیسازد.

شوهر سابق دختر داستان میاید و ما پله پله رو به جلو میرویم تا بفهمیم و ببینیم و تمام تصورهای مثبت ما از او بشکند و خدشه دار شود و در آخر، نامزد فعلی دختر که ما او را شاید معقول ترین فرد میبینیم ولی تصمیم ناگهانی و عجیب او برای پایان بندی فیلم، نه تنها نگاه بیننده را نسبت به او تغییر میدهد بلکه در نهایت برای توجیح ماجرا شاید تنها بتوان گفت، تصمیم درست را او گرفت، اویی ک سعی در نابودی ساکنین ویلا برای دروغی که همه با هم به او گفته بودند، دارد و برای کتمان کل ماجرا، آنان را اینچنین تنبیه میکند (سعی دارم بدون اسپویل فیلم، این موضوع را نقد کنم) تنها یک توجیه عقلانی برای این موضوع هست، بدون حس همذات پنداری با فردی که دست به همچین جنایت هولناکی میزند این است که دروغ یک جنایت بزرگتر هست، دروغ جز گناهان کبیره هست و تنها راه کفاره آن نابودی دروغگویان هست، شاید اینچنین بود که بزرگی قرن ها پیش برای این خاک دعا کرد: خدایا این وطن را از خشکسالی، دشمن و دروغ، در امان نگه دار!